قاسطين











قاسطين



دومـيـن گـروه توطئه گر بر سر راه حکومت امير مؤمنان (ع) «قاسطين» بودند. قاسطين از عـوامـل و گـروه هـايـي تـشـکـيـل شـده بـودند که هر يک به گونه اي از حکومت حضرت ضـربـه خـورده بـودنـد و بـا ادامـه حـاکـمـيـت حضرت علي (ع) ممکن نبود به خواسته هاي نفساني خود برسند.

در راءس ايـن گـروه هـا مـعـاويـه قـرار داشـت کـه بقيه را با توجه به موقعيت سياسي و اجتماعي خود، پيرامون خويش گرد آورده بود. معاويه از دوران عمر به حکومت شام منصوب شـده بود و نوزده سال با آسودگي خاطر بر آنجا حکومت کرده بود. حضرت علي (ع) از ابتداي حکومت خويش، ضمن مخالفت با حکومت معاويه، براي شام، استاندار جديد معرفي نمود؛ امّا معاويه از قبول فرمان حضرت سرپيچي کرد.

حضرت علي (ع) براي اتمام حجت «جرير بن عبدالله» را نزد معاويه فرستاد و او را از عـواقـب کـارش بـرحـذر داشـت، امـا مـعـاويـه هـمـچـنـان بـر حـاکـمـيـت باطل خويش اصرار کرد.[1] .

در ايـنـجـا لازم اسـت بـه طـور مـخـتـصـر بـه بـرخـي عـلل وانـگـيـزه هـاي طـغـيـان معاويه در برابر حکومت امير مؤمنان (ع) اشاره کنيم تا ريشه توطئه گري هاي معاويه روشن شود:

1 ـ کـيـنـه تـوزي: بني اميه و در راءس آنان معاويه نسبت به خاندان «هاشم» به ويژه پيامبر اسلام (ص) و امير مؤمنان (ع) کينه فوق العاده اي داشتند که از زمان بعثت پيامبر اکرم (ص) و برخوردهاي پس از آن سرچشمه مي گرفت.

2 ـ حب رياست: معاويه مي دانست که امير مؤمنان (ع) او را در منصب خود باقي نمي گذارد؛ زيـرا آن حـضـرت هـمـيـشـه مـخـالف ظـلم و اسـتـبـداد بـوده و حـکـومت را براي بر پا داشتن عدل پذيرفته بود.

او بـا شـناختي که از امير مؤمنان (ع) داشت مي دانست علاوه بر اين که بايد از حکومت شام چـشـم بـپـوشـد امـوالي را کـه در طـول مـدت حـکـومـت عـثـمـان انـدوخـتـه نـيز بايد به بيت المال برگرداند و باقيمانده عمر خود را همچون يک فرد عادي در گوشه اي سپري کند و اين مطلب براي او قابل تحمل نبود.

3 ـ فرصت تبليغاتي: پس از قتل عثمان و شورش طلحه و زبير فرصت تبليغاتي مهمّي بر ضدّ حکومت امير مؤمنان (ع) در اختيار معاويه قرار گرفت و آن جريانِ خونخواهي عثمان بود. معاويه براي تحريک مردم شام، پيراهن خون آلود عثمان و انگشت بريده شده «نائله» هـمـسـر او را که «نعمان بن بشير» ربوده و به شام آورده بود در مسجد نصب کرد و از ايـن راه در افـکـار مـردم اثـر گـذارد بـه گونه اي که به محض ايراد خطابه، همه مردم برخاستند و خواهان انتقام گيري از قاتلان عثمان شدند.[2] .

حـضرت علي (ع) بارها کوشيد تا مساءله برکناري معاويه با مسالمت و بدون خونريزي حـل و او بـدون جـنگ، در برابر حق و عدل تسليم شود و در اين راه چند بار نماينده خود را بـه نـزد مـعـاويـه فـرسـتـاد و هـر بـار پـيـام نـصـيـحـت آمـيـز و گـاهـي تـهـديـدآمـيـز ارسـال نـمـود امـا هـيـچ کـدام در مـعـاويـه مـؤثـر واقـع نـشـد و او هـمـچـنـان بـر مـوضـع بـاطـل خـود اصـرار مـي ورزيـد تـا بـالاخـره دو سـپـاه در صـفـّيـن در مقابل هم قرار گرفتند و در چندين نوبت جنگ هاي شديدي بين دو سپاه صورت گرفت. در آخـريـن نـبـرد کـه پـيـروزي نـهايي براي لشکر اسلام نزديک مي شد، لشکر معاويه با تـدبير عمرو عاص، نيرنگِ قرآن بر سر نيزه کردن را عملي ساخت و بدين وسيله شکاف عميقي در ميان لشکر امام (ع) به وجود آورد. معاويه با اين نيرنگ، کارايي لشکر امام (ع) را تـضـعـيـف نـمـود تـا حـدي کـه بـرخـي سـاده لوحـان جـاهـل در مـقـابـل حـضـرت قـرار گـرفـتـه و امـام (ع) را تـهـديـد بـه قتل کردند. حضرت علي (ع) مجبور به پذيرش حکميت گرديد. دشمنان آن حضرت (ع) در واقـعه حکميت نيز نماينده تحميلي حضرت، يعني ابوموسي اشعري را فريب داده و نتيجه را به نفع خود تغيير دادند.

جنگ صفين هر چند در ظاهر فاتح جنگي نداشت امّا کفّه قدرت را به نفع معاويه و اطرافيان او سنگين ساخت و پس از چندي معاويه را حاکم تمام سرزمين اسلامي آن روز گرداند.

نتايج توطئه قاسطين عليه حکومت اسلامي امام (ع) را مي توان چنين برشمرد:

1 ـ خسارات جاني و مالي فراوان بر مسلمانان و تضعيف قواي اسلام.

2 ـ بـروز اخـتـلاف شـديـد ميان سپاهيان عراق پس از بازگشت، به گونه اي که برخي شـديـداً از مـتـارکـه جـنـگ تـاءسـف مـي خـوردنـد و نـسـبـت بـه عوامل اصلي آن کينه پيدا کرده و گاهي با يکديگر درگير مي شدند.

3 ـ موقعيت معاويه از عنوان کارگزار معزول و باغي بر حکومت علي (ع) به کسي که به عـنـوان حـاکم تلقي مي شد، تغيير يافت و در نزد مردم رسماً به عنوان رهبر شام شناخته شد.

4 ـ به دليل حيله گري هاي معاويه و عمرو عاص از يک سو و ساده نگري ها و جهالت هاي بـرخي از مسلمانان در لشکر امام (ع) نطفه خوارج منعقد شد و همين گروه سبب بوجود آمدن توطئه اي جديد عليه حکومت امام (ع) گرديدند که در ادامه بحث به آن مي پردازيم.









  1. مروج الذهب، ص 372 و وقعه صفين، ص 27.
  2. کامل ابن اثير، ج 3، ص 192 و 277.