رحمت الهي











رحمت الهي



روزي بـه مـسـجـد قـبـا، درحالي که رسول خدا و چند نفر از صحابه نشسته بودند، وارد شـدم. هـنگام که رسول خدا (ص) مرا ديد، چهره اش شکفته شد و تبسّم بر لب هاي مبارکش نقش بست، به گونه اي که سپيدي دندان هايش را ديدم، آنگاه فرمود: اِلَيَّ يا عَليّ! اِلَيَّ يا عَليّ! يا علي نزد من بيا! نزد من بيا! نزديک رفتم، امّا ايشان فرمودند باز هم نزديک تـر بـيـا! تـا ايـنـکـه زانـوهـايـم بـه زانـوان مـبـارک رسول خدا چسبيد سپس رو به ياران خود کرد و فرمود:

«اي اصـحـاب مـن! بـا آمـدن عـلي (ع) رحـمـت خـداونـد بـر شـمـا نازل شده و لطف حضرت شامل حال شما گشته است. اي ياران من! علي از من است و من از او هستم... او از سرشت من است و من از سرشت اويم. او برادر من و وصيّ و جانشين من در حيات و مـمـات است. هر کس از او اطاعت کند از من اطاعت کرده و هر که با او همراهي و همدلي نمايد بـا مـن هـمـراهـي کـرده اسـت و هـر کـس بـا او بـه مـخالفت بپردازد با من مخالفت کرده است.»[1] .









  1. خـاطـرات امـيـرالمـؤمـنـيـن، ص 146 بـه نقل از غاية المرام، ص 293.