سخنان گروهي از ياران علي پس از بيعت











سخنان گروهي از ياران علي پس از بيعت



37. تاريخ اليعقوبي- پس از گزارش بيعت مردم با علي عليه السلام-: گروهي از انصار، به پا خاستند و سخن گفتند. نخستين کسي که سخن گفت، ثابت بن قيس انصاري بود. وي که سخنران و خطيب انصار بود، چنين گفت: سوگند به خداوند،اي اميرمؤمنان! اگر آنان در حکومت (و ولايت)، بر تو پيشي گرفتند، امّا در دين، بر تو پيشي نداشتند. اگر ديروز از تو سبقت گرفتند، امروز به آنان رسيدي و جايگاهت بر کسي پوشيده نيست و منزلتت ناشناخته نباشد. آنان به تو نيازمند بودند در آنچه نمي دانستند؛ ولي تو با دانشت به کسي نيازمند نشدي. سپس خزيمة بن ثابت انصاري- که ذوالشهادتين لقب داشت-[1] به پا خاست و گفت: اي اميرمؤمنان! ما براي حکومت، جز تو را نيافتيم و جريان امور، جز به تو باز نمي گردد، و اگر با خويشتن، درباره ي تو صادق باشيم، [خواهيم يافت که] تو از همه در ايمان، پيشتازتري و به خداوند، داناتري و نزديک ترينِ مؤمنان به رسول خدايي. آنچه آنان دارند، تو داري؛ ولي آنچه تو داري، آنان را از آن،

[صفحه 181]

بهره اي نيست.

آن گاه صعصعة بن صوحان برخاست و گفت: سوگند به خداوند، اي اميرمؤمنان! به خلافت، زينت بخشيدي، گرچه خلافتْ تو را زينت نداد. حکومت را برتري دادي، گرچه به تو برتري نداد. به درستي که حکومت و خلافت، به تو نيازمندتر است از تو به حکومت.

سپس مالک بن حارث اشتر، به پا خاست و گفت: اي مردم! اين، جانشينِ جانشينان و ميراثْ دار دانش پيامبران است؛ [کسي که برخوردار از] آزمونِ بزرگ و بي نيازيِ زيبا بود، که کتاب خداوند، به ايمانش و پيامبر او را به بهشت رضوان، گواهي دادند. او کسي است که فضيلت ها را به کمال رسانيد و هيچ کس از گذشتگان و آيندگان، در سابقه، دانش و برتري اش ترديد نکرد.

آن گاه عقبة بن عمرو برخاست و گفت: کيست که [افتخار] بيعت عقبه و رضوان را داشته باشد؛ پيشوايي باشد هدايتگر که از ستمش هراس نباشد، ودانشمندي که از ناداني اش واهمه اي نباشد؟

ر. ک: بخش نهم/علي از زبان ياران پيامبر/خزيمة بن ثابت و حذيفة بن يمان؛ علي از زبان نخبگان/احمد بن حنبل.

[صفحه 182]


صفحه 181، 182.








  1. پيامبر صلي الله عليه وآله اين لقب را به وي داد، هنگامي که در نزاع رسول خدا با يک اعرابي، جانب رسول خدا را گرفت، با اين استدلال که ما تو را در آوردن پيام الهي تصديق مي کنيم، چگونه در برخورد با يک اعرابي تصديق نکنيم؟ (معجم رجال الحديث، ج 8، ص 52).