عدل مولا، اتّفاقي ساده نيست
يا علي، مولا، تو دستم را بگير قلب شعرم را بده امشب خراش تا شوم مست تولاّي تو باز ياري ام کن تا ز عشقت دم زنم ياري ام کن، اي عدالت مرد ناب ياري ام کن، اي معمّاي غدير ياري ام کن اي علي، اي بوتُراب ياري ام کن تا بگيرم بال و پر ياري ام کن، تا تو را پيدا کنم مارقين و ناکثين را رگ زنم باز از عشقت خمارم کن علي (ع) مي برم نام تورا من دم به دم من کي ام؟ آيينه دار راه تو من کي ام؟ مست ظهور چشم تو من کي ام؟ يک عاشق بي دست و پا کاش مي شد چاه نخلستان شوم عارف آيات قرآنت شوم بايد اما بگذرم از اين خيال من کجا و فهم قرآنت علي! من کجا فهم کلام الله تو! اين لياقت نيست در من اي دريغ گشته ام باخويش دشمن ياعلي (ع) خوش به حال ما که از نسل گليم لاله هاي سرخ باغ حيدريم بي سرو دستار، در صحراي خون مستي ما بي نياز از باده است خضر راه ما، فروغ ماه اوست ما که از جور خوارج خسته ايم ما مريد ذوالفقار حيدريم جان ما از عشق مولا منجلي است در سرما نيست جز عشق ولي ما ز فهمت اي علي، پا در گليم ما که بذر معصيت افشانده ايم از دل خود زخم را وا کرده ايم غافل از درديم و مستي مي کنيم عاشقي را سخت حاشا کرده ايم بار ديگر با هوس خو کرده ايم هفت جنت ناگهان شد مال ما! کرده دنيا جامه هامان را زري جسم ما در جامه هاي رنگ رنگ اي علي جان! دستهامان رو شده گشته مشکل همزباني با جنون معصيت مي بارد از ديوار و در بار ديگر زهد تنها گشته است قبله توحيد! بتها را ببين اين بت جاه و مقام است و غرور بازهم قدرت نمايي مي کنيم مي شود در چشم ما دنيا عزيز باز هم فصل غريبي مي رسد شهر از آيينه خالي مي شود باز مي گيرند اصحاب «چرند» شهر مي گردد پر از حور و پري گرگ شهوت در خيابانهاي ننگ مي شود گم عزت ما در زمين دينمان آلوده شک مي شود بازهم فصل غريبي مي رسد مي شود فصل عدالت ناپديد بوي تبعيد ابوذر مي وزد در خيابان کاخ مي رويد مدام مي کشد قد کاخ هاي سبز باز شهر ما شکل عروسک مي شود باز هم ورد زبان روزگار باز هم ما و کلاف فاصله گر شود حاکم به ما مولا علي (ع) عدل مولا اتفاقي ساده نيست عدل در جان علي يک باور است پيش او معنا ندارد ظلم و باج او که مرد عدل و تيغ است و قلم اغنيا را مي کشد پايين زتخت مي ستاند سهم بيت المال را چونکه بيت المال بيت الحال نيست وصله بر تنپوش دنيا زد ولي با نمک با پاره اي از نان بساز زندگاني مثل حيدر ساده نيست در جهان هر خانه اي خشت و گلي است ما زفهمت اي علي پا در گليم يا علي با ما بگو با اين حساب باز آيا ما هدايت مي شويم؟ باز آيا زخممان گل مي کند باز آيا ما پرستو مي شويم؟ باز آيا ما قناري مي شويم؟ بشنو از ني بشنو ازني مي کنيم باز آيا ما خدايي مي شويم؟ اي علي اي خوب اي مولاي دين بر دل ما نور رحماني بپاش تيرگي را از دل ما دور کن جان ما را کن زعشقت منجلي
مي کنم آغاز با ياد علي (ع)
تا بنوشم عشق از داد علي (ع)
دست روح حق پرستم را بگير
يک تبسُّم زخم، بر روحم بپاش
عارف حق، از دو عالم بي نياز
شعله بر جان بني آدم زنم
روح احمد، همسر بانوي آب
اي ولايت را تو مولا و امير
شد دلم در حسرت وصف تو آب
پر کشم تا زخم، تا اوج خطر
قاسطين را باز هم رسوا کنم
زخم بر کُفر و نفاق و شک زنم
بيقرارم، بيقرارم کن علي (ع)
تازند عشق تو برجانم، عَلَم
شيعه چشمت،غبار راه تو
عاشقت سنگ صبور چشم تو
عاشق وصل تو اما بينوا
تا به بزم درد تو مهمان شوم
در شبي روشن، مسلمانت شوم
فهم تو کاري است، دشوار و محال
من کجا عرفان چشمانت علي!
مانده ام در باي بسم الله تو!
درد من درمان نگردد جز به تيغ
واي بر من واي بر من ياعلي (ع)
همچو بلبل، عاشق وصل گليم
وارثان درد و داغ حيدريم
سرخ مي رقصيم، همپاي جنون
مي شويم از عشق مولا، مست مست
مقتداي ما، دل آگاه اوست
با علي عهد اخوت بسته ايم
تا جهان باقي است، يار حيدريم
گر بخواهد جان، جواب مابلي است
ياعلي و ياعلي و ياعلي (ع)
ما تورا گم کرده ايم و غافليم
قلب معصوم تو را کي خوانده ايم؟
عافيت را باز پيدا کرده ايم
روز و شب، شهوت پرستي مي کنيم
از سر خود عشق را وا کرده ايم
التماس خال و ابرو کرده ايم
باغهاي اين جهان شد مال ما!
روح ما افسرده و خاکستري
روح ما آلوده صد گونه ننگ
روح ما اين روزها جادو شده
کرده ما را نکته بين، عقل زبون
بوي شيطان مي دهد روح بشر
بت پرستي سهم دنيا گشته است
لات و عزي و هبل ها را ببين
آن يکي ديگر بت تزوير و زور
برضعيفان ما خدايي مي کنيم
فطرت ما مي شود ايمان ستيز
فصل زرد خود فريبي مي رسد
باز فصل بي خيالي مي شود
غيرت ما را به باد نيشخند
پُر زبوي شهوتي کاکل زري!
مي زند بر روي عصمت، باز چنگ
ما و اندوه و هزاران نقطه چين!
روحمان هر روز کوچک مي شود
فصل زرد خود فريبي مي رسد
ناگهان تبعيض تبعيضي شديد!
باز قاروني قلندر مي وزد
بر سر ما شاخ مي رويد مدام
صاحبان آن همه اهل نماز
عافيت جويي مبارک مي شود
داستان تلخ دارا و ندار!
بين ما و عدل صدها مرحله!
مي شود تيغ عدالت صيقلي
هيچکس جز او عدالت زاده نيست
ذوالفقار او عدالت پرور است
پيش او معنا ندارد تخت و تاج
مي کند پاهاي ظالم را قلم
باز مي گيرد از آنان تاج و تخت
گرچه باشد مهر زنهاي شما
دزد بيت المال، خوش اقبال نيست
يعني از دنيا تبري کن «علي»
در کمال سادگي انسان بساز
هيچکس مثل علي آزاده نيست
خانه مولاي درويشان علي است
ما تو را گم کرده ايم و غافليم
مي شود آيا دعامان مستجاب!؟
لايق وصل شهادت مي شويم؟
در دل ما عشق غلغل مي کند؟
از نسيم عشق گلبو مي شويم؟
جرعه نوش بيقراري مي شويم؟
عقل را هي عشق را طي مي کنيم؟
ياعلي، ما کربلايي مي شويم؟
از دل ما اين تغافل را بچين
در وجود ما مسلماني بپاش
روح ما را با خودت محشور کن
اي فدايت جان عالم يا علي (ع)[1] .