نقد، آري! چاپلوسي، هرگز!











نقد، آري! چاپلوسي، هرگز!



انتقاد، حقّي است که بدان وسيله، ساير حقوق احيا مي گردد، از استبداد- که خطرناک ترين آفت حکومت هاست- پيشگيري کند.

در جامعه اي که انتقاد، آزاد است و مردم مي توانند ضعف ها و کاستي هاي مديريت

[صفحه 47]

حاکم را بازگو کنند، دولت مردان، بهتر مي توانند نقاط ضعف کارهاي خود را مشاهده کنند و با فساد و بي عدالتي، مبارزه نمايند و خدمات ارزنده اي ارائه دهند.

از سوي ديگر، با نبودن انتقاد، زمينه براي رشد چاپلوسان و تملّق گويان، باز مي شود؛ نقاط ضعف سياست ها و برنامه ها و اقدامات دولت مردان، پنهان مي ماند و در نتيجه، فساد و تباهي و بي عدالتي در دستگاه هاي دولتي رشد مي نمايد و به سقوط حکومت ها مي انجامد.

هنگامي که اميرمؤمنان عليه السلام، زمام حکومت را به دست گرفت، ستايش هاي بي مورد و گزافه گويي ها درباره ي زمامداران، بخشي از فرهنگ عمومي بود. حاکمان نه تنها از آن جلوگيري نمي کردند که بدان دامن مي زدند. بدين سان، فرهنگ چاپلوسي و تملّق گسترش يافته بود و زيرکان حقيقت ستيز، با چاپلوسي امرا و سردمداران، بدون شايستگي هاي لازم، به موفقيت هاي سياسي و اجتماعي دست مي يافتند.

از سوي ديگر، زمامداران، چون هرگز نقد نمي شدند، رفته رفته خود را پيراسته از هر کاستي تلقّي مي کردند و در ادامه ي اين روند، انتقادها و نقدهاي از سرِ دلسوزي و سازنده را اهانت تلقّي مي کردند و برخورد با آن را فرض مي دانستند.

از جمله زيباترين و هيجانبارترين اقدامات علوي در تصحيح فرهنگ عمومي، مبارزه با چاپلوسي و تملّق گويي و تأکيد بر لزوم نقد و انتقاد سازنده است. امام، از کارگزاران خود مي خواست تا نزديکان، مشاوران و همراهان خود را از کساني برگزينند که در حقگويي، صراحت بيشتري داشته باشند و با آنان، به گونه اي رفتار کنند که هرگز به تملّق روي نياورند و از نقد و انتقاد، تن نزنند و در ستايش، افزونگويي نکنند. خود نيز با هر گونه مديحه سرايي، به شدّت و با قاطعيت و علني مبارزه مي کرد و برثناگويان، طعن مي زد و از مردم مي خواست به پاس آنچه براي انجام وظايف الهي

[صفحه 48]

انجام داده است، از او ستايش نکنند، تملّق نپراکنند، و به جاي اين همه، اگر به برنامه هاي او انتقادي دارند و رفتار او را قابل نقد مي دانند، خيرخواهانه بگويند و با او چونان جبّاران، سخن نگويند.

جالب توجه و قابل تأمّل آن که اميرمؤمنان عليه السلام، اجازه ي انتقاد به خود را نه در شرايط عادي حکمراني، بلکه در بحراني ترين ايّام زمامداري، يعني در بحبوحه ي جنگ صفّين، مطرح کرده است.

داستان بدين سان بود که امام، ضمن يک سخنراني هيجان انگيز، مطالبي را درباره ي حقوق متقابل رهبري و مردم، بيان کرد. يکي از ياران وي که از اين سخنان، سختْ هيجان زده شده بود، ضمن اظهار فرمانبرداران، به شيوه ي معمول ستايشگران، به تفصيل از امام تمجيد و تعريف کرد. امام علي عليه السلام، بي آن که تحت تأثير ستايش هاي او قرار گيرد و يا حتي شرايط حسّاس و بحراني جاري را مدّ نظر قرار دهد، در پاسخ آن همه ستايش ها مي فرمايد:

وإنّ مِن أسخفِ حالات الولاةِ عند صالح الناس أن يظنّ بهم حُبُّ الفخر ، ويُوضَعَ اُمرُهم عَلي الکِبْر. وقد کرهت أن يکون جَالَ في ظنّکم أنّي اُحبّ الإطراء واستماع الثناء، ولستُ بحمداللَّه کذلک، ولو کنتُ اُحِبُّ أن يُقالَ ذلک لترکته انحطاطاً للَّه سبحانه....

فلا تکلّموني بما تُکلَّمُ به الجبابرة، ولاتتَحَفَّظوا منّي بما يُتَحفّظُ به عند أهل البادِرَة، ولاتُخالِطوني بالمصانَعَة، ولاتَظُنُّوا بي استثقالاً في حقٍّ قيل لي، ولاالتماس إعظامٍ لنفسي، فإنّه من استثقل الحقّ أن يقال له أو العدل أن يُعرَض عليه کان العمل بهما أثقلَ عليه.[1] .

در ديده ي مردم پارسا، زشت ترين خوي زمامداران اين است که بخواهند

[صفحه 49]

مردم، آنان را دوستدار بزرگ منشي شمارند و کارهايشان را به حساب کبر و خودخواهي بگذارند، و خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم و خواهان ستايش شنودن. سپاس خداي را که چنين نيستم، و اگر ستايش خواه بودم، آن را به خاطر فروتني در پيشگاه خدا وا مي گذاردم.

... پس به زباني که باگردنکشان سخن مي گويند، با من سخن مگوييد، و چنان که از حاکمان تندخو، کناره مي جويند، از من کناره مجوييد، و براي من، ظاهرسازي و خودنمايي نکنيد، و بر من گمان مبريد که اگر حرف حقّي بگوييد، پذيرفتنش بر من سنگين و دشوار است، و خيال نکنيد که من مي خواهم که بزرگم شماريد؛ چه، آن کسي که شنيدن سخن حق و يا نماياندن عدل بر او سنگين آيد، اجراي حق و عدل، بر وي سنگين تر مي نمايد.

و سرانجام، از سخنان خود چنين نتيجه مي گيرد که:

فلا تکفّوا عنّي مقالة بحقّ أو مشورة بعدل، فإنّي لستُ في نفسي بفوق أن اُخطي ءَ و لاآمَن ذلک من فعلي إلّا أن يکفيَ اللَّه من نفسي ما هو أملک به منّي.[2] .

پس از گفتن حق يا رايزني در عدالت، خودداري نکنيد که من، نه برتر از آنم که خطا کنم، و نه در کار خويش از خطا ايمنم، مگر آن که خداوند، مرا کفايت کند که از من بر آن تواناتر است.

امام علي عليه السلام در اين کلام، تصريح مي کند که اگر کفايت خدايي و عصمت الهي نبود، خطاکردن وي نيز ممکن مي نمود، و با اين که از مصونيت الهي برخوردار است، از مردم مي خواهد که شخصيت سياسي و معنوي اش مانع از انتقادکردن آنان نباشد و تأکيد

[صفحه 50]

مي کند که اگر در حکومت او کاري را نادرستْ تشخيص دادند، حتماً به او تذکّر دهند.

به سخن ديگر، امام در پاسخ به آن ستايشگر، از يک سو، عادت زشت ثناگويي و مدّاحي امرا و رجال سياسي را در جامعه اسلامي، قاطعانه محکوم مي کند، و از سوي ديگر، مي خواهد روح انتقادکردن و ژرفنگري در اعمال مسئولان نظام اسلامي را در مردم پرورش دهد، حتي اگر در بالاترين سطح نظام، يعني امام معصوم باشد، و در عمل نيز پذيرش انتقادسازنده را در مديريت عالي جامعه ي اسلامي رايج گرداند.


صفحه 47، 48، 49، 50.








  1. ر. ک: ح 164.
  2. ر. ک: ح 164.