روي برگردانندگان از بيعت











روي برگردانندگان از بيعت



بيعت با علي عليه السلام فراگير بود. در اين پيمان شکوهمند، تمام مهاجران و انصار و همه کساني که در آن روز در مدينه بودند، شرکت جستند و از سر اختيار و با آزادي بيعت کردند. پس از آن، مردم مکّه، کوفه و حجاز نيز بيعت کردند.

امام علي عليه السلام صراحتاً بيعت خود را عام و شامل دانست و بسياري از مصادر تاريخي، بر اجتماع مهاجران و انصار، براي بيعت با مولا تصريح کرده اند. در برخي از منابع تاريخي، گزارش هايي آمده است که نشان مي دهد کساني چون: عبداللَّه بن عمر، سعد بن ابي وقّاص، محمّد بن مسلمه، اسامة بن زيد، حسّان بن ثابت، کعب بن مالک، عبداللَّه بن سلّام، مروان بن حکم، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه، از بيعت با علي عليه السلام تن زده اند. درباره ي روي برگرداندن اينان از بيعت با امام، دو نظر وجود دارد: يکي اين که آنان واقعاً با بيعت با امام، مخالف بودند و بيعت نکردند. نظر دوم اين که آنان با اصل بيعت، مخالف نبودند و آنچه در متون درباره ي روي برگرداندن آنان از بيعت با امام آمده، به معناي همراهي نکردن آنان با علي عليه السلام در جنگ هاي داخلي است.

حاکم نيشابوري، پس از ذکر اخباري که درباره ي بيعت مردم با امام آمده، مي گويد:

أمّا قول من زعم أنّ عبداللَّه بن عمر وأبامسعود الأنصاري وسعد بن أبي وقّاص وأبا موسي الأشعري ومحمّد بن مسلمة الأنصاري و اُسامة بن زيد، قعدوا عن بيعته؛ فإنّ هذا قول من يجحد حقيقة تلک الأحوال. سخن کساني که گمان مي برند که عبداللَّه بن عمر، ابو مسعود انصاري، سعد بن ابي وقّاص، ابو موسي اشعري، محمّد بن مسلمه ي انصاري و اسامة بن زيد، از بيعت با علي عليه السلام سر باز زدند، در حقيقتْ ناديده انگاشتن واقعيت هاست.

و در ادامه، توضيح مي دهد که آنان با امامْ بيعت کردند؛ امّا به دلايلي از همراهي با او در جنگ، خودداري نمودند و خودداري آنان از شرکت در جنگ، موجب شد که برخي تصوّر کنند که آنان با اين بيعت، مخالف بوده اند.

ابن ابي الحديد معتزلي نيز همين نظر را پذيرفته و در شرح نهج البلاغة، آن را به معتزله نسبت داده است.[1] .

[صفحه 192]

با تأمّل در اسناد اين باب، روشن مي شود که همه يا اکثر قريب به اتّفاق کساني که به عنوان متخلّف از بيعت با امام شناخته شده اند، ظاهراً با امام بيعت کرده بودند؛ امّا بيعت شماري از آنان، مانند: عبداللَّه بن عمر و سعد بن ابي وقّاص، به معناي وفاداري به رهبريِ امام نبود؛ چرا که آنها صريحاً اعلام مي کردند که در جنگ ها با او همراهي نخواهند کرد، و بيعت شماري ديگر، مانند: مروان، سعيد بن عاص و وليد، به دليل مصالح سياسي بود.[2] از اين رو، به يک معنا مي توان اين جماعت را جزو متخلّفان از بيعت با امام شمرد؛ چون بيعت آنان، بيعت واقعي و کاملي نبود و مي توان آنان را در صف بيعت کنندگان قرار داد؛ چون مراسم رسمي بيعت را انجام دادند و بدين ترتيب، جمع بين دو قول، امکان پذير است. احتمال ديگر اين است که اينان، در بيعت عام و فراگيري که در مسجد انجام شد، از بيعت کردن خودداري کردند و بهانه هايي هم براي اين عمل خود، تراشيدند؛ لکن پس از آن که مراسم بيعت تمام شد و خلافت علي عليه السلام استوار گشت، آنان نيز به بيعت، ترغيب شدند. مراجعه ي مروان و وليد و سعيد بن عاص که پس از پايان بيعت عام، به سراغ امام آمدند و پس از مباحثاتي، با ايشان بيعت کردند؛ همچنين متن ديگري که از اعتراف عبداللَّه بن عمر، اسامه و سعد بر بيعت با امام علي عليه السلام حکايت دارد، شاهد بر اين ادّعاست.

38. امام علي عليه السلام- از سخنان ايشان به هنگام سر باز زدن عبداللَّه بن عمر، سعد بن ابي وقّاص، محمد بن مسلمه، حسّان بن ثابت و اسامه از بيعت-: اي مردم! با

[صفحه 193]

من بيعت کرديد بر آنچه با حاکمانِ پيش از من بيعت شده است. همانا اختيار، براي مردم است، پيش از آن که بيعت کنند؛ امّا هنگامي که بيعت کردند، اختياري برايشان نيست. به درستي که بر امام است که استواري و درستي پيشه سازد و بر مردم است تسليم شدن و سازگاري.

اين، بيعتي است عمومي. هر آن کس که از آن رو گرداند، از اسلام رو گردانده است و راهي جز راه مسلمانان را پيروي کرده است. بيعت شما با من، اتّفاقي نبود و انگيزه ي شما و من، يکي نيست. من شما را براي خدا مي خواهم و شما مرا براي خود مي خواهيد، به خدا سوگند، براي دشمنان، خيرخواهي مي کنم و نسبت به ستمديدگان، انصاف به خرج مي دهم.

به من از سعد، ابن مسلمه، اسامه، عبداللَّه و حسّان بن ثابت، مطالبي رسيده که آن را نمي پسندم. حقيقت، ميان من و آنان [داور] است.

39. مروج الذهب: سعد، اسامة بن زيد، عبداللَّه بن عمر و محمد بن مسلمه، از کساني بودند که از بيعت با علي بن ابي طالب عليه السلام سر باز زدند و از بيعت با وي خودداري کردند. اينان و گروهي ديگر، از کناره گيرندگان [از بيعت] بودند و دليل آنان، اين بود که گفتند: اين [بيعت]، بحران [و فتنه اي] است.

گروهي ديگر به علي عليه السلام گفتند: به ما شمشيرهايي بده تا همراه تو نبرد کنيم که اگر بر مؤمنان فرود آورديم، در آنها کارگر نباشد و در جسم هايشان فرو نرود، و اگر بر کافران فرود آوريم، بر بدن هايشان فرو رود! علي عليه السلام از اينان رو گردانْد و اين آيه را تلاوت کرد: «و اگر خداوند در آنان، خيري مي يافت، قطعاً شنوايشان مي ساخت، و اگر آنان را شنوا مي کرد، حتماً باز به حال اعراض، روي بر مي تافتند».

[صفحه 194]

40. تاريخ اليعقوبي: مردمان، جز سه نفر از قريش، بيعت کردند: مروان بن حکم،سعيد بن عاص و وليد بن عقبه که سخنگوي گروه بود. او چنين گفت: اي مرد! تو ما را تنها ساختي [و به خون نشاندي]. امّا من؛ پدرم را در جنگ بدر به سختي کُشتي، و امّا سعيد؛ پس پدر او را در جنگ بدر کُشتي، در حالي که پدرش از چهره هاي درخشان قريش بود. امّا مروان؛ پس پدر او را سرزنش کردي و از عثمان، هنگامي که وي را به خود نزديک کرد، عيبجويي نمودي... [از اين رو] با يکديگر پيمان بستيم که آنچه کرده ايم، [کيفرش را] از ما برداري، و آنچه در دست ماست، بر ما ببخشي و قاتلان آقاي ما (عثمان) را به قتل برساني.

علي عليه السلام خشمگين شد و فرمود: «امّا اين که گفتي من شما را تنها کردم، [بدانيد] که حق، شما را تنها کرد. امّا اين که از آنچه کرده ايد، دست بردارم، براي من اين حق نيست که حقّ خدا را کنار بگذارم؛ و امّا اين که آنچه در دست شماست، بر شما ببخشم. پس در آنچه از آنِ خداوند و مسلمانان است، عدالت شما را فرا مي گيرد.

و امّا کشتن قاتلان عثمان، اگر امروز ضرورت يابد، فردا نيز ضروري خواهد شد؛ ليکن به سود شماست که بر کتاب خدا و سنّت رسول خدا وادارتان سازم. آن که حق بر او تنگ باشد، باطل برايش تنگ تر است، و اگر مايليد، به پيشگامانتان بپيونديد».

آن گاه مروان گفت: با تو بيعت مي کنيم و همراهت مي ايستيم تا ببيني و ببينيم [چه خواهد شد].

41. تاريخ الطبري- به نقل از عبداللَّه بن حسن-: آن گاه که عثمان کشته شد، انصار با علي عليه السلام بيعت کردند، جز تعدادي اندک، مانند: حسّان بن ثابت،کعب بن مالک، مسلمة بن مخلّد، ابوسعيد خدري، محمّد بن مسلمه، نعمان بن بشير، زيد بن ثابت، رافع بن خديج، فضالة بن عبيد و کعب بن عجره. اينان، عثماني (پيروان عثمان) بودند.

سپس مردي به عبداللَّه بن حسن گفت: چگونه اينان از بيعت علي عليه السلام سر باز زدند، با آن که عثماني بودند؟

پاسخ داد: امّا حسّان، شاعر است و بي تفاوت که چه مي کند؛ و امّا زيد بن ثابت،

[صفحه 195]

پس عثمان او را سرپرست ديوان و بيت المال نمود. هنگامي که عثمان محاصره شد،او گفت: اي گروه انصار! ياوران خداوند باشيد. [اين سخن را] دو بار تکرار کرد. ايّوب در پاسخش گفت: تو او را ياري نمي کني، مگر بدان جهت که درختان بي شمار، در اختيارت گذارد.

و امّا کعب بن مالک، پس عثمان او را در گردآوري زکات منطقه ي مُزينه به کار گرفت و آنچه را به دست آورد، به وي بخشيد.

42. وقعة صفّين- به نقل از عمر بن سعد-: عبداللَّه بن عمر، سعد بن ابي وقّاص و مغيرة بن شعبه، با عدّه اي که از علي عليه السلام کناره گرفته بودند، بر وي وارد شدند و درخواست کردند که سهم آنان را بپردازد (اينان، کساني بودند که از رفتن به جنگ صفين و جمل، سر باز زدند). علي عليه السلام به آنان فرمود: «چه چيزي شما را به کناره گيري از من، واداشت؟».

گفتند: عثمان کشته شد و نمي دانيم خونش به حق ريخته شد يا نه؟ او حوادثي پديد آورد و شما او را توبه داديد و او هم توبه کرد. آن گاه به هنگام کشته شدن، داخل در کشتن او شديد. نمي دانيم در اين کار درست عمل کرديد يا به خطا رفتيد، با آن که اي اميرمؤمنان! از برتري، سابقه [ات در اسلام] و هجرت تو آگاهيم.

آن گاه علي عليه السلام فرمود: «آيا نمي دانيد که خداوند- عزّوجلّ- شما را فرمان داد که امر به معروف کنيد و از منکر، نهي کنيد و فرمود: "و اگر دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند، ميان آن دو را اصلاح دهيد، و اگر [باز] يکي از آن دو بر ديگري تعدّي کرد، با آن [طايفه اي] که تعدّي مي کند، بجنگيد تا به فرمان خدا باز گردد "؟».

سعد گفت: اي علي! به من شمشيري ده که کافر را از مؤمن باز شناسم. مي ترسم مؤمني را بکشم و داخل آتش گردم.

علي عليه السلام به آنان فرمود: «آيا نمي دانيد که عثمان، پيشوايي بود که بر پيروي و اطاعت با او بيعت کرديد. اگر درستْ کار بود، چرا او را خوار ساختيد؟ و اگر بد کار بود، چرا با او نجنگيديد؟ اگر کارهاي عثمان، درست بود، شما بر او ستم کرديد؛ زيرا پيشواي خود را ياري نکرديد؛ و اگر بدکار بود، [باز هم] ستم کرديد؛ زيرا کسي را که امر به معروف و نهي از منکر کرد، ياري نکرديد و ستم کرديد که ميان ما و دشمن ما به فرمان

[صفحه 196]

خداوند، به پا نخاستيد آن جا که فرمود: "با آن [طايفه اي] که تعدّي مي کند بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد". سپس [آن گروه] را باز گرداند و چيزي به آنان نبخشيد.

43. المستدرک علي الصحيحين- پس از نقل روايت هايي در باب بيعت مردم با امير مؤمنان عليه السلام-: امّا سخن کساني که گمان برده اند که عبداللَّه بن عمر، ابو مسعود انصاري، سعد بن ابي وقّاص، ابو موسي اشعري، محمّد بن مسلمه ي انصاري و اسامة بن زيد، از بيعت کناره گيري کردند. در حقيقت، اين سخن کساني است که بر حقيقت اين رخدادها سرپوش مي نهند... [پس از گزارش علل کناره گيري آنان گفت:] بر پايه ي اين علل و مانند آن بود که گروهي از جنگيدن به همراه علي عليه السلام و جنگيدن با دشمنانش کناره گيري کردند.

44. الجمل- به نقل از ابو مخنف-: به اميرمؤمنان، هنگام حرکت به سوي بصره خبر رسيد که سعد بن ابي وقّاص، ابن مسلمه، اسامة بن زيد و ابن عمر، از حرکتْ باز نشسته اند. [پيکي] به سوي آنان فرستاد و هنگامي که حضور يافتند، خطاب به آنان فرمود: «مطالبي از شما به من رسيده که آن را خوش نمي دارم. من شما را بر حرکت به سوي بصره وادار نمي کنم؛ امّا مگر بر بيعت خود با من استوار نيستيد؟».

گفتند: چرا.

فرمود: «پس چرا از همراهي من، سر بازمي زنيد؟».

سعد گفت: من رفتن به اين جنگ را خوش نمي دارم، مبادا مؤمني کشته شود. اگر به من شمشيري دهي که مؤمن را از کافر باز شناسد، همراه تو خواهم جنگيد.

[صفحه 197]

اسامه گفت: تو گرامي ترين بنده ي خدا نزد من هستي؛ ولي با خداوند عهد بسته ام که با اهل ايمان نجنگم....

و عبداللَّه بن عمر گفت: من نسبت به اين جنگ، شناختي ندارم و از تو مي خواهم مرا بر امري که در آن، آگاهي ندارم، وادار نسازي.

آن گاه اميرمؤمنان به آنان فرمود: «هر فريبخورده اي سرزنش نگردد. آيا بر بيعت با من استواريد؟». گفتند: بلي. فرمود: «بازگرديد. اميد است که خداوند،مرا از شما بي نياز کند».

45. تاريخ الطبري- به نقل از ابو مليح، در گزارش پاره اي از رخدادهاي هنگام بيعت با امام-: علي عليه السلام روانه ي مسجد شد و بر منبر رفت، در حالي که عبايي و لباسي بلند [دربر] و عمامه اي از خز [بر سر] داشت و کفش هايش را به دست گرفته بود. مردم با وي بيعت کردند، در حالي که بر کمان، تکيه زده بود. سعد را آوردند. علي عليه السلام به وي گفت: «بيعت کن». گفت: بيعت نمي کنم تا مردم، بيعت کنند. سوگند به خداوند که از سوي من آسيبي به تو نرسد. فرمود: «رهايش کنيد».

ابن عمر را آوردند. فرمود: «بيعت کن». گفت: بيعت نمي کنم تا مردم بيعت کنند.فرمود: «ضامني بياور». گفت: ضامني نمي بينم. [مالک] اشتر گفت: بگذار گردنش را بزنم. علي عليه السلام فرمود: «او را رها کنيد. خودم ضامن اويم. به درستي که تو تا آن جا که من مي دانم، در کودکي و بزرگ سالي، بداخلاق بودي». 46. شرح نهج البلاغة: ابو مخنف در کتاب الجمل آورده است که مهاجران و انصار،در مسجد رسول خدا گرد آمدند تا ببينند چه کسي را به پيشوايي بگمارند. مسجد از جمعيت پُر شد.

عمّار، ابو هيثم، رفاعة بن رافع، مالک بن عجلان و ابو ايّوب خالد بن زيد،

[صفحه 198]

تصميم گرفتند که اميرمؤمنان را بر پذيرش خلافت، متقاعد سازند و بيشتر از همه، عمّار اصرار مي ورزيد. وي خطاب به مردم گفت: اي گروه انصار! ديديد که عثمان، ديروز چگونه در ميان شما رفتار کرد و شما در آستانه ي تکرار آن، قرار گرفته ايد، اگر در خود ننگريد. به درستي که علي، به جهت برتري و سابقه اش، سزاوارترينِ مردم براي پيشوايي است. مردم گفتند: اينک به وي رضايت داديم.

آن گاه [گروه هم پيمان،] به ساير مردم از مهاجر و انصار، رو کرده، گفتند: اي مردم! سوگند به جانمان که ما از هيچ خيري براي شما فروگذار نيستيم. به درستي که علي، کسي است که شما او را مي شناسيد و ما کسي را که تواناتر و شايسته تر از او باشد، براي امر خلافت نمي شناسيم. سپس تمام مردم گفتند: ما رضايت داديم. او نزد ما همان گونه است که شما توصيف کرديد؛ بلکه برتر از آن است.

تمام آنان به پا خاسته و نزد علي عليه السلام آمدند و او را از خانه بيرون آوردند و از وي خواستند دستش را براي بيعت، دراز کند. علي عليه السلام دست خود را جمع کرد. سپس مردم بر وي هجوم آوردند، چونان شتر تشنه اي که به آبخور هجوم آورد، تا آن جا که نزديک بود برخي، برخي را بکُشند. وقتي چنين ديد، درخواست کرد که بيعت، در مسجد، در برابر مردم باشد و فرمود: «اگر يک نفر از مردمْ رضايت ندهد، در اين امر، وارد نمي شوم».

مردم به همراه وي حرکت کردند و داخل مسجد شدند. نخستين کسي که بيعت کرد، طلحه بود. قبيصه، پسر ذؤيب اسدي گفت: مي ترسم کار او به سامان نرسد؛ چرا که نخستين دستي که با وي بيعت کرد، ناقص بود. پس از طلحه، زبير بيعت کرد و همه ي مسلمانان مدينه بيعت کردند، جز محمّد بن مسلمه، عبداللَّه بن عمر، اسامة بن زيد، سعد بن ابي وقّاص، کعب بن مالک، حسّان بن ثابت و عبداللَّه بن سلّام. علي عليه السلام فرمان داد تا عبداللَّه بن عمر را احضار کردند و به وي فرمود:«بيعت

[صفحه 199]

کن». گفت: بيعت نمي کنم، مگر آن که همه ي مردم، بيعت کنند. آن گاه علي عليه السلام فرمود: «ضامني بياور که سر باز نمي زني». گفت: ضامني معرّفي نخواهم کرد.

[مالک] اشتر گفت: اي اميرمؤمنان! او خود را از تازيانه و شمشير تو در امان مي بيند. اجازه بده گردنش را بزنم. حضرت فرمود: «بيعتِ با اکراه از او نمي خواهم. رهايش کنيد». وقتي که عبداللَّه بن عمر رفت، اميرمؤمنان فرمود: «وقتي کوچک بود، بداخلاق بود و در بزرگي، بداخلاق تر است».

آن گاه سعد بن ابي وقّاص را آوردند و به وي فرمود: «بيعت کن». گفت: اي ابوالحسن! آزادم بگذار. هرگاه کسي جز من نماند، بيعت مي کنم. سوگند به خداوند که هيچ گاه از جانب من آسيبي به تو نخواهد رسيد.

فرمود: «راست مي گويد. رهايش کنيد».

آن گاه در پي محمّد بن مسلمه فرستاد. وقتي او را آوردند، فرمود: «بيعت کن». گفت: به درستي که رسول خدا به من دستور داد که هرگاه مردمْ اختلاف کردند و اين چنين شدند (با انگشتانش نشان داد)، با شمشيرم خارج شوم و مسافت پهناي اُحُد را بپيمايم و سپس به خانه برگردم و در خانه بمانم تا اين که دستي خطاکار يا مرگ به سراغم آيد. علي عليه السلام به وي فرمود: «باز گرد و همان گونه که بدان امر شدي، انجام بده».

آن گاه در پي اسامة بن زيد فرستاد. وقتي آمد، به وي فرمود: «بيعت کن». گفت: من دوستدار توام و مخالفتي از سوي من نخواهد شد. هرگاه مردم آرامش يافتند، بيعتم به سويت خواهد آمد. امام فرمان داد که بازگردد و ديگر به سوي کسي نفرستاد.

به وي گفته شد: آيا به سراغ حسّان بن ثابت، کعب بن مالک و عبداللَّه بن سلّام نمي فرستي؟ فرمود: «ما را به کساني که به ما نيازي ندارند، نيازي نيست».

[ابن ابي الحديد گويد:] اصحاب ما در کتاب هايشان نوشته اند که اين گروه، هنگامي که به جنگ جمل فراخوانده شدند، عذر خواستند. آنان، از بيعت سر باز نزدند؛ بلکه از جنگ، سر باز زدند.

استاد ما ابوالحسن در کتاب غرر روايت کرده است: وقتي اين گروه، عذرهاي خود را بيان کردند، علي عليه السلام به آنان فرمود: «هر فريبخورده اي سرزنش نشود.آيا در بيعت من ترديد داريد؟». گفتد: نه. فرمود: «اگر بيعت کرده ايد، [گويي]در جنگ، حضور داريد» و آنان را از حضور در جنگ، معاف داشت.

[صفحه 200]


صفحه 192، 193، 194، 195، 196، 197، 198، 199، 200.








  1. شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 9 تا 10.
  2. مروان پس از شکست در واقعه ي جمل، خواست تا با امام علي عليه السلام بيعت کند. امام، در ردّ بيعت او فرمود: «مگر پس از کشته شدن عثمان، بيعت نکرد؟ مرا به بيعت وي نيازي نيست. آن، دستِ يهودي است». (نهج البلاغه، خطبه ي 73؛ الخرائج والجرائح، ج 1، ص 197، ح 35).