ريشه فتنه ها











ريشه فتنه ها



مـولاي مـتـقـيـان، ريـشـه و عـامـل اصـلي پيدايش فتنه ها را پيروي از هوا و هوس ها و بدعت گذاري در دين مي داند:

«اِنَّمـا بـَدْءُ وُقـُوعِ الْفـِتـَنِ اَهـْواءٌ تـُتَّبـَعُ وَ اَحـْکامٌ تُبْتَدَعُ يُخالَفُ فيها کِتابُ اللّهِ وَ يـَتـَوَلّي عـَلَيـْهـا رِجـالٌ رِجـالاً عـَلي غـَيـْرِ دينِ اللّهِ... يُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فـَيـُمـْزَجـانِ فـَهـُنالِکَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطانُ عَلي اَوْلِيائِهِ وَ يَنْجُو الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللّهِ الْحُسْني»[1] .

همواره آغاز پديد آمدن فتنه ها، هواپرستي و بدعت گذاري در احکام آسماني است، نوآوري هـايـي کـه قـرآن بـا آن مخالف است و گروهي [با دو انحراف ياد شده] بر گروه ديگر سـلطه و ولايت يابند که برخلاف دين خداست... [فتنه گران]؛ قسمتي از حق و قسمتي از باطل را مي گيرند و به هم مي آميزند و شيطان از اين فرصت استفاده کرده، بر دوستان و پـيـروان خـود چـيـره مـي گـردد و تـنـهـا آنـان کـه مشمول لطف و رحمت پروردگارند، نجات خواهند يافت.

از سـخـنـان گهربار مولاي متّقيان (ع) اين گونه استنباط مي شود که زمينه ها و شرايط اصـلي فـتـنه در جامعه، پيروي از هوس هاي نفساني مانند جاه طلبي و دنيا دوستي و نيز بـدعـت در ديـن خداست و ابزار اصلي فتنه گران براي ايجاد فتنه در جامعه، امتزاج حق و بـاطـل اسـت. هـرگـاه مـرز حـق و بـاطـل در اذهـان مـردم و افـکـار عـمـومـي دچـار تـزلزل گـردد و اخـتـلاط ميان حق و باطل حاصل شود، بناي فتنه در جامعه پي ريزي مي شـود. براي تبيين موضوع به دو نمونه از فتنه هاي پديد آمده در زمان آن حضرت اشاره مي کنيم:

1 ـ فـتـنـه جـمـل: جـنـگ جـمل به خاطر جاه طلبي گروهي از جمله طلحه و زبير عليه حکومت عـدل عـلي (ع) بـه راه افـتـاد. فـتـنـه جـويـان بـراي فـريـب افکار عمومي، عايشه همسر پـيـامـبـر (ص) را نـيـز براي ستيز با علي (ع)، به همراه خود به صحنه جنگ آوردند. در بحبوحه جنگ و در آن موقعيت حسّاس، يکي از ياران امام علي (ع) به نام «حارث»، به آن حـضـرت مـراجـعه کرد و عرضه داشت: «من در امر حيرت آوري گرفتار آمده ام؟ حيرانم از ايـنـکه مي بينم شما با کساني (از قبيل طلحه، زبير و عايشه) مي جنگيد که از صحابه بـزرگ پـيامبر (ص) بوده اند و از طرفي خود شما هم از نزديکان پيامبر (ص) هستيد، هر دو طرف سابقه درخشاني در حمايت از اسلام داريد؛ در اين امر متحيّر مانده ام که کدام يک از شما را بر حق بدانم؟» حضرت علي (ع)، توصيه روشن گرِ مهمي به او فرمودند:

«يا حارِثُ اِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! اِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ اَهْلَهُ وَ لَمْ تَعْرِفِ الْباطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ اَتاهُ»[2] .

اي حـارث! تـو بـه پـيـش پـاي خـود چـشـم دوخـتـه اي و از بـلنـدا بـه مسائل نمي نگري، در نتيجه به سرگرداني دچار آمده اي. تو حق را نشناخته اي تا اهلش را بازشناسي، باطل را نيز نمي شناسي تا هر که بدان سو رفت، بشناسي.

2 ـ فـتـنـه صفين: در اين جنگ هنگامي که سپاهيان علي (ع) در آستانه پيروزي نهايي بر لشـکـر مـعـاويـه، قـرار گـرفتند و سپاه اسلام، مي رفت که ريشه ظلم و ستم امويان را بخشکاند؛ معاويه به سياست مدار کهنه کار و نيرنگ باز خود «عمرو عاص»، پناه برد. او از اصـل اسـاسـي ايـجـاد فـتـنـه، يـعـنـي مـشـتـبـه کـردن حـق و باطل در ميان سپاه علي (ع) به خوبي استفاده کرد و دستور داد: سپاه معاويه، قرآن ها را بـر سـر نيزه کنند و بگويند ما نيز مسلمانيم، پس چرا بايد با يکديگر بجنگيم؟ اينجا بـود کـه نـطـفـه فـتـنـه شکل گرفت و شروع به رشد نمود. سپاهيان علي (ع)، با ديدن قرآن ها از ادامه جنگ دست کشيدند؛ چرا که، سايه اي از شک و ترديد بر سپاه امام خيمه زد و کـار بـه جايي رسيد که برامام به حق خود شوريده و او را از ادامه جنگ بازداشتند و از اين فتنه، فتنه هاي ديگري مانند، فتنه دهشتناک خوارج متولد شد و امام (ع) به دست همين فـتـنـه جـويـان شـيـطـان صـفـت (خـوارج) بـه شـهـادت رسـيـد و جـهـان اسـلام از حـکـومـت عـدل آن حـضرت و ديگر پيشوايان معصوم (ع) محروم گرديد و معاويه و ديگر شاخه هاي شـجره خبيثه اموي بر مردم مسلط گرديدند و در نتيجه استقرار حکومت ننگين اموي، اعمالي از آنان و بني عباس سر زد که هيچ شباهتي به اسلام نداشت با اينکه متاءسفانه همه آن ها عنوان خليفه رسول اللّه (ص) را يدک مي کشيدند.[3] .

و ايـن هـا هـمـه، نـتـيـجـه سـيـاسـت شـيـطـانـي آمـيـخـتـن حـق و بـاطـل بـود کـه سـيـاسـت گـرانِ بـاطـل در پـوشـش حـق و بـا شـعـار عـدالت و اصـول انـسـانـي، اعـمـال شـيـطـانـي و سـودجـويـانـه خـود را در اين قالب به انجام مي رساندند.









  1. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 50.
  2. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 263.
  3. پـيـام امـام (شـرح تـازه و جامعي از نهج البلاغه)، ناصر مکارم شيرازي، ج 2، ص 566، چاپ اول، 1379، دارالکتب الاسلاميه، تهران.