مقدّم داشتن نيازمند درمانده











مقدّم داشتن نيازمند درمانده



در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم اميرالمؤمنين عليه السلام براي زيارت خانه خدا وارد مکّه شد،

شبي از شب ها در کنار بيت اللَّه الحرام عربي را مشاهده کرد که چادر کعبه را گرفته و مي گويد:

خدايا! تو صاحب بيتي، اين خانه مال تو است، و من نيز ميهمان تو هستم و هر ميزباني از ميهمان خود پذيرائي مي کند، و احترام او را نگه مي دارد، من در خواست مي کنم که احترام مرا در بخشش گناهانم قرار دهي!

امام علي عليه السلام سخنان آن اعرابي را شنيد و تحت تأثير او قرار گرفته، و عمل او را پيش يارانش ستود.

در شب هاي بعد نيز امام علي عليه السلام او را مشاهده کرد که پس از مناجات با پروردگار عالم، به ترتيب از خداي بزرگ و برائت از آتش جهنّم و چهار هزار درهم پول مي خواست.

اميرالمؤمنين عليه السلام پيش اعرابي آمده و فرمود:

اي برادر عرب! از خدا مغفرت و بخشش گناهانت را در خواست کردي خداوند هم پذيرفت و تو را مورد رحمت خويش قرار داد!

و در شب بعد از خدا بهشت خواستي، برايت وعده کرد، و سپس دعا کردي که از آتش جهنّم برات آزاديت دهد، آنرا هم داد!!

و امشب چهارهزار درهم پول در خواست کردي، بگو ببينم پول ها را براي چه کاري مي خواهي.

اعرابي گفت:

تو کيستي؟ تو خود را براي من معرّفي کن تا به سئوال تو جواب دهم.

علي عليه السلام فرمود:

من علي بن ابيطالب هستم.

اعرابي گفت:

سوگند به خدا حاجت من در دست تو است و من مي خواهم با اين پول ها هزار درهم آنرا مهريّه زنم قرار دهم و ازدواج نمايم، و يک هزار درهم نيز قرض دارم،

مي خواهم آنرا بپردازم، و چون خانه ندارم، با هزار درهم سوّمي منزل خريداري کنم، و با يک هزار درهم باقيمانده زندگي نموده وآبروي خود را حفظ کنم.

علي عليه السلام فرمود:

اعرابي! حق اين است که در حاجت خويش انصاف نموده اي، هرگاه از مکّه خارج شدي، به مدينه بيا و خانه علي را بپرس تا من اين حاجت تو را روا کنم.

ايّام گذشت و امام حسين عليه السلام روزي در شهر مدينه متوجّه شدکه عربي سراغ خانه علي بن ابيطالب عليه السلام را مي گيرد،

پيش آمد و فرمود:

اي عرب، من تو را به خانه علي عليه السلام راهنمائي مي کنم.

عرب سئوال کرد: تو کيستي؟

امام حسين عليه السلام جواب داد:

من حسين بن علي عليه السلام هستم.

سپس به ترتيب از مادر و جدّ و برادرش سئوال نمود،

امام حسين عليه السلام نيز به سئوالات وِي پاسخ داد.

عرب گفت:

خير دنيا و آخرت را براي خود فراهم کرده اي، اي آقازاده! پيش مولايم علي عليه السلام برو و به او خبر دِه، عربي که در مکّه به او وعده اي داده اي آمده است.

علي عليه السلام از آمدن عرب آگاه شد و به همسرش فاطمه عليها السلام فرمود:

آيا چيزي براي پذيرائي در خانه موجود است؟

حضرت زهرا عليها السلام فرمود: خير!

امام علي عليه السلام سلمان را احضار کرد و به او دستور داد؛

باغي را که پيامبر خدا درختان آنرا کاشته است، به مردم عرضه کن و بفروش برسان.

حضرت سلمان فوراً باغ را به دوازده هزار درهم فروخت و پول هايش را به امام علي عليه السلام داد،

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مبلغ چهارهزار درهم آن را به اعرابي داده و چهل درهم نيز به عنوان هزينه راه مرحمت فرمود و چون مستمندان مدينه از فروش باغ آگاه شدند به حضور علي عليه السلام آمده و درخواست کمک کردند.

مولاي متّقيان پول هاي باقيمانده را به فقراء داد و حتّي يک درهم باقي نماند!

حضرت زهرا عليها السلام از قضيّه آگاه شد، و سئوال نمود:

يا علي! بهتر نبود مبلغي را نيز براي فرزندان و خانواده خود در نظر مي گرفتي؟ من و بچّه هايت گرسنه ايم.

علي عليه السلام فرمود:

در برابر مستمندان حيا کردم، و از مذلّت و خواري سئوال آنان احتياط نمودم.

در اين لحظات جبرئيل امين به حضور پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم رسيده و سلام خدا را به او ابلاغ کرد و اضافه نمود که خداوند مي فرمايد:

«سلام مرا به علي عليه السلام برسان، و به فاطمه عليها السلام بگو: بخشش علي مورد قبول من است.»

رسول خدا به خانه علي عليه السلام و زهرا عليها السلام آمده و سلام و پيغام پروردگار عالم را به آنان ابلاغ کرد که حضرت فاطمه زهرا عليها السلام از پيشنهاد و مطرح کردن سئوالش عذر خواهي نمود.

آنگاه پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم هفت درهم به حضرت زهرا عليها السلام داد تا آنرا به علي عليه السلام برساند که در مخارج منزل مصرف کند.

علي عليه السلام پول ها را دريافت نمود و با فرزند بزرگش امام حسن عليه السلام به بازار آمد تا براي گرسنگان خانواده اش خريد نمايد، ولي در طول راه انسان مستمندي پيش آمد و گفت:

چه کسي به من بيچاره قرض مي دهد؟

مولاي متّقيان اين هفت درهم را نيز با مشورت فرزندش امام حسن عليه السلام به او داده و دست خالي به خانه برگشت!!

در اين فکر بود که از چه کسي قرض کند؟

ناگاه عربي ظاهر شد، در حالي که عنان شترش را در دست داشت، گفت:

يا علي، اين ناقه رااز من خريداري کن.

امام علي عليه السلام فرمود:

پولي ندارم که ناقه را از تو خريداري نمايم.

عرب گفت:

مانعي ندارد، من به طور نسيه آن را به تو مي فروشم.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

به چه مبلغ مي فروشي؟

عرب گفت:

به يکصد درهم.

امام علي عليه السلام فرمود:

فرزندم حسن! ناقه را بگير.

امام حسن عليه السلام ناقه را تحويل گرفت.

هنوز چند قدمي برنداشته بودند، عرب ديگري ظاهر شد که شبيه اعرابي قبلي بود، ولي از جهت لباس و ظاهر فرق داشت و خطاب به حضرت علي عليه السلام گفت:

آيا ناقه را مي فروشي؟

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

مي خواهي با اين ناقه چه کار کني؟

عرب گفت: در اوّلين جنگي که رسول خدا به پيکار دشمن مي پردازد، شرکت نموده و از اين ناقه استفاده مي کنم.

امام علي عليه السلام فرمود: در اين صورت اگر راضي شويد من اين ناقه را بدون قيمت به شما مي به خشم.

عرب گفت: نه خير، من قيمت آنرا حاضر کرده ام، و آنرا مي خرم، بگو ببينم به چه مبلغي آنرا خريداري نموده اي؟

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

به يکصد درهم خريداري نمودم.

عرب گفت:

من حاضرم آنرا به يکصد و هفتاد درهم بخرم.

امام علي عليه السلام فرمود:

فرزندم حسن! پول ها را تحويل بگير و ناقه را تحويل بده.

امام حسن عليه السلام پول ها را گرفت، علي عليه السلام فرمود:

بيا تا پول هاي عرب قبلي را بپردازيم.

و همچنان در دنبال او بودند که با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ملاقات کردند، پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم خوشحال و متبسّم بود، که علي عليه السلام از خوشحالي آن حضرت تعجّب کرد و از علّت آن جويا شد.

رسول اکرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

«علي جان! تو به دنبال عربي هستي که به تو ناقه فروخته است، و مي خواهي پول هاي او را بپردازي، در حالي که فروشنده ناقه، جبرئيل و خريدار ناقه، ميکائيل بود،

و ناقه از ناقه هاي بهشت برين است، و پول هاي آن مربوط به خداوند رب العالمين و جلّ جلاله مي باشد.

علي! پول ها را در زندگي خود خرج کن و هرگز از تنگدستي و فقر وحشت نداشته باش.»[1] .









  1. بحارالانوار ج 41 ص 44 - و - مدينه المعاجز ص 15.