عدل مولا، اتّفاقي ساده نيست











عدل مولا، اتّفاقي ساده نيست



مي کنم آغاز با ياد علي (ع)
تا بنوشم عشق از داد علي (ع)


يا علي، مولا، تو دستم را بگير
دست روح حق پرستم را بگير


قلب شعرم را بده امشب خراش
يک تبسُّم زخم، بر روحم بپاش


تا شوم مست تولاّي تو باز
عارف حق، از دو عالم بي نياز


ياري ام کن تا ز عشقت دم زنم
شعله بر جان بني آدم زنم


ياري ام کن، اي عدالت مرد ناب
روح احمد، همسر بانوي آب


ياري ام کن، اي معمّاي غدير
اي ولايت را تو مولا و امير


ياري ام کن اي علي، اي بوتُراب
شد دلم در حسرت وصف تو آب


ياري ام کن تا بگيرم بال و پر
پر کشم تا زخم، تا اوج خطر


ياري ام کن، تا تو را پيدا کنم
قاسطين را باز هم رسوا کنم


مارقين و ناکثين را رگ زنم
زخم بر کُفر و نفاق و شک زنم


باز از عشقت خمارم کن علي (ع)
بيقرارم، بيقرارم کن علي (ع)


مي برم نام تورا من دم به دم
تازند عشق تو برجانم، عَلَم


من کي ام؟ آيينه دار راه تو
شيعه چشمت،غبار راه تو


من کي ام؟ مست ظهور چشم تو
عاشقت سنگ صبور چشم تو


من کي ام؟ يک عاشق بي دست و پا
عاشق وصل تو اما بينوا


کاش مي شد چاه نخلستان شوم
تا به بزم درد تو مهمان شوم


عارف آيات قرآنت شوم
در شبي روشن، مسلمانت شوم


بايد اما بگذرم از اين خيال
فهم تو کاري است، دشوار و محال


من کجا و فهم قرآنت علي!
من کجا عرفان چشمانت علي!


من کجا فهم کلام الله تو!
مانده ام در باي بسم الله تو!


اين لياقت نيست در من اي دريغ
درد من درمان نگردد جز به تيغ


گشته ام باخويش دشمن ياعلي (ع)
واي بر من واي بر من ياعلي (ع)


خوش به حال ما که از نسل گليم
همچو بلبل، عاشق وصل گليم


لاله هاي سرخ باغ حيدريم
وارثان درد و داغ حيدريم


بي سرو دستار، در صحراي خون
سرخ مي رقصيم، همپاي جنون


مستي ما بي نياز از باده است
مي شويم از عشق مولا، مست مست


خضر راه ما، فروغ ماه اوست
مقتداي ما، دل آگاه اوست


ما که از جور خوارج خسته ايم
با علي عهد اخوت بسته ايم


ما مريد ذوالفقار حيدريم
تا جهان باقي است، يار حيدريم


جان ما از عشق مولا منجلي است
گر بخواهد جان، جواب مابلي است


در سرما نيست جز عشق ولي
ياعلي و ياعلي و ياعلي (ع)


ما ز فهمت اي علي، پا در گليم
ما تورا گم کرده ايم و غافليم


ما که بذر معصيت افشانده ايم
قلب معصوم تو را کي خوانده ايم؟


از دل خود زخم را وا کرده ايم
عافيت را باز پيدا کرده ايم


غافل از درديم و مستي مي کنيم
روز و شب، شهوت پرستي مي کنيم


عاشقي را سخت حاشا کرده ايم
از سر خود عشق را وا کرده ايم


بار ديگر با هوس خو کرده ايم
التماس خال و ابرو کرده ايم


هفت جنت ناگهان شد مال ما!
باغهاي اين جهان شد مال ما!


کرده دنيا جامه هامان را زري
روح ما افسرده و خاکستري


جسم ما در جامه هاي رنگ رنگ
روح ما آلوده صد گونه ننگ


اي علي جان! دستهامان رو شده
روح ما اين روزها جادو شده


گشته مشکل همزباني با جنون
کرده ما را نکته بين، عقل زبون


معصيت مي بارد از ديوار و در
بوي شيطان مي دهد روح بشر


بار ديگر زهد تنها گشته است
بت پرستي سهم دنيا گشته است


قبله توحيد! بتها را ببين
لات و عزي و هبل ها را ببين


اين بت جاه و مقام است و غرور
آن يکي ديگر بت تزوير و زور


بازهم قدرت نمايي مي کنيم
برضعيفان ما خدايي مي کنيم


مي شود در چشم ما دنيا عزيز
فطرت ما مي شود ايمان ستيز


باز هم فصل غريبي مي رسد
فصل زرد خود فريبي مي رسد


شهر از آيينه خالي مي شود
باز فصل بي خيالي مي شود


باز مي گيرند اصحاب «چرند»
غيرت ما را به باد نيشخند


شهر مي گردد پر از حور و پري
پُر زبوي شهوتي کاکل زري!


گرگ شهوت در خيابانهاي ننگ
مي زند بر روي عصمت، باز چنگ


مي شود گم عزت ما در زمين
ما و اندوه و هزاران نقطه چين!


دينمان آلوده شک مي شود
روحمان هر روز کوچک مي شود


بازهم فصل غريبي مي رسد
فصل زرد خود فريبي مي رسد


مي شود فصل عدالت ناپديد
ناگهان تبعيض تبعيضي شديد!


بوي تبعيد ابوذر مي وزد
باز قاروني قلندر مي وزد


در خيابان کاخ مي رويد مدام
بر سر ما شاخ مي رويد مدام


مي کشد قد کاخ ‌هاي سبز باز
صاحبان آن همه اهل نماز


شهر ما شکل عروسک مي شود
عافيت جويي مبارک مي شود


باز هم ورد زبان روزگار
داستان تلخ دارا و ندار!


باز هم ما و کلاف فاصله
بين ما و عدل صدها مرحله!


گر شود حاکم به ما مولا علي (ع)
مي شود تيغ عدالت صيقلي


عدل مولا اتفاقي ساده نيست
هيچکس جز او عدالت زاده نيست


عدل در جان علي يک باور است
ذوالفقار او عدالت پرور است


پيش او معنا ندارد ظلم و باج
پيش او معنا ندارد تخت و تاج


او که مرد عدل و تيغ است و قلم
مي کند پاهاي ظالم را قلم


اغنيا را مي کشد پايين زتخت
باز مي گيرد از آنان تاج و تخت


مي ستاند سهم بيت المال را
گرچه باشد مهر زنهاي شما


چونکه بيت المال بيت الحال نيست
دزد بيت المال، خوش اقبال نيست


وصله بر تنپوش دنيا زد ولي
يعني از دنيا تبري کن «علي»


با نمک با پاره اي از نان بساز
در کمال سادگي انسان بساز


زندگاني مثل حيدر ساده نيست
هيچکس مثل علي آزاده نيست


در جهان هر خانه اي خشت و گلي است
خانه مولاي درويشان علي است


ما زفهمت اي علي پا در گليم
ما تو را گم کرده ايم و غافليم


يا علي با ما بگو با اين حساب
مي شود آيا دعامان مستجاب!؟


باز آيا ما هدايت مي شويم؟
لايق وصل شهادت مي شويم؟


باز آيا زخممان گل مي کند
در دل ما عشق غلغل مي کند؟


باز آيا ما پرستو مي شويم؟
از نسيم عشق گلبو مي شويم؟


باز آيا ما قناري مي شويم؟
جرعه نوش بيقراري مي شويم؟


بشنو از ني بشنو ازني مي کنيم
عقل را هي عشق را طي مي کنيم؟


باز آيا ما خدايي مي شويم؟
ياعلي، ما کربلايي مي شويم؟


اي علي اي خوب اي مولاي دين
از دل ما اين تغافل را بچين


بر دل ما نور رحماني بپاش
در وجود ما مسلماني بپاش


تيرگي را از دل ما دور کن
روح ما را با خودت محشور کن


جان ما را کن زعشقت منجلي
اي فدايت جان عالم يا علي (ع)[1] .









  1. برگرفته از ماهنامه صبح، شماره 66.