اتمام حجت اميرالمؤمنين با غدير











اتمام حجت اميرالمؤمنين با غدير



1. هفت روز پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد آمدند و خطاب به مردم ضمن سخناني فرمودند: «پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به حجة الوداع رفت و سپس به غدير خم آمد و در آنجا شبيه منبري براي او ساخته شد و بر فراز آن رفت و بازوي مرا گرفت و بلند کرد به حدي که سفيدي زير بغلش ديده شد و در آن مجلس با صداي بلند فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...» خداوند در آن روز اين آيه را نازل کرد: «الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَکُمُ الإِسْلامَ ديناً».[1] .

2. ابوبکر و عمر براي بيعت گرفتن به خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و پس از صحبتهايي بيرون آمدند. حضرت بلافاصله به مسجد آمد و ضمن مطالبي فرمود: «ابوبکر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با کسي که او بايد با من بيعت کند!... من صاحب روز غديرم...».[2] .

3. بار اول که اميرالمؤمنين عليه السلام را به اجبار براي بيعت آوردند و حضرت امتناع کرد، در آنجا فرمود: «... گمان ندارم پيامبر صلي الله عليه وآله در روز غدير خم براي احدي حجتي و براي گوينده اي سخني باقي گذاشته باشد. قسم مي دهم کساني را که از پيامبر صلي الله عليه وآله در روز غدير «من کنت مولاه فعلي مولاه...» را شنيدند که برخيزند و شهادت دهند». دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجراي غدير شهادت دادند و ساير مردم هم در اين باره مطالبي گفتند، به طوري که عمر از ترس مجلس را تعطيل کرد!![3] .

[صفحه 264]

4. بار دوم که حضرت را طناب برگردن و شمشير بالاي سر به اجبار براي بيعت آوردند، عمر گفت: بيعت کن و گرنه تو را مي کشيم. حضرت فرمود: «اي مسلمانان، اي مهاجران و انصار، شما را به خدا قسم مي دهم آيا از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيديد که در روز غدير خم چه مي فرمود...»؟ همه تصديق کردند و گفتند: آري به خدا قسم.[4] .

5. پس از غصب خلافت و خانه نشيني اميرالمؤمنين عليه السلام، آن حضرت دائما با غاصبان با ترشرويي روبرو مي شد و انزجار خود را نشان مي داد. ابوبکر براي خاتمه دادن به اين مشکل غفلتا نزد حضرت آمد و خواست تا در خلوت گفتگو کنند. در آن مجلس حضرت به ابوبکر فرمود: «تو را به خدا قسم مي دهم آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلماني طبق فرموده ي پيامبر صلي الله عليه و آله در روز غدير هستم يا تو»؟ ابوبکر گفت: البته تو هستي![5] .

6. ابوبکر ادعا کرد که در غدير، پيامبر علي را صاحب اختيار ما قرارداد ولي خليفه ي ما قرار نداد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر پيامبر صلي الله عليه وآله خودش به تو بگويد مي پذيري؟ گفت: آري. اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد قبا پيامبر صلي الله عليه و آله را نشان ابوبکر دادند، و حضرت به او فرمودند: علي وصي و خليفه ي من است.[6] .

7. روزي ابوبکر به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اگر کسي که به او اطمينان داشته باشم شهادت دهد که تو به خلافت سزاوارتري آن را به تو مي سپارم!!! حضرت فرمود: اي ابوبکر، مطمئن تر از پيامبر سراغ داري؟! آن حضرت در چهار مورد براي من از تو و عمر و عثمان و عده اي از همراهيانت بيعت گرفت که يکي از آنها روز غدير در بازگشت از حجةالوداع بود.[7] .

[صفحه 265]

8. وقتي نماينده ي ابوبکر- که پس از غصب فدک به آنجا فرستاده بود- به دست اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام کشته شد، ابوبکر خالد را با لشکري به منطقه فرستاد. وقتي با اميرالمؤمنين عليه السلام رو به رو شدند حضرت با اشاره ي ذوالفقار، خالد را از اسب به زير انداخت و به او فرمود: «... آيا روز غدير براي تو قانع کننده نبود که اکنون چنين تصميمي گرفته اي»؟![8] .

9. پس از قضيه ي فوق حضرت به مدينه بازگشتند و مطالبي بين حضرت با ابوبکر رد و بدل شد. آنگاه حضرت خطاب به عمويشان عباس فرمودند: «... اکنون که روز غدير براي اينان قانع کننده نيست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه مي توانند ما را ضعيف نمايند که خداوند مولاي ماست و او بهترين حکم کننده است».[9] .

10. در زمان عمر، در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله مجلسي از بني هاشم تشکيل شد و اميرالمؤمنين عليه السلام بدعتهاي ابوبکر و عمر را شمردند، و از جمله فرمودند: «عمر بود که در روز غدير خم- وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله مرا براي ولايت نصب کرد، با رفيقش ابوبکر گفتگو کردند. آنگاه که کار معرفي و منصوب شدن من پايان يافته بود ابوبکر گفت: «اين واقعا کرامت بزرگي است»! عمر با تندي به او نگاه کرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابدا اين سخن او را گوش نمي دهم و از او اطاعت نمي کنم»، سپس به او تکيه داد و با تکبر به راه افتادند.[10] .

11. پس از قتل عمر، شوراي شش نفره اي که او تعيين کرده بود جمع شدند تا يکي را از بين خود انتخاب کنند و البته توطئه اي بود براي انتخاب عثمان که از پيش تعيين شده بود. اميرالمؤمنين عليه السلام که يکي از شش نفر بود به عنوان اتمام حجت بربقيه فرمود: «شما را به خدا قسم مي دهم، آيا در بين شما غير از من کسي هست که پيامبر صلي الله عليه و آله در روز غدير خم او را به امر خدا منصوب کرده و فرموده باشد: «من کنت مولاه فعلي مولاه...»؟ همه گفتند: نه، کسي جز تو صاحب اين فضيلت نيست. حضرت فرمود: «آيا کسي غير از من در ميان شما هست که پيامبر صلي الله عليه و آله

[صفحه 266]

در جحفه کنار درختان غدير خم به او فرموده باشد: هر کس از تو اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هر کس مرا اطاعت کند از خدا اطاعت کرده است؟ همه گفتند: نه به خدا قسم، کسي جز تو صاحب اين مقام نيست.[11] .

12. پس از ماجراي شورا و انتخاب عثمان، مردم براي بيعت با او به مسجد آمدند. در آن جمع حضرت بپاخاست و ضمن سخناني فرمود: آيا در ميان شما کسي هست که پيامبر صلي الله عليه و آله در روز غدير خم دست او را گرفته و فرموده باشد: «من کنت مولاه فعلي مولاه...»؟ يک نفر به نيابت از بقيه گفت: کسي را سراغ نداريم که صحيح تر از گفتار تو گفته باشد.[12] .

13. در مجلس بزرگي که با حضور دويست نفر از صحابه در زمان عثمان در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله تشکيل شده بود، حضرت فرمود: «خداوند به پيامبرش دستور داد تا واليان امرشان را معرفي کند... اين بود که در غدير خم مرا منصوب نمود و در خطابه اي فرمود: «من کنت مولاه فعلي مولاه...»، و خداوند اين آيه را نازل کرد: «اليوم أکملت لکم دينکم...».

همه جمعيت مسجد گفتند: آري به خدا قسم، اين را شنيديم و همانطور که گفتي حاضر بوديم. حضرت فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم کساني که از دو لب پيامبر صلي الله عليه و آله اين مطلب را به ياد دارند شهادت دهند. مقداد و ابوذر و عمار و براء و زيد بن ارقم برخاستند و گفتند: «ما شهادت مي دهيم که به ياد داريم هنگامي را که تو در غدير بر فراز منبر کنار آن حضرت ايستاده بودي و او مي فرمود: «اي مردم... خداوند شما را به ولايت امر کرده و من شما را شاهد مي گيرم که ولايت مخصوص اين (علي) است...».[13] .

[صفحه 267]

14. در همان مجلس حضرت در جواب اين سؤال که با ادعاي ابوبکر چه کنيم که از قول پيامبر صلي الله عليه و آله گفت: خداوند نبوت و خلافت را براي اهل بيت جمع نمي کند؟ فرمود: «دليل بر بطلان آن، سخن پيامبر صلي الله عليه و آله است که در غدير خم فرمود: من کنت مولاه فعلي مولاه، من چگونه نسبت به آنان صاحب اختيارم در حالي که آنان امير و حاکم بر من باشند»؟![14] .

15. در همان مجلس حضرت درباره ي «فليبلغ الشاهد الغائب» يعني «حاضران به غائبان برسانند»، فرمودند: پيامبر صلي الله عليه و آله اين جمله را فقط در روز غدير خم و در روز عرفه و در روز رحلتش فرموده... و به عموم مردم دستور داده که هر کسي را ديدند واجب بودن اطاعت از امامان آل محمد عليهم السلام و واجب بودن حقشان را برسانند...».[15] .

16. در ميدان جنگ جمل در بصره، اميرالمؤمنين عليه السلام به طلحه فرمود: تو را به خدا قسم مي دهم، آيا از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدي که مي فرمود: «من کنت مولاه فعلي مولاه». گفت: آري. فرمود: پس چرا به جنگ من آمده اي؟ گفت: «در خاطرم نبود و فراموش کرده بودم»! لازم به يادآوري است طلحه پس از اينکه غدير را به ياد آورد باز هم به جنگ ادامه داد تا کشته شد.[16] .

17. هنگامي که اميرالمؤمنين عليه السلام در کوفه براي جنگ صفين آماده مي شد ضمن خطابه اي چنين فرمود: اي مهاجران و انصار،... آيا بر شما واجب نيست مرا ياري کنيد؟ آيا امر من بر شما واجب نيست؟... آيا سخن پيامبر صلي الله عليه و آله را نشنيديد که در روز غدير درباره ي ولايت و صاحب اختياري من مي فرمود؟[17] .

[صفحه 268]

18. معاويه در جنگ صفين طي نامه اي به اميرالمؤمنين عليه السلام چنين نوشت: «به من خبر رسيده که وقتي با اهل سر و خواص شيعيانت در خلوت مي نشينيد... ادعا مي کني که... خداوند اطاعت تو را بر مؤمنان واجب کرده و در کتاب و سنتش به ولايت تو امر کرده... او هم امتش را در غدير خم جمع کرده و آنچه درباره ي تو از جانب خداوند مأمور شده ابلاغ نموده و دستور داده حاضران به غايبان برسانند، و به مردم خبر داده که تو بر مردم صاحب اختيارتر از آنان هستي...».[18] .

19. اميرالمؤمنين عليه السلام در ميدان جنگ صفين براي لشکر خود- در حالي که فرستادگان معاويه هم حاضر بودند- خطابه اي ايراد کردند و ضمن آن فرمودند: شما را قسم مي دهم درباره ي قول خداوند «يا ايها الذين آمنوا اطيعواالله...»... که پيامبر صلي الله عليه و آله مرا در غدير خم منصوب کرد و فرمود: «اي مردم، خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار مؤمنانم و اختيارم بر مؤمنان از خودشان بيشتر است، بدانيد که «من کنت مولاه فعلي مولاه...». دوازده نفر از بدريين برخاستند و به حضور خود در ماجراي غدير شهادت دادند و چهار نفر برخاستند و تفصيل واقعه را براي مردم گفتند.[19] .

20. معاويه در نامه اي به اميرالمؤمنين عليه السلام فضايلي براي خود ذکر کرد و به آنها افتخار کرد. حضرت فرمود: آيا پسر هند جگر خوار بر من فخر مي فروشد؟! سپس نامه اي در پاسخ او نوشتند و فضايل خود را به صورت اشعاري برايش فرستادند که يک بيت آن چنين است:


و أوجب لي ولايته عليکم
رسول الله يوم غدير خم


يعني: پيامبر صلي الله عليه و آله در روز غدير خم ولايت خود بر شما را براي من هم نسبت به شما واجب کرد.[20] .

[صفحه 269]

21. در روز جنگ صفين مردي از لشکر معاويه قرآن به دست به ميدان مبارزه آمد در حالي که اين آيه را تلاوت مي کرد: «عم يتسائلون عن النبا العظيم...». حضرت شخصا به جنگ او رفتند و ابتدا پرسيدند: آيا نبأ عظيم را که مردم بر سر آن اختلاف دارند مي شناسي؟ آن مرد گفت: نه!! فرمود: «به خدا قسم منم نبأ عظيم که بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولايت من نزاع داريد... در روز غدير دانستيد و روز قيامت خواهيد دانست که چه کرديد»؟[21] .

22. در زمان خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه السلام، يکسال روز عيد غدير مقارن جمعه بود. حضرت خطبه هاي نماز جمعه را به مسئله ي غدير اختصاص دادند و از جمله فرمودند: «... خداوند در روز غدير آنچه بيانگر اراده اش درباره ي انتخاب شدگانش بود بر پيامبرش فرستاد و به او دستور ابلاغش را داد... خداوند دينش را کامل نمود و چشم پيامبرش و مؤمنان و تابعان را روشن ساخت». پس از خطبه ها و نماز جمعه، حضرت به اتفاق اصحابشان به منزل امام مجتبي عليه السلام که جشني در آن برپا کرده بود رفتند و پذيرايي مفصلي انجام شد.[22] .

23. در زمان خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه السلام به دستور آن حضرت مجلس بزرگي در ميدان بزرگ کوفه که مقابل مسجد کوفه و دار الامارة بود تشکيل شد و حضرت منبر رفتند در حالي که جمعيت عظيمي جمع شده بودند و اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله نيز حضور داشتند.

حضرت از فراز منبر قسم دادند که هر کس در غدير حاضر بوده برخيزد و به آنچه ديده شهادت دهد. پس از درخواست حضرت عده اي حدود سي نفر از ميان جمعيت برخاستند و به آنچه در غدير ديده بودند شهادت دادند، ولي هشت نفر از حاضران غدير عمدا براي شهادت برنخاستند. حضرت از آنان علت را پرسيد. آنان عذر آوردند که فراموش کرده ايم!!!

[صفحه 270]

حضرت فرمود: «اگر در اين عذرتان دروغ مي گوييد و عمدا براي شهادت قيام نمي کنيد، هر کدام از شما به بلايي مبتلا شويد» و حضرت براي هر يک بلاي خاصي را ذکر کردند. همه ي اين هشت نفر به آنچه حضرت فرموده بود مبتلا شدند به طوري اين ابتلا آشکار بود و بين مردم به همان علامت شناخته مي شدند که نفرين شده ي علي بن ابي طالب عليه السلام نام گرفته بودند.[23] .

24. در ماههاي آخر عمر اميرالمؤمنين عليه السلام پس از جنگ نهروان، حضرت نوشته اي مفصل که در حد يک جزوه بود املا کردند و نويسنده ي حضرت آن را نوشت و قرار شد روزهاي جمعه با حضور ده نفر از اصحاب خاصش متن اين جزوه براي مردم خوانده شود. از فرازهاي اين نوشته چنين است: «دليل من بر ولايت اين است که صاحب اختيار مردم فقط من هستم نه قريش... چرا که پيامبر صلي الله عليه و آله ولايت اين امت را داشت و من بعد از او اختيارات او را دارم... طبق گفته ي آن حضرت در غديرخم که فرمود: من کنت مولاه فعلي مولاه»[24] .

25. اميرالمؤمنين عليه السلام در بيان امتيازات خاص خود که به احدي جز او داده نشده فرمودند: خداوند با ولايت من دين اين امت را کامل نمود و نعمتها را بر آنان تمام کرد... هنگامي که در يوم الولاية (روز غدير) به پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: يا محمد، به مردم خبر ده که «اليوم أکملت لکم دينکم وأتممت عليکم نعمتي ورضيت لکم الاسلام دينا».[25] .

26. آن حضرت در بيان حديث «امر ما اهل بيت بر مردم سنگين است و جز انبياي مرسل و ملائکه ي مقرب و مؤمني که خدا قلب او را امتحان کرده تحمل آن را ندارد»، فرمود:... پيامبر ما صلي الله عليه و آله در روز غدير خم دست مرا گرفت و فرمود: «من کنت

[صفحه 271]

مولاه فعلي مولاه»، آيا مؤمنان آن را پذيرفتند، به جز کساني که خداوند آنان را از لغزش و گمراهي حفظ کرد؟[26] .

27. از اميرالمؤمنين عليه السلام خواستند بالاترين منقبت خود را از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بفرمايد. حضرت فرمود: «منصوب کردن آن حضرت مرا در غديرخم که به امر خداي تبارک و تعالي ولايت را از جانب او برايم اقامه نمود...».[27] .

28. روزي اميرالمؤمنين عليه السلام با امام حسين عليه السلام مفاخره مي کردند و فضايل خود را براي يکديگر بيان مي نمودند تا يادگاري براي ما باشد. از جمله اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: منم آن کسي که خدا در حق من فرموده: الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَکُمُ الْاِسْلامَ ديناً،... من نبأ عظيمي هستم که خداوند در روز غدير خم دين را به من کامل نمود. منم آنکه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ام فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ».[28] .

29. مردي از اميرالمؤمنين عليه السلام خواست که ايمان را در حد کاملي برايش بيان کند که نياز به سؤال از ديگري نباشد. حضرت مطالبي فرمودند و از جمله اين بود که کمترين باعث گمراهي نشناختن حجت خداست. آن مرد از حضرت خواست تا حجج الهي را به او معرفي کند. حضرت فرمود: کسي که پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را در غدير خم منصوب کرد و خبر داد که نسبت به آنان از خودشان صاحب اختيارتر است.[29] .

30. روزي اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من هفتاد فضيلت دارم که احدي از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در آنها با من شراکت ندارد. سپس پنجاه و يکمين مورد آن را چنين بيان کرد: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم مرا براي همه ي مردم منصوب نمود و

[صفحه 272]

فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». پس ظالمان دور از رحمت الهي باشند و عذاب خدا بر آنان باد.[30] .

31. اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي اينکه پس از بيعت غدير هر کوتاهي از سوي مردم بر عهده خودشان است، فرمود: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به من وصيت کرد و فرمود: يا علي، اگر گروهي يافتي که با دشمنانت بجنگي حق خود را طلب کن، وگرنه در خانه ات بنشين چرا که من پيمان تو را در روز غدير خم گرفته ام که تو وصي من و خليفه ي من و صاحب اختيار مردم نسبت به آنان هستي.[31] .

32. روزي اميرالمؤمنين عليه السلام نگاهي به مردم کرد و فرمود: «شما خود ديديد که پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم چگونه بپا ايستاد و مرا کنار خود بپا داشت و دست مرا بلند کرد و مرا معرفي فرمود».[32] .



صفحه 264، 265، 266، 267، 268، 269، 270، 271، 272.





  1. اثبات الهداة: ج 2 ص 18 ح 72.
  2. بحارالانوار: ج 28 ص 248.
  3. بحارالانوار: ج 28 ص 186. اثبات الهداة: ج 2 ص 115.
  4. بحارالانوار: ج 28 ص 273.
  5. بحارالانوار: ج 29 ص 3 تا 18.
  6. بحارالانوار: ج 41 ص 228.
  7. بحارالانوار: ج 29 ص 37 -35.
  8. بحارالانوار: ج 29 ص 62 -46.
  9. بحارالانوار: ج 29 ص 62 -46.
  10. کتاب سليم: حديث 14.
  11. بحارالانوار: ج 31 ص 332 و 351 و 373 و 381.
  12. بحارالانوار: ج 31 ص 361.
  13. بحارالانوار: ج 31 ص 412 -410.
  14. بحارالانوار: ج 31 ص 417 -416.
  15. کتاب سليم: حديث 11.
  16. الغدير: ج 1 ص 186.
  17. بحارالانوار: ج 32 ص 388.
  18. کتاب سليم: حديث 25.
  19. کتاب سليم: حديث 25.
  20. بحارالانوار: ج 38 ص 238 ح 39.
  21. مناقب ابن شهر آشوب: ج 3 ص 80.
  22. بحارالانوار: ج 94 ص 114 و 115.
  23. بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. عوالم: ج 3:15 ص 89 و 490. الغدير: ج 1 ص 93.
  24. بحارالانوار: ج 30 ص 14.
  25. بحارالانوار: ج 39 ص 336 ح 5.
  26. بحار الانوار: ج 37 ص 234.
  27. کتاب سليم: حديث 60.
  28. فضائل شاذان: ص 84.
  29. کتاب سليم: حديث 8.
  30. بحارالانوار: ج 31 ص 443.
  31. اثبات الهداة: ج 2 ص 111 ح 465.
  32. بحارالانوار: ج 38 ص 240.