انتقاد، نه ستايش!











انتقاد، نه ستايش!



163. امام علي عليه السلام- در عهدنامه اش به مالک اشتر، پس از بازگويي ويژگي هاي محرمان شايسته-: اينان را خاصّ خلوت ها و مجلس هايت کن. سپس آن کس را بر ديگران بگزين که سخن تلخِ حق را به تو بيشتر بگويد و در آنچه خداوند از دوستانش نمي پسندد و به گونه اي از تو سر مي زند، کم تر ياري ات دهد؛ و به پارسايان و راستگويان بپيوند و آنان را چنان بپرور که تو را فراوان نستايند، و با ستودن کار بيهوده اي که نکرده اي، خاطرت را شاد ننمايند که ستودنِ فراوان، خودپسندي آرَد و به خودخواهي وا دارد.

164. امام علي عليه السلام- در پاسخ کسي که گفت: تو امير مايي و ما مهترانِ تو. به واسطه ي تو خداوند ما را از خواري بيرون آورد و با آقايي ات بندگانش را از بند رهانيد. تو براي ما انتخاب کن و انتخابت را به اجرا گذار و رايزني کن و آن را به

[صفحه 339]

اجرا درآور؛ چرا که تو گوينده اي راستگو و حکمراني کامياب و فرمانروايي بزرگواري. نافرماني ات را در هيچ زمينه اي روا نمي دانيم و هيچ دانشي را با دانش تو نمي سنجيم که جايگاهت نزد ما بس بزرگ است و فضيلتت والاتر از انديشه ي ماست-: کسي که جلال خدا در جانش بزرگ است و منزلتش در دلِ او ستُرگ،سزاست که به سبب اين بزرگي، هر چه جز خداست، نزد او خُرد باشد، و سزاوارترين کس به من آن بُود که نعمت هاي الهي بر او بزرگ باشد و نيکي اش پياپي، زيرا نعمت خداوند، بر کسي فزوني نيابد، جز آن که حقّ خداوند، بر او بزرگ گردد. به درستي که پست ترين خوي زمامداران، نزد مردمان نيک، آن است که گمان رود که آنان، فخرفروشي را دوست مي دارند، و کارِ آنان را بر پايه ي خودبيني نَهند. برايم ناگوار است که در خاطرِ شما بگذرد که من ستايش [از جانب شما] و شنيدن ثناگويي را دوست دارم. سپاس خدا را که چنين نيستم و اگر ستايشْ دوست بودم، آن را وا مي نهادم، به سبب فروتني در پيشگاه خدايِ سبحان، از بزرگي و بزرگواري اي که تنها او بدان سزاوار است؛ و چه بسا مردم،ستايش پس از سختي را شيرين بدانند.

مرا به نيکي نستاييد تا خود را نزدِ خداوند و شما، از عهده ي حقوقي که تاکنون ادا نکرده ام و واجب هايي که بر من است، بيرون سازم. پس با من چنان که با سرکشان سخن گويند، سخن مگوييد و چونان که با تيزخويان کنند، از من کناره مگيريد. با ظاهرسازي و سازش با من رفتار مکنيد و گمان مبريد که شنيدن حق، بر من گران است؛ و نمي خواهم که مرا بزرگ انگاريد، در آنچه که شايسته ي من نيست. به درستي که آن که سخن حق بر او گران آيد، يا عرضه ي عدالت بر او دشوار بُود، عمل به حق و عدالت، بر او دشوارتر باشد. پس، از گفتن حق و رايزني در عدالت، خودداري مکنيد، که من نه برتر از آنم که خطا کنم، و نه در کار خويش از خطا ايمنم، مگر که خدا مرا در کارِ نفس، کفايت کند که از من بر آن، تواناتر است. جز اين نيست که ما و شما، بندگان و مملوک پروردگاريم و جز او پروردگاري نيست. او از ما چيزي را مالک است که ما اختيارش را نداريم. ما را از آنچه در آن بوديم، بيرون کرد و بدانچه صلاح ما بود، درآورد. به جاي گمراهي، رستگاري نصيبمان کرد و پس از کوري، بينايي مان عطا فرمود.

[صفحه 340]


صفحه 339، 340.