آزادي دشمنان و عدالت















آزادي دشمنان و عدالت



قواعد معمول و جاري مملکت داري ايجاب مي کند که دشمنان حکومت نابود شوند، زيرا هدف آنها سرنگوني حکومت است و در اين راه از هيچ اقدامي فروگذار نمي کنند.

از زمان هاي گذشته، اين روال و عرف را همه مي دانستند و آگاه بودند که کم ترين مجازات دشمني با حکومت و حاکمان، مرگ است. در دنياي امروز نيز هر کشوري داراي قوانين خاص خود در مورد دشمنان است و در اغلب کشورها، مجازات آنان به عنوان تهديدکننده ي امنيت ملي، احتمالا اعدام است. در حکومت امام (ع) برخي از افراد

[صفحه 15]

مثل طلحه و زبير- که بحث آن گذشت- ابتدا مخالف بودند ولي به دشمن تبديل شدند و به جنگ با امام علي (ع) آمدند. امام با اينکه از قبل مي دانست اينها درصدد دشمني هستند و در اصل دشمن شده اند و به دنبال نيرو و ابراز براي اعمال دشمني هستند ولي هنوز دست به اقدام عملي نزده اند و هرگونه برخورد با آنان برخلاف عدالت است، از برخورد با آنان و محدود کردن آزاديشان خودداري کرد. برخي ديگر از افراد مثل مروان بن حکم و وليدبن عقبه و عموما بني اميه، از ابتدا با امام علي (ع) دشمن بودند، ولي حضرت آزادي اينان را نيز محدود نکرد به اين دليل که دست به اقدام عملي نزده بودند. نکته ي بسيار مهم اين است که پس از اينکه اينها دست به اقدام عملي عليه حکومت و امنيت جامعه زدند و با حضرت علي (ع) جنگيدند، حضرت با اينان چه کرد؟ در جنگ جمل که طلحه و زبير آن را به راه انداختند برخي از بني اميه و به خصوص مروان و وليد و سعيد بن عاص و... از سران و فرماندهان لشکر بودند و تا آخرين توان در مقابل امام (ع) جنگيدند. وقتي جنگ به نفع امام علي (ع) خاتمه يافت اينها اسير سپاه امام شدند و آنان را نزد حضرت آوردند. کشتن دشمناني که تا چند لحظه قبل عليه حاکم و نظام سياسي مي جنگيدند و با تهديد امنيت ملي، موجب بروز اغتشاش و ناامني در جامعه شده بودند، نه تنها امري طبيعي، بلکه لازم و واجب است، ولي حضرت علي (ع) تمام آنها را آزاد کرد. در حالي که حضرت مي دانست اينها دست از دشمني برنخواهند داشت و در فرصت مناسب باز هم عليه امام و حکومت او دست به جنگ و خشونت خواهند زد. اينها پس از آزادي، به همراه چند تن ديگر از دشمنان امام براي عذرخواهي نزد حضرت علي (ع) آمدند و حضرت آنها را بخشيد و خواستند مجددا بيعت کنند که حضرت فرمود، مگر قبلا بيعت نکرده بوديد که آن را شکستيد، الان هم مي دانم که در ميان شما افرادي هستند که اگر

[صفحه 16]

بيعت کنند باز هم آن را نقض مي کنند.[1] به هر حال اينها مجددا در کمال آزادي به فعاليتهاي خود ادامه دادند و پس از مدت کوتاهي به معاويه، دشمن امام علي (ع)، پيوستند و به همراه او به جنگ آن حضرت آمدند.

گروه بعدي دشمنان جدي امام علي (ع)، خوارج و اينان يک گروه مذهبي بسيار متعصب بودند که تا پاي جان در راه عقايد خود ايستادگي مي کردند و به آساني خود را در راه عقيده اي که به آن باور داشتند فدا مي کردند. گروه خوارج در جريان جنگ صفين و پس از قبول حکميت، شکل گرفت. اينان از امام علي (ع) مي خواستند که به سبب پذيرش حکميت توبه کند، زيرا حکم مختص ذات خداوند است و عهد و پيماني را که با معاويه بسته است نقض کند و مجددا به جنگ او برود. خوارج اگر چه در قالب يک گروه خشونت طلب و متعصب مذهبي براي دفاع از دين خدا، در مقابل امام علي (ع) متجلي گشت اما در اصل يک جريان تفکر بود که مبناي آن را جهل و تعصب تشکيل مي داد و در تمام ادوارد تاريخي وجود داشته است. البته بايد اذعان کرد که نيت آنها بسيار پاک بود و با تمام وجود و اخلاص کامل، هدفشان زنده کردن دين خدا و جلوگيري از انحراف و منکرات بود. اينان نه تنها به دنبال هيچ گونه منافع دنيوي يا پست و مقام و مال و منال نبودند، بلکه جان خويش را در طبق اخلاص گذاشته و آماده ي فدا کردن آن در راه اسلام بودند. مشکل اصلي خوارج اين بود که به دليل تعصب، جهل و بينش محدود، راه غلط و عقايد نادرستي را صحيح مي پنداشتند و بر آن پافشاري مي کردند عقايد و افکار خوارج، از اين جهت که خود بدان رسيده بودند و بدان اعتقاد داشتند مورد احترام حضرت علي (ع) بود و هيچ گاه امام (ع) آنان را طرد نکرد. البته امام (ع) سعي مي کرد آنها را متوجه ي راه و عقايد اشتباهشان بکند ولي به هر حال براي

[صفحه 17]

آنان و عقايدشان به عنوان يک انسان حرمت و احترام قايل بود. به هر حال خوارج از همان ابتدا دشمن امام (ع) شدند، زيرا اعلام کردند اگر از حکميت توبه نکند و با نقض عهد و پيمان، به جنگ معاويه نرود خون ايشان را مباح مي کنند و جنگ با حضرت را نيز واجب مي دانند. امام علي (ع)، خود از اول قايل به حکميت نبود ولي همين ها حکميت را بر وي تحميل کردند که منجر به عقد عهد و پيمان با معاويه شد و حضرت علي (ع) به هيچ وجه حاضر نبود حتي به خاطر مصلحت بالاتر يا مبارزه با باطل، در عهد و پيمان خيانت کند و آن را زير پا نهد.[2] پس از بازگشت حضرت علي (ع) به پايتخت کشور، خوارج نيز به کوفه آمدند و به طور علني به ابراز مخالفت و دشمني با امام (ع) پرداختند از جمله اقدامات خوارج عبارت بود از:[3] .

1. در انظار عمومي به رهبر و حاکم جامعه- و امام معصوم (ع)- توهين و اهانت مي کردند.

2. در نماز جماعت علي (ع) اخلال ايجاد مي نمودند.

3. با ايجاد اغتشاش و آلوده کردن فضا، سخنرانيهاي رهبر و حاکم جامعه را به هم مي زدند.

4. با حقد و کينه ي تمام، بزرگ ترين شخصيت تاريخ بشر- بعد از پيامبر اسلام (ص)- را با فرد فاسق و فاجري همچون معاويه مقايسه مي کردند.

5. ديدگاه ها و نظرات غلط خود را تبلغ مي نمودند.

6. نگرش ها، اعتقادات، تصميم گيري ها و سياستگذاري هاي امام علي (ع) را زير سئوال مي بردند و بر ضد آنها تبليغ مي کردند.

7. در نهايت نيز در کشور به ايجاد ناامني و قتل و کشتار مردم بي گناه پرداختند.

[صفحه 18]

خوارج تمام اين اقدامات را در کمال آزادي مرتکب مي شدند و حضرت علي (ع ) نه تنها هيچ گونه مانعي بر سر راه آنان ايجاد نمي کرد و محدوديتي براي آنان قايل نمي شد بلکه شخصا حقوق آنها را از بيت المال پرداخت مي کرد و اينان از تمام حقوق سياسي- اجتماعي- همانند ساير شهروندان- برخوردار بودند. تنها واکنش امام علي (ع) در مقابل خوارج اين بود که آنان را به بحث و استدلال فرا مي خواند و هميشه سعي مي کرد از طريق گفتگو و استناد به دلايل عقلي و قرآن و سنت، بطلان عقايد آنان را براي خودشان و براي مردم روشن سازد.[4] اين گونه هم نبود که امام علي (ع) قدرت مبارزه با آنها را نداشته باشد، بلکه امام در راس قدرت و اشاره اي کافي بود تا ياران آن حضرت نسل خوارج را براندازند. درست است که کشور دچار بحران بود اما حضرت به خوبي از عهده ي خوارج برمي آمد و به رغم اينها حضرت اين شيوه ي برخورد را قبول نداشت و براي خوارج به عنوان انسان احترام و حرمت قايل بود. روزي يکي از خوارج را نزد امام علي (ع) که رهبر جامعه و در اوج قدرت بود آوردند و گفتند: اين شخص به شما توهين کرده و ناسزا گفته است. حضرت فرمود: شما هم به او ناسزا بگوييد يا- بهتر است- او را ببخشيد. گفتند: اين شخص شما را به مرگ و ترور تهديد کرده است. حضرت فرمود: هنوز اقدامي صورت نگرفته است تا او را مجازات کنم. اين گونه برخوردهاي حضرت علي (ع) با خوارج، در چارچوب همان تفکر امام ارزيابي مي شود که عمل کردن بر اساس ظن و قبل از ارتکاب جرم، بر خلاف اصل عدالت است و خداوند از او پيمان گرفته که بر اساس عدالت حکمراني کند. حضرت سپس فرمود:

خوارج سه حق بر گردن ما دارند، اول اينکه مساجد به روي آنها باز است تا در آنجا فرايض خود را به جاي آورند. دوم اينکه تا هنگامي که همراه ما در جنگ شرکت کنند از غنايم جنگي به آنان خواهيم پرداخت. سوم اينکه تا عليه ما

[صفحه 19]

برنخاستند و عملا دست به خشونت نزدند با آنان نخواهيم جنگيد.[5] .

تمام اقدامات خوارج، برخوردهاي ملايم و مستدل امام (ع) با آنان، و برخورداري آنان از آزادي هاي سياسي گسترده، همه در شرايطي صورت مي گرفت که کشور دچار بحران و وضعيت فوق العاده بود. امام (ع) به تازکي دو جنگ کمرشکن و خانمان برانداز را پشت سرگذاشته بود و هنوز تمام نقاط کشور را تحت سيطره ي کامل خود در نياورده بود. در برخي مناطق نيز واليان خود امام، دست به خيانت هايي زده بودند و انواع و اقسام دشمنان ريز و درشت با اهداف، اغراض و انگيزه هاي گوناگون، در اقصي نقاط کشور، مترصد فرصتي بودند تا ضربه اي بر پيکر نظام سياسي نو پاي حضرت علي (ع) و شخص ايشان وارد آوردند. اينکه چرا امام در چنين شرايطي، اين گونه با دشمنان خود مدارا مي کرد جاي بحث و تحليل زيادي دارد ولي اجمالا بايد گفت به اين دليل که به اصل آزادي هاي سياسي اعتقاد داشت، اين آزادي ها را در چارچوب اصل عدالت و احقاق حقوق مردم مي دانست. نکته ي ديگر اينکه توهين کنندگان به حضرت نيز در آن جامعه آزاد بودند، اينان به آساني به رهبر و حاکم جامعه که در اوج قدرت بود در پيش روي او توهين مي کردند و حضرت با بي اعتنايي مي گذاشت.[6] گاهي، همراهان امام خشمگين مي شدند و در صدد تنبيه يا قتل توهين کننده برمي آمدند، ولي حضرت مانع مي شد و مي فرمود: او فقط يک توهين کرده است و پاسخ او توهين است و البته بخشش او شايسته است.[7] .

به طور کلي سيره ي سياسي امام علي (ع) در برخورد با دشمنانش، در قالب دو اصل

[صفحه 20]

اساسي، مورد وثوق آن امام (ع) قابل تحليل و ارزيابي است. اصل اول مدارا با دشمنان است، زيرا آن حضرت جوهره ي حکمت را مدارا مي دانست.[8] و تصريح مي کرد که با دشمنت مدارا کن.[9] به اعتقاد آن حضرت، با فضل و بزرگواري با دشمن برخورد کردن خود نوعي پيروزي بر او است.[10] به اعتقاد آن حضرت، با فضل آن حضرت، با فضل و بزرگواري با دشمن برخورد کردن خود نوعي پيروزي بر او است.[11] اما اصل دوم امام علي (ع) که برآمده از مباني عدالت خواهانه ي او بود اين است که: «... و به عدالت کردن دشمن از پا درآيد.»[12] پايبندي حضرت علي (ع) به عدالت به حدي بود که حتي مي خواست دشمنان را با عدالت از بين ببرد. به نظر نگارنده، منظور امام علي (ع) در از پا درآوردن دشمن، نابودي فيزيکي آنان از راه زور و خشونت نيست، زيرا عدالت، يک نظام منسجم و شبکه ي سازمان يافته ي اعتقادات و عمل کرد است که ذاتا با خشونت و اعمال زور در تضاد است و با مباني معرفتي افراد و خواست و اراده ي آنها مبني بر تحقق آن، ارتباط پيدا مي کند.[13] در مورد اين اعتقاد امام که با عدالت کردن، دشمن از پا درآيد، بايد گفت که نظام سياسي يا گروهي که به عدالت عمل مي کنند دشمنان آن، در اصل دشمنان عدالتند و عموم مردم جامعه با ديدن روش عادلانه، به عاملان آن گرايش پيدا مي کنند، در نتيجه دشمنان حکومت يا افراد عدالت خواه، عملا فاقد ياران و حاميان فراوان خواهند بود. اين روند در يک اجتماع معقول بشري اتفاق مي افتد، زيرا عدالت داراي مباني و اصولي است که اولا شناخت، مردم بايد آن را بخواهند و براي به دست آوردن و تحقق آن حاضر به فداکاري باشند. حال اگر در يک اجتماعي، احساسات بر عقلانيت غلبه داشت و هواي نفس و تعصبات قومي و قبيله اي جايگزين معيارهاي ديني و عقلاني شده بود مردم يا عدالت را

[صفحه 21]

نخواهند شناخت، يا آن را مي شناسند ولي- به سبب قدرت طلبي، دنيا خواهي، منابع فردي و...- مقدم نمي دارند و آن را رها مي کنند، چنان که مردم زمان حضرت علي (ع) اين گونه بودند و شتري را بر عدالت ترجيح مي دادند. در چنين جامعه اي و با چنين شرايطي، باز هم بر اساس عدالت عمل کردن، دشمنان و مخالفان را مغلوب مي کند و طرف پايبند به عدل پيروز خواهد شد، اما به يک شرط، و فقط به يک شرط، و آن اينکه طرف مقابل دست به شمشير و اسلحه نبرد و براي بقاي خود راه خشونت را برنگزيند.

در اين صورت فرق عدالت شکافته خواهد شد و روابط و تعاملات سياسي- اجتماعي، از يک سطح به سطح ديگري منتقل مي شود که در اين سطح، منطق عدالت کارگر نيست و تهديد و تطميع و زور و زر، عوامل تاثيرگذار خواهند بود. در چنين شرايطي عدالت خواهان خود به خود صحنه را ترک خواهند کرد، چون تن دادن به اين قواعد بازي، با اصول عدالت خواهانه ي آنها در تضاد است. در اين صورت تکليف آنان چنين ايجاب مي کند که وظايف اساسي ترين براي خود تعريف کنند که همانا تغيير مباني معرفتي افراد و تبليغ و تحکيم اصول عدالت در بين آنهاست. سخن آخر اينکه اگر بر فرض عمل بر اساس عدالت، در شرايط خاصي شکست را به دنبال داشته باشد، باز هم بايد به عدالت عمل کرد، زيرا شکست و پيروزي يا وجود و فقدان قدرت، مسائل ثانوي هستند و عمل به عدالت خود يک اصل اصيل و مقدم بر ساير چيزها از جمله قدرت و حکومت است.


صفحه 15، 16، 17، 18، 19، 20، 21.








  1. نهج البلاغه، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، خطبه ي 73، ص 55، محمد بن محمد بن نعمان الشيخ المفيد، الجمل، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ص 339، عباس محمود العقاد، عبقريه الامام علي (ع) (بيروت: المکتبه العصريه، 1286 ه. 1967 م)، ص 200.
  2. ر. ک ابن ابي الحديد، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ج 2، ص 283 -265، محمد بن جرير الطبري، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ج 4، ص ص 70 -53، ابي منصور احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي، الاحتجاج (بيروت: موسسه الاعلمي للمطبوعات، 1403 ه. 1983 م)، ص ص 189 -186، ابوجعفر محمد بن عبدالله اسکافي معتزلي، المعيار و الموازنه، محمود مهدوي دامغاني (تهران: نشرني، 1374) ص ص 178 -169.
  3. ر. ک ابن ابي الحديد، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ج 2، ص 283 -265، محمد بن جرير الطبري، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ج 4، ص ص 70 -53، ابي منصور احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي، الاحتجاج (بيروت: موسسه الاعلمي للمطبوعات، 1403 ه. 1983 م)، ص ص 189 -186، ابوجعفر محمد بن عبدالله اسکافي معتزلي، المعيار و الموازنه، محمود مهدوي دامغاني (تهران: نشرني، 1374) ص ص 178 -169.
  4. شهاب الدين احمد نويري، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ص ص 213 -211، ابي منصور احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ص ص 189 -185.
  5. ابي عبيد القاسم بن سلام، الاموال (قاهره: دارالشروق، 1409 ه. 1989 م)، ص 321، شهاب الدين احمد نويري، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ص 213.
  6. ر. ک. ابوالحسن علي بن حسين المسعودي، مروج الذهب، ترجمه ي ابولقاسم پاينده (تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1370)، ج 2، ص 405، نهج البلاغه، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، قصار 420، ص 437، ابي عبيدالقاسم بن سلام، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ص 321، احمدبن اعثم الکوفي، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ج 444 و 2، عباس محمود عقاد، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ص 21.
  7. ر. ک. ابوالحسن علي بن حسين المسعودي، مروج الذهب، ترجمه ي ابولقاسم پاينده (تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1370)، ج 2، ص 405، نهج البلاغه، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، قصار 420، ص 437، ابي عبيدالقاسم بن سلام، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ص 321، احمدبن اعثم الکوفي، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ج 444 و 2، عباس محمود عقاد، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ص 21.
  8. شرح غررالحکم و دررالکلم، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ج 4، ص 52.
  9. شرح غررالحکم و دررالکلم، ص 16.
  10. شرح غررالحکم و دررالکلم، ص 16.
  11. شرح غررالحکم و دررالکلم، ج 3، ص 439.
  12. شرح غررالحکم و دررالکلم، ص 219. نهج البلاغه،، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، قصار 224، ص 398.
  13. ر. ک. احمد بن يحيي بن جابر البلاذري،، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، ص 384، نامه ي امام به سهل بن حنيف، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، نامه ي 70، ص 354.