گسيل داشتن علي فرمانداران خود را و مخالفت كردن معاويه











گسيل داشتن علي فرمانداران خود را و مخالفت کردن معاويه



در سال سي و ششم علي (ع) فرمانداران خود را به شهرستانها اعزام فرمود.عثمان بن

[صفحه 15]

حُنيْف را به بصره و عُمارةبن شهاب را به کوفه و عُبيةدالله بن عباس را به يمن و قيس بن سعد را به مصر و سهل بن حُنيْف را به شام فرستاد[1] .

سهل بن حُنيْف از مدينه بيرون آمد و چون به تبوک رسيد گروهي اسب سوار جلو او را گرفتند و گفتند: کيستي؟ گفت: اميرم، گفتند: به چه چيزي؟ گفت: بر شام، گفتند: اگر ترا عثمان فرستاده است خوش آمدي و شايسته اين کاري، و اگر کس ديگري غير از عثمان تو را فرستاده است برگرد، گفت: مگر شما نشنيده ايد که چه اتفاقي افتاده است؟ گفتند: چرا، و سهل بن حُنيف پيش علي (ع) برگشت.

عمارةبن شهاب هم چون به منزل زباله[2] . رسيد، طليحةبن خويلد که به خونخواهي عثمان بيرون آمده بود به او برخورد و گفت: برگرد که مردم نمي خواهند امير ايشان عوض شود و اگر برنگردي گردنت را خواهم زد و او هم برگشت.

قيس بن سعد چون به اَيلة[3] رسيد به سواراني برخورد که از او پرسيدند کيستي؟ گفت: قيس به سعدم گفتند: برو و او به مصر رفت و مردم مصر چند گروه شدند. گروهي پيرو جماعت بودند و با قيس همراه شدند، و گروهي کناره گرفتند و در خربتا[4] جمع شدند و گفتند: اگر علي (ع) قاتلان عثمان را بکشد ما با شما خواهيم بود و در غير آن صورت ما به عقيده ي خود هستيم تا کشته شويم يا به خواسته هاي خود برسيم. گروهي هم گفتند، تا هنگامي که علي (ع) از برادران ما که عثمان را کشته اند انتقام نگيرد همراه شما خواهيم بود و از علي (ع) پيروي مي کنيم و قيس اين امور را براي علي (ع) نوشت.

عثمان بن حنيف حرکت کرد و به بصره رفت و کسي مانع او نشد و ابن عامر استاندار عثمان هم نه در اين مورد رأي و انديشه اي داشت و نه ياراي جنگ، و مردم بصره هم پراکنده شدند. گروهي از ايشان همراه جماعت و تابع او شدند، گروهي هم با مخالفان هم عقيده شدند و گروهي هم گفتند، منتظر مي مانيم ببينيم اهل مدينه چه مي کنند. هر

[صفحه 16]

کار که ايشان بکنند ما هم انجام خواهيم داد.

عبيدالله بن عباس هم به يمن رفت، يَعْليِ بن مُنْيَة[5] استاندار پيشين اموال زکات و خراج را جمع کرد و برداشت و به مکه رفت و همه ي آن مال را در جنگ جمل خرج کرد. گويد، چون سهل بن حُنيف برگشت علي (ع) طلحه و زبير را خواست و فرمود: چيزي که شما را از آن مي ترساندم صورت گرفت و اين فتنه جز به سرکوب ساختن آرام نمي گيرد که همچون آتش است اگر رها کرده شود شعله ورتر خواهد شد و بالا خواهد گرفت، طلحه و زبير گفتند، به ما اجازه بده از مدينه بيرون برويم يا غلبه مي کنيم و پيروز مي شويم يا از ما چشم بپوش، فرمود تا بتوانم کار را با ملايمت نگه مي دارم و چون چاره نماند به علاج آخر متوسل مي شوم.

آنگاه علي (ع) به معاويه و ابوموسي نامه نوشت. ابوموسي جواب داد که مردم کوفه مطيع شده اند و بيعت کرده اند و کساني را که راضي و ناراضي و بي تفاوت بودند توضيح داد؛ چنانکه علي (ع) کار مردم کوفه را نيک بدانست، گويي ميان ايشان است. فرستاده ي اميرالمؤمنين علي (ع) پيش ابوموسي مردي به نام معبد اسلمي بود.

فرستاده ي علي (ع) پيش معاويه سَبْرة جُهَنِيْ بود که معاويه پاسخي نداد و هرگاه فرستاده پاسخ مي خواست فقط اين اشعار را مي خواند:

«ادامه بده ادامه ي استوار يا آنکه جنگي را آماده باش جنگي سخت که همه ي هيزمها را به آتش بکشد، در مورد همسايه تان و پسرتان که کشته شدن او کاري بسيار زشت بود و زلفها و بناگوشها را سپيد کرد، سروران و خادمان همگي در کار او عاجز شدند و براي آن کار غير از ما فرمانده و حَکَمي نيست».

سه ماه پس از کشته شدن عثمان در ماه صفر معاويه مردي از بني عَبسْ را که نامش قبيصه بود فرا خواند و طوماري مهر زده به او داد که عنوانش چنين بود از معاويه به علي، و گفت: چون به مدينه رسيدي پايين طومار را بگير و به او سفارش کرد که چه چيزي بگويد، و فرستاده ي علي (ع) را هم همراه او برگرداند، و در ماه ربيع الاول وارد مدينه شدند، مرد عَبْسي همانطور که معاويه گفته بود وارد مسجد شد و مردم هم آن

[صفحه 17]

طومار را نگاه مي کردند، چون طومار را به علي (ع) داد آن را گشود نوشته اي در آن نديد. به فرستاده ي فرمود: چه خبر داري؟ گفت: درامانم فرمود: آري، فرستادگان در امان اند و کشته نمي شوند. گفت: قومي را به جا گذاشته و آمده ام که جز از انتقام و قصاص راضي نخواهند شد، فرمود: از چه کسي؟ گفت: از تو و شاهرگ گردنت، و من شصت هزار پيرمرد را به جا گذاشته ام که زير پيراهن عثمان که آن را بر منبر دمشق نصب کرده اند، مي گريند.

علي (ع) فرمود: خون عثمان را از من مي خواهند؟ مگر من خودم خونخواه عثمان نيستم؟ پروردگارا! من در پيشگاه تو از خون عثمان خود را تبرئه مي کنم و بيزاري مي جويم، به خدا سوگند کشندگان عثمان گريخته و پراکنده شده اند، مگر خدا بخواهد که به آنها دسترسي پيدا کنيم، برو. گفت: من درامانم؟ فرمود: آري. گروهي بانگ برداشتند که اين سگ و فرستاده ي سگ است او را بکشيد. فرستاده بانگ برداشت که اي آل مُضَرة! و اي آل قيس! اسب و تير، به خدا سوگند که چهار هزار خواجه براي انتقامگيري آماده اند بنگريد که پهلوانان و سواران چقدر خواهند بود.

مردم بر او هجوم بردند و مضريان او را در پناه خود گرفتند و مي گفتند خاموش باش و او فرياد مي کشيد که نه به خدا سوگند سکوت نمي کنم. اين گروه هرگز رستگار نخواهند بود، که وعده ي خدا سوي ايشان آمد، و از آنچه مي ترسيدند بر سرشان رسيد. به خدا سوگند کارشان به پايان رسيد و دولت ايشان به سر آمده است.

گويد، علي (ع) تصميم به جنگ با معاويه گرفت و براي کارگزاران خود نوشت که مردم را به سوي شام حرکت دهند. آنگاه طلحه و زبير از علي (ع) اجازه خواستند که براي عمره گزاردن به مکه بروند و به آن دو اجازه فرمود. علي (ع) فرزند خود محمدبن حنفيه را فرا خواند و پرچم را به او سپرد و عبدالله بن عباس را بر ميمنه گماشت و عمروبن ابوسلمه يا عمروبن سفيان بن عبدالاسد را بر سمت چپ لشکر گماشت و ابوليلي بن عمربن جراح را که برادر ابوعبيدةبن جراح بود بر مقدمه ي لشکر گماشت و قُثَمْ بن عباس را به جانشيني خود در مدينه منصوب فرمود.


صفحه 15، 16، 17.








  1. عثمان و سهل پسران حُنيف از صحابه محترم رسول خدا (ص) و از انصار و قبيله ي اوسند، قيس فرزند سعدبن عباده و سالار قبيله ي خزرج است. او هم صحابي است.
  2. دهکده اي ميان راه مکه و کوفه که داراي بازارهاي تجاري بوده است.
  3. شهري معروف در ساحل خليج عقبه و کنار راه حجاز و مصر.
  4. شهرکي از شهرهاي استان بحيره مصر است.
  5. از هم پيمانان قريش که گاه او را با نام پدرش يعلي بن اميه و گاه با نام مادرش يعلي بن منية ضبط کرده اند. از سوي عثمان استاندار يمن و صنعأ بوده است.