تحقّق پيشگويي امام علي











تحقّق پيشگويي امام علي



بدين سان، امام با اين سوز و گدازها، مظلومانه از ميان مردم رفت؛ در حالي که از دست مردم، شکوه مي کرد. به گفته او:

ان کانت الرعايا قبلي لتشکوا حيف رعاتها وانّني اليوم لأشکو حيف رعيتي.[1] .

اگر رعيّت، پيش از من از ستم زمامداران شکايت مي کردند، به درستي که من امروز از ستم رعيّت، شکوه دارم.

او به مردم گفته بود که ظلم مردم به والي و پيشوايِ عادل نيز چونان عملکرد والي و پيشوايِ ستم گستر، براي جامعه خطرناک است؛ و جامعه اي که حقِ والي و امامِ عادل را نمي گزارد و از اطاعت او، همبستگي و همدلي با او- که برترين حقّ پيشواست- تن مي زند، در چنگال فتنه افتاده، در آتش سقوط خواهد سوخت:

[صفحه 126]

... وإذا غلبت الرعية واليها وأجحف الوالي برعيتة اختلف هنالک الکلمة وظهرت معالم الجور وکثر الإدغال في الدين وترکت محاج السنن فعمل بالهوي وعطّلت الأحکام وکثرت علل النفوس. فلا يستوحش لعظيم حقّ عطّل ولا لعظيم باطل فعل فهنالک تذلّ الأبرار وتعزّ الأشرار وتعظم تبعات اللَّه عند العباد.[2] .

و اگر شهروند بر زمامدار چيره گردد يا زمامدار بر شهروند ستم کند، اختلاف کلمه پديدار گردد و نشانه هاي جور، آشکار گردد، و تبه کاري در دينْ بسيار شود،و راه روشن سنّت ها رها گردد، از روي هوا رفتار شود و بيمارْ دلي فراوان گردد و بيمي نباشد که حقّي بزرگ، معطّل ماند يا باطلي سترگ، انجام شود. در اين هنگام، نيکان خوار شوند و بدکاران، بزرگ مقدار و عقوبت هاي الهي بر بندگان، بزرگ گردد.

سي و چهار سال پس از شهادت امام علي عليه السلام، پيشگويي آن بزرگوار درباره ي کوفيان، به روشني تحقّق يافت. به روزگار خلافت عبدالملک بن مروان، گروهي از خوارج که «ازارقه» ناميده مي شدند، در ناحيه ي اهواز، عليه حکومت مرکزي قيام کردند. تنها نقطه اي که مي توانست بدان جا نيرو گسيل کند، کوفه بود. مردم، زير بار نرفتند و از رفتن به نبرد، تَن زدند. عبدالملک در خطابه اي حماسي، از خواص و نزديکانش چاره جويي کرد و گفت:

فمن ينتدب لهم منکم بسيفٍ قاطع وسنان لامع؟[3] .

چه کسي براي آنان داوطلب مي شود با شمشيري بُرنده و نيزه اي آبديده؟

همه سکوت کردند. حجّاج بن يوسف که به تازگي عبداللَّه بن زبير را در مکّه سرکوب

[صفحه 127]

کرده بود، به پا خاست و اعلام آمادگي کرد؛ امّا عبدالملک، نپذيرفت و ضمن اشاره به مشکل اعزام نيرو به جبهه ي اهواز، از آنان خواست که توانمندترين افرادِ خود را براي امارت عراق و جنگ با ازارقه، نامزد کنند. باز هم تنها کسي که اعلام آمادگي کرد، حجّاج بن يوسف بود.

نکته جالب اين است که عبدالملک، از حجّاج مي پرسد که چگونه مي خواهد اين مردم سرکش و گريزپا را به پيروي وادارد:

ان لکل أمير آلة وقلائد، فما آلتک وقلائدک؟[4] .

هر اميري ابزار و گردن افزاري دارد. ابزار و گردن افزار تو چيست؟

و حجّاج پاسخ مي دهد که زبان شمشير و ابزار خشونت. با آنان با زبان شمشير سخن خواهد گفت و تازيانه ي خشونت را برخواهد کشيد. سياست تهديد و تطميع را خواهد گستراند و ريشه ي مخالفان را از بُنْ برخواهد کَند:

فمن نازعني قصمته ومن دنا مني أکرمته، ومن نأي عني طلبته ومن ثبت لي طاعنته ومن ولي عني لحقته ومن أدرکته قتله... إن آلتي... ازرع بدرهمک من يواليک، وأحصد بسيفک من يعاديک.[5] .

آن که با من بستيزد، او را بشکنم، و آن که به من نزديک شود، بزرگش شمارم. آن که از من دور شود، در جستجويش باشم، و آن که در برابرم پايداري مي کند، بر او آسيب رسانم، و آن که بر من پشت کند، به دنبالش روم، و آن را که بيابم، بکشم...

به درستي که ابزارم اين است: زَرَت را در دوستانت کشت کن و با شمشيرت، آن که را با تو دشمني کند، درو کن.

[صفحه 128]

عبدالملک، اين شيوه را پسنديد و به سال 74 هجري، حجّاج را به حکومت کوفه و بصره گمارد و او در نخستين رويارويي با مردم، در خطابه اي هشدار دهنده به مردم گفت:

به درستي که سرهايي مي بينم که رسيده اند و هنگام چيدن آنها رسيده و من عهده دار اين کارم و گويا به خون ها مي نگرم که ميان عمامه ها و ريش ها موج مي زند...

بدانيد من چيزي را وعده ندهم، جز آن که بدان عمل کنم، و چيزي را بر زبان نياورم، جز آن که به اجرا گذارم، و نزديک نشوم، مگر آن که بفهمم، و دور نشوم، مگر آن که بشنوم. پس بپرهيزيد از اين فريادها، تجمّع ها، قهرمان بازي ها،قيل و قال ها، و اين که فلاني چه مي گويد و به چه دستور مي دهد. شما را چه مي شود، اي مردم عراق؟ اي جدايي طلبان؟ اي اهل نفاق و اخلاق زشت؟ همانا شما ساکنان قريه اي هستيد [که به فرموده ي خداوند] «امن و امان بود [و] روزي اش از هرسو فراوان مي رسيد. پس [ساکنانش] نعمت هاي خدا را ناسپاسي کردند و خدا هم به سزاي آنچه انجام مي دادند، طعم گرسنگي و هراس را به آنان چشانيد...».[6] .

بدايند که شمشيرم به زودي از خون شما سيراب گردد و پوستتان را جدا کند. پس هرکه مي خواهد. خون خود را حفظ کند.[7] .

[صفحه 129]

حجّاج در همان آغازين سخن خود، نشان داد که از چشمانش مرگ مي بارد و از شمشيرش خون. او با تندترين و تحقيرآميزترين تعبيرها و عناوين، با کوفيان سخن گفت و فرجام سرکشي ها را نشان داد و به صراحت گفت که شمشيرش را از خونِ کساني که از پيروي او تن زنند و آهنگ گردنفرازي داشته باشند، سيراب خواهد کرد. پس از اين سخنراني هول انگيز که از کلمه کلمه ي آن خون مي باريد، بيانيه اي صادر کرد که آن را در کوي ها و برزن هاي کوفه، فراز آورند:

ألا! انّنا قد أجلنا من کان من أصحاب المهلب ثلاثاً، فمن أصبنا بعد ذلک فعقوبته ضرب عنقه.[8] .

بدانيد که ما به ياران مهلب، سه روز مهلت داديم و هرکه را پس از آن بگيريم، کيفرش زدنِ گردن اوست.

و براي اين که نشان دهد اين بيانيه، بدون هيچ ترديدي اجرا خواهد شد، به فرمانده نيروي انتظامي و حاجب خود، زياد بن عروه، دستور داد که شماري از سپاه، در شهر بگردند و مردم را به جبهه اعزام کنند و هر آن که تأخير کرد و يا امتناع ورزيد، بکشند.

و بدين گونه، همه ي نيروهايي که مهلب بن ابي مقره- که فرماندهي جنگ با ازارقه را به عهده داشت- تنها گذاشته بودند، به جبهه بازگشتند و حتي يک نفر هم تخلّف نکرد.[9] .

بدين سان عبدالملک، با اجراي سياست تهديد و تطميع در گستره جامعه آن روز،

[صفحه 130]

تمام مخالفان حکومت مرکزي را سرکوب کرد و در سال 75 هجري با خاطري آسوده، راهي حج شد! يعقوبي مي نويسد:

ولما استقامت الأمور لعبدالملک وصلحت البلدان! ولم تبق ناحيه تحتاج إلي صلاحها والإهتمام بها، خرج حاجاً سنة 75.[10] .

و چون کارها به سود عبدالملک، سامان گرفت و شهرها آرامش يافت و منطقه اي نماند که نيازمند ساماندهي و توجّه بدان باشد، در سال 75 هجري براي حج گزاردن، بيرون رفت.

اصلاح، رام کردن و ايجاد آرامش در زير برق شمشير؛ اين، همان اصلاحي است که امام علي عليه السلام، آن را به بهاي فاسد شدن اصلاح کننده مي دانست و حاضر نبود بپذيرد و جامعه را بدين گونه، به «صلاح» آورد. او نمي توانست به سياستي تن در دهد که مشکل حکومت را به بهاي تباه ساختن ارزش هاي انساني حل مي کند. چنين جامعه اي و چنين مشکل زدايي ها و راه حل هايي چه نيازي به برانگيخته شدن رسولان دارد و چه نيازي به رهبران الهي دارد و چه نيازي به علي عليه السلام دارد؟ در چنين سياستي، حکومت علوي بي مفهوم است. هرکس که زوري در بازو داشته باشد و دريدگي در عمل، عاطفه را به يک سو نهد و خرد انساني را به سويي ديگر، کرامت هاي اخلاقي را وابنهد و به هر آنچه بر چيرگي اش کارآمد افتد، روي آورد، مي تواند حکومت کند.

در حکومت علوي، ارزش ها اصالت دارند. او به هيچ بهايي حاضر نيست ارزش هاي انساني و اسلامي را قرباني کند، و حکومتي که در آن ارزش ها قرباني مي شوند و معيارها و ارزش هاي انساني در مسلخ مصالح زمامداري گردن زده مي شوند، حکومتي شيطاني و

[صفحه 131]

اموي است. اين گونه حکومت ها علوي نخواهند بود، گرچه عنوان علي عليه السلام و اسلام را نيز يدک بکشند.

اکنون اين را نيز بيفزاييم که در جهان امروز، سياست شمشير و زور و خشونت، ديگر کارآيي ندارد. ابزارهاي نظامي، به تدريج کارآيي خود را از دست مي دهند و زمامداران، با شيوه هاي جديدي حکومت ها را پي مي نهند. اکنون ارزش هاي انساني به گونه اي ديگر قرباني مي شود و بردن عدالت اجتماعي به مسلخ اصلاحات اقتصادي و فرودستان را از بين بردن، از جمله ي اين سياست هاست.


صفحه 126، 127، 128، 129، 130، 131.








  1. ر.ک: موسوعة الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، ج 9، ح 4747 و 4748.
  2. ر ک: ح 305.
  3. الفتوح، ج 8:7، ص 3.
  4. همان، ص 4.
  5. همان جا.
  6. نمل، آيه ي 112.
  7. الفتوح، ج 7، ص 8 تا 10. مسعودي گفته است: حجّاج در سال 95 هجري در سنّ پنجاه و چهار سالگي در منطقه ي واسطِ عراق، از دنيا رفت. او بيست سال بر مردم، حکم راند و آمار کساني که در جنگ ها يا بر اثر شکنجه هايش کُشته شدند، يکصد و بيست هزار نفر است. به هنگام مرگش پنجاه هزار مرد و سي هزار زن در زندان هايش گرفتار بودند که شانزده هزار نفر، دختر بودند.

    او زنان و مردان زنداني را در يک مکان نگاه مي داشت. زندان هاي او سقفي نداشت که از تابش خورشيد در تابستان، و باران و سرما در زمستان، جلوگيري کند. ديگر شکنجه هايش را در کتاب ديگرمان آورده ايم.

    گزارش شده که روزي سوار بر مَرکب شد تا به نماز جمعه رود. ناله اي را شنيد. پرسيد: اين ناله چيست؟ گفته شد: زندانيان از سختي ها ناله و شکوه دارند. به سمت آنان رفت و گفت: «[برويد] در آن (زندان) گم شويد و با من سخن مگوييد». گفته مي شود که حجّاج، در همين جمعه از دنيا رفت و پس از اين سوار شدن [بر مرکب]، ديگر سوار نشد (مروج الذهب، ج 3، ص 175).

  8. همان، ص 10.
  9. همان، ص 13.
  10. تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 273.