چهل حديث











چهل حديث



سخناني سرشار از حکمت!

ـ درياي بي کران معارف انساني و اسلامي در عين کوتاهي!

ـ درماني بر دردهاي نسل هاي گذشته و حال و آينده!

ـ اقيانوسي از فصاحت و بلاغت و دانش!

در ايـن بخش از ويژه نامه، چهل گوهر از سخنان امام متقيان علي بن ابي طالب (ع) را مي آوريـم تـا بـه حـول و قـوّه الهـي و ره جـويـي از کـلام امـام و ره پويي در راه امام و اسوه گيري از شخصيت امام، در سالي که به نام مولا اميرالمؤمنين (ع) مزيّن شده است جان خود را به گوشه اي از اخلاق و روش و منش امام زينت دهيم. ان شاءالله

1 ـ خداشناسي

«اَوَّلُ الدّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْديقُ بِهِ وَ کَمالُ التَّصْديقِبِهِ تَوْحيدُهُ وَ کَمالُ تَوْحيدِهِ الاِْخْلاصُ لَهُ»[1] .

آغـاز و بنياد دين، شناخت خداست و کمال اين شناخت باور داشتن او، و اوج اين باور، شهادت بـه يـگـانـگـي اوسـت، و نـقـطـه اوج تـوحـيـد، اخـلاص در عـقـيـده و عمل است.

2 ـ کشتي هاي نجات

«مَنْ رَکِبَ غَيْرَ سَفينَتِنا غَرِقَ»[2] .

هر کس بر غير کشتي ما (اهل بيت) سوار شود، غرق مي شود.

3 ـ ياد معاد

«طـُوبـي لِمـَنْ ذَکـَرَ الْمـَعـادَ وَ عـَمـِلَ لِلْحـِسـابِ وَ قـَنـِعَ بـِالْکـَفـافِ وَ رَضـِيَعـَنـِ اللّهِ»[3] .

خـوشـا بـه حـال کـسـي کـه بـه ياد معاد باشد و براي روز حساب، کار کند و به اندازه روزي خود قناعت نمايد و از خدا خشنود باشد.

4 ـ بزرگ ترين حسرت روز قيامت

«اِنَّ اَعـْظـَمَ الْحَسَراتِ يَوْمَ الْقِيامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ کَسَبَ مالاً في غَيْرِطاعَةِ اللّهِ فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَاَنْفَقَهُ في طاعَةِ اللّهِ سُبْحانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ وَ دَخَلَ الاَْوَّلُ بِهِ النّارَ»[4] .

از بزرگ ترين حسرت هاي روز قيامت، حسرت مردي است که مالي را از راه معصيت خدا به چنگ آورده و براي مردي به ارث گذارده که در راه اطاعت خدا انفاقش کرده است. پس، دوّمي بـا انـفـاقـش ‍ راهـي بـهـشـت مـي شـود و اولي (صـاحـب مال) به آتش فرو مي افتد.

5 ـ نکوهش فقر

«يـا بـُنـَيَّ! إِنـّي اَخـافُ عـَلَيْکَ الْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ فَاِنَّ الْفَقْرَمَنْقَصَةٌ لِلدّينِ مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ داعِيَةٌ لِلْمَقْتِ»[5] .

اي فرزند عزيز! من از فقر بر تو سخت نگرانم، پس از آن به خداي پناه ببر؛ چرا که تـنـگـدسـتـي، نـقـصـان ديـن، سـرگـردانـي عـقـل و دشـمـنـي و کـيـنـه ورزي را بـه دنبال دارد.

با گرسنگي، قُوّت پرهيز نمانَد

اِفلاس، عنان از کف تقوا بستاند

(کليات سعدي، ص 167)

6 ـ درآمدِ حلال

«مِنْ تَوْفيقِ الْحُرِّ اِکْتِسابُهُ الْمالَ في حِلِّهِ»[6] .

از موفقيّت هاي انسان آزاده، کسب مال از راه حلال است.

7 ـ نزديکي مرگ

«اَلرَّحيلُ وَشيکٌ»[7] .

کوچ کردن و رفتن از دنيا نزديک است.

8 ـ قناعت

«اِذا اَرادَ اللّهُ بـِعـَبـْدٍ خـَيـْراً اَلْهـَمـَهُ الْقـَنـاعـَةَ فـَاکـْتـَفـي بـِالْکـَفـافِ وَ اکـْتـَسـي بِالْعِفافِ»[8] .

هـرگـاه خـدا بخواهد به بنده اي خير بدهد، قناعت را به او الهام مي کند، چنين بنده اي به قدر کفاف بسنده مي کند و با لباس عفاف، خود را مي پوشاند.

9 ـ عفّت و پاکدامني

«مـَا الُْمـجـاهـِدُ الشَّهـيـدُ في سَبيلِ اللّهِ بِاءَعْظَمَ اَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ لَکادُالْعَفيفُ اَنْ يَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلائِکَةِ»[9] .

اجـر مـجـاهد شهيد در راه خدا، بيشتر از کسي نيست که قدرت بر گناه دارد اما خويشتن داري مي کند. گويي که انسان پاکدامن، فرشته اي از فرشتگان است.

10 ـ جواني، بهار سازندگي

«... اِنَّمـا قـَلْبُ الْحـَدَثِ کـَالاَْرْضِ الْخـالِيـَةِ مـا اُلْقـِيَ فـيـهـا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُفَبادَرْتُکَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ اَنْ يَقْسُوَ قَلْبُکَ»[10] .

[امـام عـلي (ع) در نـامـه اي بـه فـرزنـد خـود امـام حـسـن (ع) مـي نـويـسـد:] دل جوان، مانند زمين خالي (بکر) است که هر بذري در آن افشانده شود، مي پذيرد. از اين رو، بـيـش از آنکه [فرصت جواني را از دست بدهي و] دلت سخت گردد، بر ادب و تربيت تو همّت گماشتم.

11 ـ اغتنام فرصت

«اَلْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ»[11] .

فرصت ها، مانند ابر (از افق زندگي) مي گذرد، پس فرصت هاي خير را غنيمت بشماريد و از آن ها استفاده کنيد.

12 ـ سحر خيزي

«باکِرُوا فَالْبَرَکَةُ فِي الْمُباکَرَةِ»[12] .

سحر خيز باشيد که برکت و موفقيّت در سحر خيزي است.

13 ـ زهد

«اَيُّهَا النّاسُ الزَّهادَةُ قِصَرُ الاَْمَلِ وَالشُّکْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَالْوَرْعُ عِنْدَالَْمحارِمِ»[13] .

اي مردم! زهد راستين يعني؛ درازي آرزوها را بريدن، نعمت ها را سپاس گزار بودن و در حريم محرّمات پارسايي گزيدن.

14 ـ گره گشايي

«ما مِنْ عَمَلٍ اَحَبَّ اِلَي اللّهِ تَعالي مِنْ ضُرٍّ يَکْشِفُهُ رَجُلٌ عَنْرَجُلٍ»[14] .

هيچ عملي نزد خداوند محبوب تر از گره گشايي فردي از فرد ديگر نيست.

15 ـ هم سطحي زندگي مسؤولان با محرومان

«اِنَّ اللّهَ تـَعـالي فـَرَضَ عـَلي اءَئِمَّةِ الْحـَقِّ اَنْ يـُقـَدِّرُو اَنـْفـُسَهُمْ بِضَعَفَةِالنّاسِ کَيْلا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقيرِ فَقْرُهُ»[15] .

هـمـانـا خـداونـد بـزرگ بـر پـيـشوايان دادگستر واجب کرده خود را با ناتوان ترين مردم برابر نهند، تا مبادا تنگدستي، نيازمند را به هيجان و طغيان وادارد.

16 ـ رازداري

«اَلظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَالْحَزْمُ بِاِجالَةِ الرَّاءْيِ وَالرَّاءْيُ بِتَحْصينِ الاَْسْرارِ»[16] .

پيروزي در گرو دورانديشي است و راز دورانديشي تکاپوي انديشه است و جوهر انديشه نگهداري رازها.

17 ـ پيوند علم و عمل

«اَلْعـِلْمُ مـَقـْرُونٌ بـِالْعـَمـَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَالْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَاِنْاَجابَهُ وَ اِلا اِرْتَحَلَ عَنْهُ»[17] .

عـلم و عـمـل پـيـونـدي نـزديـک دارنـد و کـسـي کـه دانـسـت بـايـد بـه آن عـمـل کـنـد، چـرا که علم، عمل را فرامي خواند، اگر پاسخش داد مي ماند و گرنه کوچ مي کند.

18 ـ انديشه قبل از عمل

«فـَالنـّاظـِرُ بـالْقَلْبِ اَلْعامِلُ بِالْبَصَرِ يَکُونُ مُبْتَدَاءُ عَمَلِهِ اَنْ يَعْلَمَاَعَمَلُهُ عَلَيْهِ اَمْ لَهُ؟ فَاِنْ کان لَهُ مَضي فيهِ وَ اِنْ ک انَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ»[18] .

پس آن که با چشم دل مي بيند و کوشش او براساس بينش باشد، سرآغاز کارش اين نکته اسـت که کاري که مي خواهد انجام دهد، به سود اوست يا به زيانش؟ اگر به سود اوست پيش مي رود و اگر به زيانش، در همان آغاز بازمي ايستد.

19 ـ نشانه هاي رياکار

«لِلْمـُرائي اَرْبـَعُ عـَلامـاتٍ: يَکْسَلُ اِذا کانَ وَحْدَهُ وَ يَنْشَطُ اِذا کانَفِي النّاسِ وَ يَزيدُ فِي الْعَمَلِ اِذا اُثْنِيَ عَلَيْهِ وَ يَنْقُصُ مِنْهُ اِذا لَمْ يُثْنَ عَلَيْهِ»[19] .

ريـا کـار چـهـار عـلامـت دارد: بـه هـنـگـام تـنـهـايـي، تـنـبـل و کـسل و در ميان مردم با نشاط و پر کار است. هر گاه مورد ستايش قرار گيرد، کار خود را افزايش مي دهد و چنانچه مورد ستايش قرار نگيرد، از آن مي کاهد.

20 ـ بخل

«عـَجـِبـْتُ لِلْبـَخـيـلِ يـَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذي مِنْهُ هَرَبَ وَ يَفُوتُهُ الْغِنَي الَّذي اِيّاهُ طَلَبَ فَيَعيشُ فِي الدُّنْيا عيشَ الْفُقَراءِ وَ يُحاسَبُ فِي الاَّْخِرَةِ حِسابَ الاَْغْنِياءِ»[20] .

از بـخـيـل در شـگفتم که به سوي همان تنگدستي مي شتابد که از آن گريزان است و در همان حال، توانگري را که همواره در جست و جوي آن مي کوشد، از دست مي دهد. نتيجه، آن کـه در دنـيا چون تهيدستان زندگي مي کند ولي در آخرت چونان توانگران به حساب او مي رسند.

21 ـ ميانه روي

«عَلَيْکَ بِالْقَصْدِ فِي الاُْمُورِ فَمَنْ عَدِلَ عَنِ الْقَصْدِ جارَ وَ مَنْ اَخَذَبِهِ عَدَلَ»[21] .

بـر تو باد به ميانه روي در کارها؛ پس هر کس از ميانه روي روي گرداند، ستم مي کند و هر کس به آن چنگ زند، عدالت ورزد.

22 ـ فخرفروشي

«مـا لاِبـْنِ آدَمَ وَالْفـَخـْرِ؛ اَوَّلُهُ نـُطـْفـَةٌ وَ آخـِرُهُ جـيـفـَةٌ لا يـَرْزُقُ نـَفـْسـَهُ وَلا يـَدْفـَعـُ حَتْفَهُ»[22] .

آدمـيزاده را به فخرفروشي چکار! که در آغاز نطفه اي و در پايان لاشه اي است. روزي رسان خود نباشد و در رويارويي با مرگ، کم ترين ايستادگي نتواند.

23 ـ خودراءيي

«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَاءْيِهِ هَلَکَ»[23] .

هر که به راءي خود تکيه زند، هلاک شود.

24 ـ امنيّت

«لا نِعْمَةَ اَهْنَاءُ مِنَ الاَْمْنِ»[24] .

هيچ نعمتي گواراتر از امنيّت نيست.

25 ـ وحدت ملّي

«وَالْزَمُوا السَّوادَ الاَْعْظَمَ فَاِنَّ يَدَ اللّهِ مَعَ الْجَماعَةِ وَ ايّاکُمْوَالْفُرْقَةَ»[25] .

همراه توده مردم باشيد که دست خدا بر سر جماعت است و از گروه گرايي بپرهيزيد.

26 ـ وطن دوستي

«عَمَرَتِ الْبُلْدانُ بِحُبِّ الاَْوْطانِ»[26] .

شهرها با وطن دوستي آباد مي شود.

27 ـ مردم داري

«خالِطُوا النّاسَ مُخالَطَةً اِنْ مِتُّمْ مَعَها بَکَوْا عَلَيْکُمْ وَ اِنْ عِشْتُمْحَنُّوا اِلَيْکُمْ»[27] .

بـا مـردم چـنـان بـيـامـيـزيـد کـه در مـرگتان بگريند و در زندگي عاشقانه به سويتان بشتابند.

28 ـ علل سقوط حکومت ها

«يـُسـْتَدَلُّ عَلي اِدْبارِ الدُّوَلِ بِاَرْبَعٍ، تَضْييعِ الاُْصُولِ وَالَّتمَسُّکِبِالْفُرُوعِ وَ تَقْديمِ الاَْراذِلِ وَ تَاءْخيرِ الاَْفاضِلِ»[28] .

بـراي سـقـوط دولت هـا بـه چـهـار پـديـده اسـتـدلال مـي شـود: بـه فـرامـوشـي سـپردن مـسـائل اصـلي و بـنـيـادين و چنگ زدن به امور فرعي؛ به کار گرفتن افراد ناشايست و طرد افراد شايسته و کارآمد.

29 ـ صله رحم

«صِلَةُ الاَْرْحامِ مَثْرَاءَةٌ فِي الْمالِ وَ مَنْسَاءةٌ فِي الاَْجَلِ»[29] .

صله رحم سبب افزايش مال و طول عمر است.

30 ـ امر به معروف و نهي از منکر

«ما اَعْمالُ الْبِرِّ کُلُّها وَالْجِهادُ في سَبيلِ اللّهِ عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِوَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْکَرِ اِلاّ کَنَفْثَةٍ في بَحْرٍ لُجِّي»[30] .

تـمـامـي اعـمـال ارزشـمند حتي جهاد در راه خدا، در مقايسه با امر به معروف و نهي از منکر بيش از قطره اي [آب دهاني] در برابر درياي خروشان نيست.

31 ـ انصاف، پلکان عزّت

«اءَلا اِنَّهُ مَنْ يُنْصِفُ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ اللّهُ اِلاّ عِزّاً»[31] .

بدانيد که هر کس با مردم به انصاف رفتار کند، خداوند جز بر عزّت او نيفزايد.

32 ـ بصيرت

«اِنَّمـَا الْبـَصـيـرُ مـَنْ سـَمـِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَاَبْصَرَ وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ ثُمَّ سَلَکَجَدَداً واضِحاً»[32] .

صـاحـب بـيـنـش کـسي است که از پي شنيدن، بينديشد و با هر نگاه، بينش نو يابد و از عبرت ها، همواره سود برد و سپس در راهي روشن و هموار به پيش رود.

33 ـ اُنس با قرآن

«عـَلَيـْکـُمْ بـِکـِتـابِ اللّهِ فـَاِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتينُ وَالنُّورُ الْمُبينُ وَالشَّفاءُالنّافِعُ وَالرِّيُّ النّاقِعُ وَالْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّکِ وَالنَّجاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ»[33] .

بـه کـتاب خدا، تمسک کنيد؛ زيرا اين کتاب طنابي است محکم و نوري است آشکار و شفايي اسـت سـودمـنـد و چشمه اي است سيراب کننده، براي کسي که به او تمسک جويد نگهبان و براي کسي که به آن درآويزد [انس گيرد] عامل نجات است.

34 ـ سرزنش غافلان

«اُفٍّ لَکُمْ... لا يُنامُ عَنْکُمْ وَ اَنْتُمْ في غَفْلَةٍ ساهُون»[34] .

نفرين بر شما، چشم دشمن براي تهاجم به شما خواب ندارد، در حالي که شما در غفلت و فراموشي زندگي مي کنيد.

35 ـ جايگاه مسؤوليّت

«وَ اِنَّ عَمَلَکَ لَيْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لکِنَّهُ في عُنُقِکَ اَمانَةٌ»[35] .

بـي گمان مسؤوليتي که به تو سپرده شده نه لقمه اي چرب، بلکه بار امانتي بر گردن تو است.

36 ـ جايگاه نيروهاي مسلح

«فـَالْجـُنـُودُ بـِاِذْنِ اللّهِ حـُصـُونُ الرَّعـِيَّةِ وَ زَيـْنُ الْوُلاةِ وَ عِزُّ الدّينِ وَسُبُلُ الاَْمْنِ وَ لَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ اِلاّبِهِمْ»[36] .

پـس سـپـاهـيـان بـه اذن خـدا، دژهاي استوار ملّت، زينت زمامداران و مايه عزت دين و راههاي تحقق امنيت اند و ملت جز با تکيه بر آنان، بر پاي خود ايستادن نتواند.

37 ـ آفت سپاهيان

«آفَةُ الْجُنْدِ مُخالَفَةُ الْقادَةِ»[37] .

آفت لشکر، مخالفت کردن و سرپيچي از دستورات فرماندهي است.

38 ـ ويژگي منافقين

«اُحَذِّرُکُمْ اَهْلَ النِّفاقِ فَاِنَّهُمُ الضّالُّونَ الْمُضِلُّونَ وَالزّالُونَ الْمُزِلُّونَيَتَلَوَّنُونَ اءَلْواناً وَ يَفْتَنُّونَ افْتِناناً...»[38] .

اي مـردم! مـن شـمـا را از مـنـافـقـان بـرحـذر مـي دارم زيرا آنها گمراه و گمراه کننده اند و خطاکار و خطا اندازند، به رنگ هاي گونه گون درآيند و از هر وسيله اي براي فريفتن و در هم شکستن ديگران استفاده مي کنند.

39 ـ برترين يادگار

«لا ميراثَ کَالاَْدَبِ»[39] .

ميراثي ماندگارتر و سودمندتر از ادب نيست.

40 ـ نجات بخش انسان ها

«وَ بـِمـَهـْديـنـا تـَنـْقـَطـِعُ الْحـُجـَجُ خـاتـِمـَةُ الاَْئِمَّةِ وَ مـُنـْقـِذُ الاُْمَّةِ وَ غـايـَةُ النُّورِ وَمـَصـْدَرُ الاُْمُورِ[40] ... اَلْمُنْتَظِرُ لاَِمْرِنا کَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ في سَبيلِاللّهِ»[41] .

با مهديِ ما حجّت ها پايان پذيرد؛ اوست پايان بخش امامان و نجات بخش امّت و نهايت نور و بـنـيـان امور... کسي که منتظر امر فرج و ظهور باشد، مانند کسي است که در راه خدا در خون خود تپيده است.









  1. نهج البلاغه، فيض، خطبه 1، ص 23.
  2. شرح غررالحکم، آمدي، ج 5، ص 184.
  3. نهج البلاغه، حکمت 41، ص 1108.
  4. نهج البلاغه، حکمت 421، ص 1286.
  5. نهج البلاغه، حکمت 311، ص 1238.
  6. شرح غررالحکم، آمدي، ج 6، ص 36، دانشگاه تهران.
  7. نهج البلاغه، ص 502.
  8. غررالحکم، ج 3، ص 175.
  9. نهج البلاغه، حکمت 466، ص 1303.
  10. نهج البلاغه، نامه 31، ص 912.
  11. نهج البلاغه، حکمت 20، ص 1096.
  12. شرح غررالحکم، ج 3، ص 264.
  13. نهج البلاغه، خطبه 80، ص 180.
  14. شرح غررالحکم، ج 6، ص 108.
  15. نهج البلاغه، خطبه 200، ص 663.
  16. نهج البلاغه، حکمت 45، ص 1110.
  17. نهج البلاغه، حکمت 358، ص 1256.
  18. نهج البلاغه، خطبه 153، ص 480.
  19. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 180، بيروت.
  20. نهج البلاغه، حکمت 121، ص 1145.
  21. شرح غررالحکم، ج 4، ص 291.
  22. نهج البلاغه، حکمت 445، ص 1295.
  23. نهج البلاغه، حکمت 152، ص 1165.
  24. شرح غررالحکم، ج 6، ص 435.
  25. نهج البلاغه، خطبه 127، ص 392.
  26. تحف العقول، ص 229.
  27. نهج البلاغه، حکمت 9، ص 1092.
  28. شرح غررالحکم، ج 6، ص 650.
  29. نهج البلاغه، خطبه 109، ص 338.
  30. نهج البلاغه، حکمت 366، ص 1263.
  31. اصول کافي، ج 2، ص 144.
  32. نهج البلاغه، خطبه 152، ص 473 و 474.
  33. نهج البلاغه، خطبه 155، ص 490.
  34. نهج البلاغه، خطبه 34، ص 113.
  35. نهج البلاغه، نامه 5، ص 839.
  36. نهج البلاغه، نامه 53، ص 1003.
  37. شرح غررالحکم، ج 3، ص 103.
  38. نهج البلاغه، خطبه 185، ص 621.
  39. نهج البلاغه، حکمت 109، ص 1139.
  40. مروج الذهب، ج 1، ص 33.
  41. الوافي، ج 2، ص 442.