بيعت با علي











بيعت با علي



روزي که عثمان کشته شد با علي (ع) بيعت شد و گفته شده است، که روز جمعه پنج روز باقي مانده از ذي حجه سال سي و پنجم با او بيعت شده است، در مورد چگونگي بيعت هم اختلاف است.

گفته شده است، چون عثمان کشته شد اصحاب رسول خدا (ص) اعم از مهاجران و انصار گرد شدند و به حضور علي (ع) آمدند و گفتند، براي مردم از امام و پيشوا چاره اي نيست، فرمود: مرا به فرماندهي بر شما نيازي نيست، هر کس را انتخاب کنيد من هم راضي خواهم بود. گفتند، هيچ کس غير از تو را انتخاب نمي کنيم، فرمود: چنين مکنيد که اگر من وزير و مورد مشورت باشم بهتر از اين است که امير باشم. گفتند، به خدا سوگند کاري انجام نخواهيم داد تا با تو بيعت کنيم، فرمود: اين کار بايد در مسجد

[صفحه 8]

صورت بگيرد که بيعت من پوشيده نخواهد بود و بدون رضايت مسلمانان صورت نخواهد گرفت. و گفته اند، بيعت در خانه ي او يا در نخلستاني در محله ي بني عمروبن مبذول صورت گرفته است.[1] .

در اين هنگام علي (ع) در حالي که به کماني تکيه داده بود وارد مسجد شد و مردم با او بيعت کردند. نخستين کسي که با او بيعت کرد طلحةبن عبيدالله[2] بود، حبيب بن ذوئيب که آن را ديد گفت: انالله و انّا اليه راجعون. نخستين دستي که بيعت کرد دست شلي بود و اين کار به سامان نخواهد رسيد، آنگاه زبير بيعت کرد. علي (ع) به آن دو فرمود: اگر دوست مي داريد که با من بيعت کنيد انجام دهيد و اگر هم دوست مي داريد من با شما بيعت مي کنم، گفتند، نه که حتماً ما با تو بيعت مي کنيم، ولي بعد گفتند: ما اين کار را از ترس جان انجام داديم و فهميديم که او با ما بيعت نخواهد کرد.

مردم با علي (ع) بيعت کردند و سعدبن ابي وقاص[3] را براي بيعت آوردند. علي (ع) به او گفت: بيعت کن، گفت: بيعت نمي کنم تا همه ي مردم بيعت کنند و به خدا سوگند که از سوي من زياني به تو نمي رسد، و علي (ع) فرمود: آزادش بگذاريد.

آنگاه پسر عُمر را آوردند. او هم چنان گفت که سعدبن ابي وقاص گفته بود. علي (ع) فرمود: در اين مورد کفيلي معرفي کن. گفت: کفيل و ضامني ندارم. اشتر گفت: اجازه فرماي گردنش را بزنم. علي (ع) فرمود: رهايش کنيد که من خود ضامن اويم. فرمود: من تو را در کودکي و بزرگي بد خلق و تندخو مي دانم[4] .

انصار همه شان غير از چند نفر بيعت کردند و آن چند تن حسان بن ثابت و کعب بن

[صفحه 9]

مالک و مَسْلمةبن مخلّد و ابوسعيد خدري و محمدبن مسلمة و نعمان بن بشير و زيدبن ثابت و رافع بن خديج و فضالةبن عبيد و کعب بن عجره بودند و همگي از طرفداران عثمان محسوب مي شدند. عبدالله بن سلام و صُهيب بن سنان و سَلَمةبن سلامةبن وقش و اُسامةبن زيد و قدامةبن مظعون و مغيرةبن شعبه هم بيعت نکردند.

نعمان بن بشير پيراهني را که عثمان در آن کشته شده بود و انگشتان قطع شده ي نائله همسر عثمان را برداشت و به شام رفت.

در مورد بيعت با علي (ع) همچنين گفته اند، که چون عثمان کشته شد پنج روز مدينه بدون امير بود و غافقي بن حرب فرمانده ي شورشيان کارهاي مدينه را اداره مي کرد و در جستجوي کسي بودند که خلافت را بپذيرد و کسي را پيدا نمي کردند که هيچ کس آن را نمي پذيرفت. مصريها پيش علي (ع) آمدند که ايشان را از خود راند.مردم کوفه هم پيش زبير آمدند او هم ايشان را از خود راند. مردم بصره پيش طلحه آمدند او هم همانگونه رفتار کرد.

شورشيان در مورد کشتن عثمان هماهنگ و متفق بودند، ولي در مورد اينکه چه کسي عهده دار خلافت باشد اختلاف نظر داشتند. کسي هم پيش سعدبن ابي وقاص فرستادند و از او خواستند، گفت: من و عبدالله بن عمر را به خلافت نيازي نيست. پيش عبدالله بن عمر هم آمدند که پاسخي نداد. سرگردان شدند. برخي از ايشان به ديگران گفتند، اگر مردم ولايات بدون تعيين خليفه به شهرهاي خود برگردند از بروز اختلاف و تباهي امت محفوظ نخواهيم ماند. اين بود که مردم مدينه را جمع کردند و به آنها گفتند: شما اهل شورا هستيد و شما بايد کسي را به امامت و پيشوايي برگزينيد و فرمان و انتخاب شما مورد پذيرش مردم است. بنگريد و مردي را به خلافت منصوب کنيد و ما پيرو شما خواهيم بود. امروز را به شما مهلت مي دهيم و به خدا سوگند اگر همين امروز اين کار را تمام نکنيد، علي (ع) و طلحه و زبير و گروه زيادي را خواهيم کشت.

مردم مدينه به حضور علي (ع) آمدند و گفتند: با تو بيعت مي کنيم. مي بيني که بر سر اسلام چه آمده است و چگونه ما گرفتار شده ايم. علي (ع) فرمود: مرا رها کنيد و کس ديگري را جستجو کنيد که اين کار دشوار و چند رويه است. دلها بر آن قرار نمي گيرد و عقلها بر آن استوار نيست. گفتند: تو را به خدا سوگند. مي دهيم آيا نمي بيني

[صفحه 10]

ما در چه وضعي هستيم؟ آيا اسلام را که گرفتار فتنه شده است نمي بيني؟ مگر در اين مورد از خدا نمي ترسي؟ فرمود: تقاضاي شما را مي پذيرم، ولي بدانيد که اگر کار را قبول کنم آنچه مي دانم عمل خواهم کرد، ولي اگر مرا رها کنيد بهتر است که در آن صورت من هم همانند يکي از شما خواهم بود؛ با اين تفاوت که نسبت به هر کس که او را خليفه کنيد موافق و مطيعم. مردم پراکنده شدند و قرار گذاشتند فرداي آن روز بيعت کنند.

آنگاه ميان خود مشورت کردند و گفتند، اگر طلحه و زبير هم با علي (ع) بيعت کنند کار استوار خواهد شد. مصريها حُکَيمْ بن جَبَلة را همراه تني چند به سراغ زبير فرستادند و او را با شمشير آوردند که بيعت کرد و اَشتر را هم همراه تني چند به سراغ طلحه فرستادند، طلحه به اشتر گفت: بگذار ببينم مردم چه مي کنند، اجازه نداد و او را کشان کشان آورد و بيعت کرد.

زبير مي گفت: دزدي از دزدان عبدالقيس پيش من آمد و در حالي که شمشير بالاي سرم بود بيعت کردم. مصريها از اينکه مردم مدينه براي بيعت با علي (ع) اجتماع کردند خوشحال بودند و مردم کوفه و بصره از اينکه مجبور بودند از مصريها پيروي کنند ناراحت شدند و نسبت به طلحه و زبير خشم و کينه بيشتري پيدا کردند.

ابن اثير گويد،[5] فرداي آن روز که جمعه بود مردم در مسجد جمع شدند و علي (ع) بيامد و بر منبر رفت و فرمود: اي مردم! با حضور و موافقت شما مي گويم که اين کار کار شماست و هيچ کس را برخلافت حقي نيست، مگر آن کسي که خودتان او را برگزينيد. ديروز قراري گذاشتيم و پراکنده شديم و من دوست نمي داشتم که کار شما را بر عهده بگيرم، نپذيرفتيد و گفتيد که فقط من بايد خلافت را بپذيرم، فعلاً کار خاصي جز گرفتن کليدهاي بيت المال بر عهده ي من نيست و حق نخواهم داشت که حتي يک درهم بيش از شما براي خود بگيرم. اگر بخواهيد خلافت را برعهده مي گيرم و در غير آن صورت هم از هيچ کس دلگير نخواهم بود. همگان گفتند، ما بر همان قرار ديروزيم، فرمود: خدايا گواه باش.

گويد، و چون طلحه را آوردند که بيعت کند گفت با زور بيعت مي کنم و بيعت کرد،

[صفحه 11]

آنگاه زبير را آوردند او هم چنان گفت و بيعت کرد. هر چند در مورد زبير اختلاف است که آنچنان گفته يا نگفته است. آنگاه گروهي را که تأخير کرده بودند آوردند آنان گفتند، بيعت مي کنيم به شرط آنکه احکام قرآن در مورد همگان چه دور و نزديک و چه وضيع و شريف اجرا شود که علي (ع) با اين شرط بيعت فرمود، سپس عامه مردم برخاستند و بيعت کردند و پراکنده شدند و به خانه هاي خود رفتند[6] .

و چون علي (ع) به خانه ي خود برگشت طلحه و زبير همراه تني چند از صحابه پيش او آمدند و گفتند: اي علي! ما به شرط اجراي حدود بيعت کرديم. اين جماعت در کشتن اين مرد شريک بوده اند. فرمود: اي برادران! من هم آنچه شما مي دانيد مي دانم، ولي با جماعتي که فعلاً بر ما تسلط دارند و ما بر آنان مسلط نيستيم چه کنم؟ وانگهي غلامان شما و اعراب باديه نشين شما هم با آنان در اين کار شريک بوده اند و به پا خاسته اند. حالا هم ميان شمايند و هر کاري که بخواهند درباره ي شما مي کنند؛ به نظر شما هم اکنون موضع قدرتي که بتواند اين کار را انجام دهد وجود دارد؟ گفتند: نه، فرمود: به خدا سوگند من هم جز رأي شما رأي ديگري ندارم، اگر خدا بخواهد؛ ولي اين کار، کار جاهلي بود و اين مردم ريشه دارند. از سوي ديگر اگر اين موضوع آغاز شود عموم مردم نظرهاي گوناگون دارند. برخي با شما هم عقيده اند و برخي ديگر رأي ديگري دارند و گروهي نه اين رأي را دارند و نه آن را. آرام بگيريد و شکيبا باشيد تا مردم آرام گيرند و دلها به جاي خود بازگردد تا حقوق گرفته شود. اکنون مرا آزاد بگذاريد ببينيد چه پيش مي آيد آنگاه برگرديد.

علي (ع) با قريشيان سخت گرفت و مانع از خروج ايشان شد و انگيزه ي او بر اين کار اين بود که بني اميه نگريزند و پراکندگي پيش نيايد.

ابن عبدالبر نقل مي کند[7] ، که چون مردم با علي (ع) بيعت کردند مغيرةبن شعبه پيش او رفت و گفت: اي اميرالمؤمنان! مرا نسبت به تو نصيحتي است، فرمود: چيست؟ گفت: اگر مي خواهي خلافت و کار تو استقامت پيدا کند طلحه را به استانداري کوفه و

[صفحه 12]

زبير را به استانداري بصره بگمار. براي معاويه هم فرماني بفرست و او را بر شام و بر سر کارش باقي بدار تا مطيع تو گردد و چون کار تو استوار شد به هر طريقي که مي خواهي آنها را بر کنار ساز. علي (ع) فرمود: در مورد طلحه و زبير بايد بينديشم اما معاويه تا هنگامي که بر اين حال باشد خداوند مرا نبيند که به او کاري واگذار کنم يا از او کمکي بخواهم، بلکه او را فرا مي خوانم که چون ديگر مردم با من بيعت کند و اگر نپذيرفت در پيشگاه الهي با او محاکمه خواهم کرد.

چون اميرالمؤمنين علي (ع) پيشنهادش را نپذيرفت خشمگين بيرون رفت. فرداي آن روز دوباره پيش علي (ع) آمد و گفت: درباره ي آنچه ديروز گفتم و جوابي که دادي انديشيدم و فهميدم که حق با شماست و موفق خواهي بود، و چون بيرون آمد امام حسن (ع) او را ديد[8] و به پدر گفت: اين مرد لوچ چه مي گفت؟[9] فرمود: ديروز آمد چنان گفت و امروز آمد چنين گفت، امام حسن گفت: به خدا سوگند ديروز از روي خيرخواهي صحبت کرده و امروز نيرنگ زده است.

علي (ع) فرمود: اگر معاويه را بر کار پايدار دارم گمراهان را يار و ياور گرفته ام.[10] .

مغيرةبن شعبه در اين باره اين اشعار را سروده است:

«در مورد پسر هند، علي را نصيحتي کردم که آن را رد کرد و ديگر هرگز آن را نخواهد شنيد، من گفتم، فرمان حکومت او را براي شام بفرست تا آنکه فعلاً معاويه مستقر گردد و مردم شام چنان تصور کنند که او را بر شام گماشته اي و پس از آن مي توان پسر هند را به دوزخ هم فرستاد و آنگاه مي تواني هر طور که بخواهي درباره ي او حکم کني و به هر حال معاويه سخت زيرک است و پسر شخص زيرکي است و اکنون با او مدارا کن، ولي علي (ع) نصيحتي را که گفتمش نپذيرفت و حال آنکه آن نصيحت کافي بود».

از ابن عباس هم نظير اين موضوع نقل شده که مي گفته است، به هنگام مراجعت از مکه پس از کشته شدن عثمان به حضور علي (ع) آمدم و ديدم مغيرة بن شعبه با او خلوت

[صفحه 13]

کرده است و چون من آمدم او بيرون رفت، گفتم، اين شخص به تو چه مي گفت؟ فرمود: قبلاً پيش من آمد و گفت: تو را بر من حق است که اطاعت کنم و خير انديش باشم و امروز با کار و انديشه درست مي توان کار فردا را سامان داد و تباهي امروز مايه ي تباهي فرداست، معاويه و عبدالله بن عامر و فرمانداران عثمان را همچنان بر سر کارشان بدار تا با تو بيعت کنند و مردم آرام گيرند، آنگاه هر کدام را مي خواهي عزل کن، من نپذيرفتم و گفتم، در کار دين خود مداهنه و چاپلوسي نمي کنم و براي امارت خود تن به پستي در نمي دهم. گفت: اگر نصيحت مرا نمي پذيري هر کس را مي خواهي عزل کن ولي معاويه را به حال خود بگذار که مرد جسوري است و مردم شام هم از او حرف شنوي دارند وانگهي در اين مورد حجت و دليل هم داري و آن اين است که عمر هم او را به فرمانداري شام گماشته است. گفتم: به خدا سوگند حتي دو روز هم معاويه را بر سر کار باقي نمي گذارم.

مغيره از پيش من رفت و متوجه بودم که مرا در آن مورد در اشتباه مي داند. حالا دو مرتبه برگشته بود و مي گفت، من دفعه ي اول اشارتي کردم که در آن با من مخالفت کردي. اکنون عقيده ام اين است که هر طور صلاح مي داني رفتار کني. آنان را عزل کن و از کساني که به آنان اعتماد و اطمينان داري ياري بخواهي که خداوند کارها را رو به راه فرموده و آنان خوارتر و زبونتر از اين هستند.

ابن عباس مي گويد، به علي (ع) گفتم: بار نخست تو را نصيحت کرده و خيرخواه بوده است و بار دوم غش و خيانت ورزيده است. فرمود: چرا؟ گفتم: چون معاويه و ياران او اهل دنيايند و اگر آنها را به شغل خودشان ثابت نگهداري مهّم نخواهند دانست که چه کسي عهده دار خلافت است و اگر آنها را عزل کني خواهند گفت: علي (ع) بدون شورا اين شغل را گرفته است و عثمان را هم او کشته است و بر تو خواهند شوريد و شام را بر تو مي شوران اند. از سوي ديگر مردم عراق هم همانطورند وانگهي من مطمئن نيستم که طلحه و زبير هم بر تو خروج نکنند، بنابراين من هم پيشنهاد مي کنم که معاويه را بر شغل خودش باقي بگذاري و اگر بيعت کرد من برعهده مي گيرم که در فرصت مناسب او را عزل کنيم.

علي (ع) فرمود: به خدا سوگند چيزي جز شمشير به معاويه نمي دهم و سپس به اين

[صفحه 14]

بيت تمثل جست: «چون نفس در مهلکه افتد و گمراهي پيش آيد مرگ شرافتمندانه عار نيست».[11] .

گفتم اي اميرمؤمنان! درست است که تو مرد شجاعي هستي ولي در جنگ سياستمدار نيستي، مگر نشنيده اي که رسول (ص) مي فرمود: حرب خدعه است؟ گفت: آري، گفتم: به خدا سوگند اگر حرف مرا بشنوي آنها را از لب آب تشنه برمي گردانم و چنان خواهم کرد که فقط به فکر سرانجام خود باشند و از هيچ موضوعي آگاه نشوند، بدون اينکه نقيصه يا گناهي متوجه ي شما شود. فرمود: اي ابن عباس! من از اين مکر و حيله هاي تو و معاويه چيزي را نمي پذيرم. گفتم سخن مرا گوش کن و به مزرعه خودت در يَنبُعْ برو و همانجا باش و کسي را نپذير که اين عربان کرّ و فرّي مي کنند و مضطرب مي شوند و آنگاه کسي غير از تو را براي خلافت شايسته نخواهند ديد و حال آنکه اگر امروز با ايشان درگير شوي مردم فردا خون عثمان را بر گردن تو مي گذارند. علي (ع) نپذيرفت و فرمود: تو عقيده ي خودت را مي گويي و من انديشه ديگري دارم و اگر هم سخن تو را نمي پذيرم. تو بايد از من اطاعت کني. گفتم اين کار را خواهم کرد و کمترين حقي که بر من داري اطاعت کردن از توست.

علي (ع) فرمود: هم اکنون به شام برو و تو را استاندار شام قرار دادم، من گفتم: اين درست نيست، معاويه از بني اميه و پسر عموي عثمان است و فرماندار او بوده است و من مطمئن نيستم که در مقابل خون عثمان گردن مرا نزند و حداقل اين است که مرا به واسطه ي خويشاوندي با تو زنداني خواهد کرد و خوار و زبون خواهد ساخت و هر خفت و خواري که به من برسد مثل اين است که به تو رسيده است. مناسب است نامه اي به معاويه بنويسي و بر او منت گذاري و هم او را بيم دهي[12] ، فرمود: هرگز به خدا سوگند که اين کار را نخواهم کرد، مغيره هم از مدينه بيرون شد و به مکه رفت.


صفحه 8، 9، 10، 11، 12، 13، 14.








  1. نام طايفه اي بزرگ از قبيله ي خزرج و اکثريت قريب به اتفاق انصار با خلافت اميرالمؤمنين علي(ع) موافق بودند.
  2. طلحةبن عبيدالله: در جنگ اُحد تلاشي چشمگير داشت و تيرهايي را که به هدف پيامبر (ص) رها مي شد با دست مي گرفت و پنجه هاي او شل شد. نويري به هنگام بيان مقتل طلحه درباره ي او بيشتر صحبت کرده است.
  3. سعدبن ابي وقاص که يکي از شش نفر اعضاي شوراي خلافت به هنگام کشته شدن عمر بود در اين هنگام تظاهر به خانه نشيني مي کرد.
  4. ملاحظه کنيد که بزرگواري علي(ع) تا چه اندازه سرمشق است. (مترجم)
  5. الکامل، ابن اثير، بيروت: 1385، ج3، ص193.
  6. نويري نخستين خطبه اميرالمؤمنين علي(ع) را پس از خلافت که در، ص194، همان جلد الکامل و در طبري، ص2338، ترجمه ي آقاي پاينده نقل شده و بسيار آموزنده است حذف کرده است. (مترجم).
  7. استيعاب، ج3، ص390.
  8. در کامل التواريخ ابن اثير و طبري، از امام حسن(ع) سخني به ميان نيامده است و ابن عباس ذکر شده است. (مترجم).
  9. يک چشم مغيره در جنگ يرموک آسيب ديده و کور شده بود. 270. اشاره به آيه ي 51 سوره ي کهف.
  10. اشاره به آيه ي 51 سوره ي کهف.
  11. سراينده شعر اعشي است و در، ص175، ديوان او در مقطع قصيده آمده است.
  12. ملاحظه مي کنيد که اطاعت ابن عباس از اميرالمؤمنين علي(ع) فقط در حد حرف و زباني بوده است.