عبداللَّه بن عمر بن خطّاب











عبداللَّه بن عمر بن خطّاب



او در کودکي همراه با پدرش در مکّه اسلام آورد و پيش از پدر يا همراه او به مدينه هجرت کرد.

در نبرد بدر و اُحُد، به دليل خردسالي شرکت نکرد و از جنگ خندق به بعد، همراه سپاه اسلام بود. از او احاديث بسياري نقل شده است.

چون عمر، در آستانه ي مرگ قرار گرفت، براي عضويت فرزند او عبداللَّه در شورا با وي رايزني کردند. عمر مخالفت کرد و گفت: او شايستگي خلافت را ندارد. او حتّي توان آن که زنش را طلاق گويد نيز ندارد.

در برخي گزارش ها آمده است که عبداللَّه، به دستور عمر، عضو شورا شد، به اين شرط که حقّ انتخاب شدن نداشته باشد.

به هنگام حکومت عثمان، در جريان هاي سياسي شرکت نمي جست و پس از امام علي عليه السلام نيز به زاويه ي انزوا خزيد و از مسائل سياسي و اجتماعي، کناره گيري کرد.

در جنگ هاي روزگار حاکميت علي عليه السلام نيز عبداللَّه بن عمر، سياست اجتماعي اش را بر اين استوار داشته بود که کنار بماند و مي گفت:

أنا مع أهل المدينة، إنّما أنا رجل منهم و قد دخلوا في هذا الأمر فدخلت معهم، لا اُفارقهم؛ فإن يخرجوا أخرج و إن يقعدوا أقعد.

من با مردم مدينه ام؛ چرا که فردي از آنان هستم. آنان در بيعت وارد شدند، من هم وارد شدم و از آنان جدا نشوم. اگر قيام کنند، به پا خيزم، و اگر بنشينند، خواهم نشست.

اين ديدگاه عبداللَّه بن عمر، روشن بود که از سرِ تأمّل و چونان جرياني در سرتاسر زندگاني او نبود. او در روزگار خلفاي پيشين، چنين نکرده بود، چنان که

[صفحه 209]

در روزگار حاکمان پس از علي عليه السلام نيز چنين نکرد. او با معاويه و يزيد (که تعداد زيادي از چهره هاي برجسته ي امّت و اصحاب، از جمله حسين بن علي عليه السلام با او بيعت نکردند) بيعت کرد. او با عبدالملک نيز بيعت کرد.هنگامي که محمّد بن حنفيه از بيعت با عبدالملک تن زد و بيعتش را بر بيعت همه ي مردم، مشروط ساخت، عبداللَّه بن عمر با عبدالملک بيعت کرد و محمّد را نيز بر بيعت، تشويق کرد.

شگفتا که عبداللَّه، شبانه براي بيعت با عبدالملک، به سوي حجّاج بن يوسف رفت،تا دست در دست او نهد و يک شب، بدون بيعت نماند، چون از رسول خدا شنيده بود که: «اگر کسي بميرد و پيشوايي نداشته باشد، بر مرگ جاهلي مرده است». حجّاج، آن حاکم جبّار، متکبّر و ستم پيشه هم که مي دانست اين همه، از سرِ ترس، زبوني و بيچارگي است، پايش را دراز کرد، تا عبداللَّه، دست بر پايش نهد و بيعت کند.

او در روزگار حکومت علي عليه السلام، در جنگ، با وي همراهي نکرد. البته در نيروهاي مقابل نيز قرار نگرفت و به گفته امام، از کساني بود که:

خذلوا الحق و لم ينصروا الباطل.

حق را رها کردند و باطل را نيز ياري ندادند.

[صفحه 210]

برخي از اسناد تاريخي، نشان دهنده ي آن است که او در فرجام زندگي، بر اين سهل انگاري و ياري نکردن علي عليه السلام، عميقاً تأسف مي خورد و مي گفت:

ما آسي علي شي ءٍ إلّا أنّي لم اُقاتل مع عليّ الفئة الباغية.

بر هيچ چيز تأسّف نمي خورم، جز آن که به همراه علي، با گروه طغيانگر نجنگيدم.البته برخي از منابع، مراد از «فئة باغية» در کلام وي را خوارج يا حَجّاج يا ابن زبير دانسته اند که با توجه به قيد: «مع عليّ» در نصّي که بدان اشاره شد، جايي براي احتمالات ديگر نيست.

او مي گفت: هرکس مرا به نماز فراخواند، از او پيروي مي کنم، از هر گروه که باشد؛ امّا در نبرد، شرکت نمي کنم. در حاکميت و اطاعت از حاکم نيز او بر «قانون غلبه» باور داشت و مي گفت: فرمانبُردار کسي است که بر مردم، تسلّط و غلبه يابد.

چنين بود که چون علي عليه السلام بر آزادي و اختيار مردم، تأکيد کرده بود و مي گفت: «با اجبار، هيچ کس را بر اطاعتْ وادار نمي کنم»، عبداللَّه، از پيروي او تن مي زد؛ امّا از بيعت با يزيد بن معاويه، نه. او خيزش مردمان مدينه را پس از علني شدن فسق، فجور و هرزگي يزيد و پس از قتل اباعبداللَّه عليه السلام، «غَدْر» ناميد و خانواده ي خود را از اين کار، باز داشت.

[صفحه 211]

عبداللَّه، سست عنصري تُنُک مايه، تنگ نظر و مقدّس مآب بود، از جريان هاي سياسي و اجتماعي، تحليلي استوار نداشت و سست عنصري و ماديگرايي او بر موضع زشت و ناهنجارش ياري مي رساند. او به سال 74 هجري و در سن 84 سالگي درگذشت.

47. تاريخ الطبري: علي عليه السلام، کميل نَخَعي را در پي عبداللَّه بن عمر فرستاد و او را آورد. علي عليه السلام به وي فرمود: «همراه من، به پا خيز». عبداللَّه بن عمر گفت: من با مردم مدينه ام؛ چرا که يکي از آنانم. وقتي با تو بيعت کردند، من هم بيعت کردم و از آنان، جدا نشوم. اگر آنان براي نبرد به پا خاستند، من هم حرکت مي کنم، و اگر نشستند، من هم خواهم نشست. علي عليه السلام فرمود: «ضامني معرّفي کن که [عليه من] به پا نخيزي». گفت: ضامن هم معرّفي نمي کنم. علي عليه السلام فرمود: «اگر نبود که بدخُلقي ات را در کودکي و بزرگ سالي مي دانم، نمي پذيرفتم. رهايش کنيد. من خود، ضامن اويم». 48. تاريخ الطبري- به نقل از محمّد و طلحه -: زبير و طلحه، بيرون آمدند و با عبداللَّه بن عمر، ديدار کردند و وي را به سستي [در همراهي علي عليه السلام ] دعوت نمودند. عبداللَّه گفت: من يکي از مردم مدينه ام. اگر به پا خيزند،

[صفحه 212]

به پا خواهم خاست، و اگر بنشينند، من هم خواهم نشست. آن دو او را رها کردند و بازگشتند.

49. الطبقات الکبري- به نقل از ابو حصين-: معاويه گفت: چه کسي براي حکومت،از ما سزاوارتر است؟ عبداللَّه بن عمر مي گويد: خواستم بگويم که سزاوارتر از تو کسي است که با تو و پدرت بر سرِ حکومت جنگيد. سپس آنچه درخاطرم گذشته بود، بر زبان آوردم؛ ولي ترسيدم که مفسده اي به دنبال داشته باشد.

50. الاستيعاب: به نافع گفته شد: چرا ابن عمر با معاويه بيعت کرد و با علي بيعت نکرد؟ نافع گفت: ابن عمر، دستي را در جدايي دراز نمي کرد، چنان که آن را از جماعتْ باز نمي داشت. او با معاويه بيعت نکرد، مگر زماني که ديگران با وي بيعت کردند.

51. مسند ابن حنبل- به نقل از نافع-: هنگامي که مردم مدينه به همراه ابن زبير شتاب کردند تا يزيد بن معاويه را از حکومت، خلع کنند، ابن عمر فرزندان خود را فراخواند و گفت: ما با اين مرد، بر پايه ي بيعت خدا و رسول بيعت کرديم. به درستي که از رسول خدا شنيدم که مي فرمود: براي نيرنگباز، پرچمي در روز رستاخير، افراشته شود و گفته شود: اين، نيرنگِ فلاني است و بزرگ ترين نيرنگ، آن است که با مردمي بر پايه ي بيعت خدا و رسول، بيعت کني و سپس آن را بشکني، مگر که شرک به خداوند را در پي داشته باشد. از اين رو،هيچ يک از شما يزيد را خلع نکنيد و در مسئله ي حکومت، زياده روي نکنيد که شمشير، ميان من و شما خواهد بود.

52. فتح الباري: در مدّت زمامداري عبداللَّه بن زبير، عبداللَّه بن عمر، از بيعت

[صفحه 213]

با ابن زبير يا عبدالملک، امتناع ورزيد، همان گونه که از بيعت با علي يا معاويه سر باز زد. امّا او با معاويه بيعت کرد، هنگامي که معاويه، با حسن بن علي حيله کرد و مردم، بر وي اتّفاق کردند. همچنين، پس از مرگ معاويه، با فرزندش يزيد، بيعت کرد؛ زيرا مردم بر او اتّفاق کردند. پس از آن نيز در شرايط اختلاف، با کسي بيعت نکرد، تا اين که ابن زبير، کشته شد و حکومت، يکسره به عبدالملک رسيد. آن گاه با وي بيعت کرد.

53. صحيح البخاري- به نقل از عبداللَّه بن دينار-: وقتي که مردم با عبدالملک بيعت کردند، عبداللَّه بن عمر، نامه اي بدين مضمون به وي نوشت: به عبداللَّه بن عبدالملک، اميرمؤمنان! به درستي که به پيروي و حرفْ شنوي نسبت به عبداللَّه بن عبدالملک، بر اساس سنّت خدا و رسول خدا در حدّ توان، اعتراف مي کنم و فرزندانم هم بدين امر، اقرار مي کنند.

54. شرح نهج البلاغة: به درستي که ابن عمر، از بيعت با علي سر باز زد و شبانه درِ خانه ي حجّاج را کوبيد تا با عبدالملک، بيعت کند، مبادا آن شب را بدون امام به صبح رساند. اين گمان، از آن جا برايش پيش آمد که از رسول خدا روايت شده که فرمود: «هرکس بميرد و پيشوايي نداشته باشد، به مرگ جاهلي مرده است» و کار بدان جا رسيد که حجّاج، او را حقير شمرد و خوار ساخت و پايش را از رختخواب بيرون آورد و گفت: دستت را دراز کن و با پايم بيعت نما![1] .

55. الطبقات الکبري- به نقل از نافع-: در زمان ابن زبير، خوارج و خَشَبيه، به ابن عمر گفته شد: با همه اينها نماز مي گزاري، با اين که برخي از اينها برخي

[صفحه 214]

ديگر رامي کُشند؟ ابن عمر پاسخ داد: هرکس «بشتابيد به سوي نماز!» را بر زبان آورَد، به وي پاسخ گويم، و هرکس «بشتابيد به سوي رستگاري!» را بر زبان رانَد، به وي پاسخ دهم، و هرکس بگويد: «بشتابيد به سوي کشتنِ برادرِ مسلمان و گرفتن اموال وي!»، گويم: «نه».

56. الطبقات الکبري- به نقل از سيف مازني-: ابن عمر مي گفت: در فتنه ها قتال نمي کنم و پشت سرِ هر آن کس که پيروز شود، نماز مي گزارم.

57. المستدرک علي الصحيحين- به نقل از عبداللَّه بن عمر-: بر هيچ چيزي تأسّف نمي خورم، جز آن که به همراه علي، با گروه طغيانگر نجنگيدم.

58. الطبقات الکبري- به نقل از حبيب بن ابي ثابت-: از ابن عمر خبر رسيد که در بيماري [منتهي به] مرگش گفت: بر هيچ کاري از دنيا تأسّف نمي خورم، جز آن که با گروه طغيانگر نجنگيدم.

ر.ک: بخش نهم/علي از زبان ياران پيامبر/عبداللَّه بن عمر.

[صفحه 215]


صفحه 209، 210، 211، 212، 213، 214، 215.








  1. در کتاب الفصول المختارة در ادامه حديث چنين آمده است: حجاج به وي گفت ديروز از بيعت با علي سر باز زدي با اينکه خود اين حديث را روايت کرده اي و اينک نزد من آمده اي تا با عبدالملک برايت بيعت بگيرم. دستانم مشغول است، اين پاي من است، با آن بيعت نما.