غذاي بهشتي











غذاي بهشتي



در حـالي کـه سـه روز بـود غـذايـي بـراي خـوردن نـيـافـتـه بـوديـم، رسول خدا (ص) به منزل ما تشريف آورد و فرمود: علي! چيزي براي خوردن نزدتان هست؟

گـفـتم: قسم به خدايي که شما را گرامي داشته و به رسالت خويش برگزيده است، اکـنـون سـه روز اسـت کـه خـود و هـمـسـر و فـرزنـدانـم چـيـزي تـنـاول نـکـرده ايـم! رسـول خـدا دخـتـرش فـاطمه (س) را صدا زد و از او خواست که به انـدرون بـرود (تا شايد چيزي براي خوردن بيابد). فاطمه (س) فرمود: من هم اکنون از اندرون بيرون آمدم (و چيزي در آن جا نبود.)

رسـول خـدا فـرمـود: يـا عـلي! بـه نـام خـداونـد بـزرگ داخـل شـو. هـمـيـن کـه وارد اتـاق شـدم طبقي ديدم که در آن خرماي تازه گذاشته شده بود، ظـرفـي از غـذا نـيـز در کـنـار آن بـود. طـبـقِ غـذا را نـزد رسـول خـدا آوردم، حـضـرت فـرمـود: آيـا آورنـده طـعـام را ديدي؟ گفتم: آري فرمود: چه گـونه بود؟ او را وصف کن. گفتم: رنگ هاي سرخ و سبز و زرد در برابر چشمانم ظاهر گشت. فرمود: اين ها خطوط پرِ جبرئيل است که با درّ و ياقوت و جواهر تزيين شده است. سـپـس به خوردن غذا مشغول شديم تا سير شديم و هيچ از غذا کاسته نمي شد. تنها اثر انگشتان ما بود که بر روي غذا باقي مي ماند.[1] .









  1. خصال، ص 698.