كمك به ستمديده











کمک به ستمديده



347. امام علي عليه السلام: آن که حقّ ستم ديده را از ستمگر نستاند، خداوند، قدرتش را برُبايد.

348. امام علي عليه السلام: بدانيد سوگند به کسي که دانه را شکافت و خلايق را آفريد، اگر نبودند اين بيعت کنندگان و حجّت، با وجود ياورْ تمام نمي شد، و آن که خداوند از عالمان پيمان گرفته که شکمبارگي ستمگر و گرسنگي ستم ديده را بر نتابند، افسار آن را بر دوشش مي انداختم و پايانش را به کاسه ي آغازش سيراب مي کردم و مي ديديد که دنياي شما نزد من، ناچيزتر است از نخامه ي بز ماده.

[صفحه 487]

349. امام علي عليه السلام: اي مردم! مرا بر کارتان ياري رسانيد. به خدا سوگند که داد ستم ديده را از آن که ستم کرده، بستانم و مهار ستمکار را بگيرم و او را به آبشخور حق کشانم، گرچه ناخشنود باشد.

350. امام علي عليه السلام: خوار، نزد من گرامي است تا زماني که حقّ او را بستانم، و قوي نزد من، ناتوان است تا آن گاه که حق را از او بستانم.

351. امام علي عليه السلام- در عهدنامه اش به مالک اشتر-: آن گاه با انگيزه اي درست در حکم هاي ميان مردم بنگر؛ چرا که حکم در ستاندن دادِ ستم ديده از ستمگر، و گرفتن حقّ ناتوان از توانمند، و برپايي حدود خداوند بر سنّت و روش [درست]، از اموري است که بندگان خدا و شهرها را به صلاح کشانَد.

352. امام باقر عليه السلام: علي عليه السلام به هنگام گرمي هوا به خانه برگشت که در اين هنگام، زني را ايستاده ديد که مي گفت: همسرم به من ستم کرده و مرا ترسانده و بر من تعدّي روا داشته است و سوگند ياد کرده که مرا کتک زند. علي عليه السلام فرمود: «اي بنده ي خدا! صبر کن تا هوا خُنک شود، آن گاه با تو مي رويم، اگر خدا بخواهد». زن گفت: خشم و عصبانيتش بر من بسيار گردد. [علي عليه السلام] سپس سرش را پايين انداخت. آن گاه، سر بلند کرد، در حالي که مي گفت: «نه؛ به خدا سوگند، تا حقّ ستمديده بدون هراسي گرفته شود. خانه ات کجاست؟».

به درِ خانه ي مرد رفت و ايستاد و گفت: «السلام عليکم!». جواني بيرون آمد. علي عليه السلام فرمود: «اي بنده ي خدا! از خدا پروا کن. تو زنت را ترسانده اي و بيرون رانده اي».

جوان گفت: تو را به او چه کار؟ به خدا سوگند، به سبب اين سخن تو او را مي سوزانم. آن گاه امير مؤمنان فرمود: «تو را به نيکي امر مي کنم و از زشتي، باز مي دارم. با زشتي ديگري به استقبالم مي آيي و نيکي را ناديده مي انگاري؟».

راوي مي گويد: مردم از گوشه و کنار مي آمدند و مي گفتند: «السلام عليکم يا اميرالمؤمنين!». مرد [بر دستان او افتاد] و گفت: اي امير مؤمنان! از لغزشم

[صفحه 488]

درگذر. به خدا سوگند، [از اين پس] در برابرش زميني خواهم بود که بر من پا گذارد. علي عليه السلام شمشيرش را غلاف نمود و گفت: «اي بنده ي خدا! وارد خانه ات شو و همسرت را به چنين کارهايي وا مدار».

353. الاختصاص: سعيد بن قيس همداني، در روزي گرم، علي عليه السلام را در آستانه ي ديواري ديد. پس گفت: اي امير مؤمنان! در اين ساعت [اين جا چه مي کني]؟

فرمود: «بيرون نيامدم، جز آن که ستم ديده اي را ياري دهم يا دادخواهي را کمک رسانم». در اين هنگام، زني نزد او آمد که دلْ تهي کرده بود و نمي دانست کجا پناه گيرد. نزد او ايستاد و گفت: اي امير مؤمنان! همسرم به من ستم کرده و بر من تعدّي روا داشته است و سوگند ياد کرده که مرا کتک زند. با من نزد او درآي.

پس [علي عليه السلام] سرش را پايين افکند. سپس سر بلند کرد، در حالي که مي گفت: «نه؛ به خدا سوگند، تا آن که حق ستم ديده، بدون هراس ستانده شود. خانه ات کجاست؟». گفت: در فلان مکان. با زن راه افتاد تا به خانه اش رسيد. زن گفت: اين است خانه ي من.

راوي گويد: [علي عليه السلام] سلام کرد. پس جواني بيرون آمد که لباسي بلند و رنگي بر تن داشت. سپس علي عليه السلام فرمود: «از خدا پروا کن! همسرت را ترسانده اي». جوان گفت: تو را با او چه کار؟ به خدا سوگند، به خاطر سخنت او را در آتش مي سوزانم.

راوي گويد: هرگاه [علي عليه السلام] جايي مي رفت، تازيانه اش به دستش بود و شمشير به کمرش آويزان. آن که بر او حکم تازيانه روا مي شد، او را مي زد و آن کس که حکم شمشير بر او بار مي شد، به سرعت به اجرا مي گذارد. جوان نفهميد که شمشير بيرون آمد و بدو گفت: «تو را به نيکي فرمان مي دهم و از زشتي باز مي دارم. معروف را رد مي کني؟ توبه کن، وگرنه تو را مي کشم».

راوي گويد: مردم، از اطرافْ رو آوردند و سراغ امير مؤمنان را مي گرفتند تا در برابرش ايستادند. راوي گويد: [در اين هنگام] جوان پشيمان شده [به دستانش افتاد] و گفت: اي امير مؤمنان! از من درگذر. خداوند از تو درگذرد! به خدا سوگند، [از اين پس] زميني خواهم بود که بر من پا گذارد. پس زن را فرمان داد

[صفحه 489]

که به خانه اش رود و بازگشت، در حالي که مي گفت: «"در بسياري از رازگويي ايشان، خيري نيست، مگر کسي که [بدين وسيله] به صدقه يا کارپسنديده يا سازشي ميان مردم، فرمان دهد". سپاس خداي را که به واسطه ي من، ميان زن و شوهري صلح برقرار ساخت. خداوند- تبارک و تعالي- مي فرمايد: "در بسياري از رازگويي ايشان، خيري نيست، مگر کسي که [بدين وسيله] به صدقه يا کارپسنديده يا سازشي ميان مردم، فرمان دهد؛ و هرکس براي طلب خشنودي خدا چنين کند، به زودي او را پاداش بزرگي خواهيم داد"».

354. الکافي- به نقل از اُسيد بن صفوان، صحابي رسول خدا صلي الله عليه وآله-: چون روز رحلت اميرمؤمنان فرا رسيد، زمين، يکپارچه به گريه فرياد زد و مردم، مانند روز رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله متحيّر ماندند. [در اين ميان] مردي گريان آمد، در حالي که شتاب داشت و استرجاع (جمله انّا للَّه و انّا إليه راجعون را بر زبان آوردن) مي کرد و مي گفت: امروز، جانشيني پيامبر پاره شد؛ تا درِ خانه اي که امير مؤمنان عليه السلام در آن بود، ايستاد و گفت: اي ابوالحسن، خداي تو را رحمت کند! تو نخستين کس اين قوم بودي در اسلام، و خالص ترينِ آنان در ايمان... ناتوانِ خوار، نزد تو توانمند و گرانمايه بود، تا حقّش را بستاني، و توانمند گرانمايه، نزدِ تو ناتوان و خوار بود تا از او حق را بستاني، و نزديک و دور نزد تو در اين جهت، برابر بودند.

ر. ک: سياست هاي اجتماعي/ص 473 «ارتباط مستقيم با مردم».

[صفحه 490]


صفحه 487، 488، 489، 490.