دموكراسي اسلام بعد از پيغمبر












دموکراسي اسلام بعد از پيغمبر



در واقعه ي قتل هرمزان و اغماض عثمان از قصاص عبيداللّه بن عمر حقيقت تلخي وجود داشت که واقع اسلام را بر خلاف نظر پيغمبر (ص) و علي (ع) دگرگون مي کرد.

بعد از رسول اللّه (ص) طبقه ي حاکمه ي عرب، رجال و اولياي حکومت و بعض اصحاب شورا سرّ اسلام را آيين نژادي و وسيله ي حکومت و برتري نژاد عرب بر عجم مي دانستند.

[صفحه 24]

دموکراسي اسلام، که در زمان پيغمبر (ص) بلال حبشي سياه پوست و فقير و سلمان پارسي بيگانه و بي بضاعت يا عمار ياسر و مقداد اسود فرومانده و ضعيف را به حکم انسانيت و مسلماني با توانگران و زورمندان اشراف و نجباي عرب برابر کرده و به حکم تقوا و فضيلت بر آنها برتري و سيادت داده بود.[1] همين دموکراسي بعد از پيغمبر (ص) آنجا که با بيگانگان برخورد مي کرد وسعت نظر و سعه ي صدر و بشر دوستي خود را از دست مي داد.

بزرگان مدينه عثمان را از اينکه خون خليفه زاده را به قصاص خون عجمي که مسلمان شده بريزد بر حذر مي داشتند؛ گر چه اين مسلمان عجم بي گناه کشته شده باشد.

اميرالمؤمنين (ع) درست بر خلاف اين نظر و بر خلاف آنها که اسلام را آيين نژادي و عربي مي پنداشتند، اسلام را دين جهاني و آيين بشري و منشور برابري سفيد و سياه و عرب و عجم مي دانست.

امروز در مترقي ترين نقاط عالم دختر و پسري که در نتيجه ي ظلم طبيعت رنگ پوستشان سياه است به مدرسه سفيد پوستان- گرچه هم وطن و هم مذهب اند- راه ندارند و بايد زير حمايت توپ و تانک به مدرسه رفت و آمد کنند.

امروز پس از چهارده قرن، سناتوري که از راه بي احتياطي از مدخل مخصوص سياه پوستان به سينما وارد شده محکوم و جريمه مي شود، تا از اين پس حرمت سوگلي هاي طبيعت را نشکند و چنان کند که سياه پوستان حد خود بشناسند.

امروز در بيمارستانهاي مجهز و بي نظير آمريکا حتي در ايالات شمالي که مردم هميشه مخالف بردگي بوده اند بخش معالجه و جراحي سفيد و سياه از هم جدا و با هم متفاوت است. وسائل جراحي که در بخش مخصوص سفيد پوستان است هرگز در بخش سياهان ديده نمي شود و پزشکان جوان خارجي که هنوز ارزش علمي و تجربه ي کافي ندارند و بيش از پزشکيار نوآموزي در نظر اولياي بيمارستان نيستند، طبعاً حق معالجه ي سفيد پوستان را ندارند، ولي بخش سياهان براي هرگونه آزمايش از مداوا تا جراحي بر روي آنها باز است.

[صفحه 25]

اکنون به ريگزار عربستان در هزار و سيصد و هفتاد سال قبل برگرديم. آنجا قهراً جهالت و عصبيت و امتيازات صاحبان حسب و نسب و ارباب جاه و مال صدها بار بيشتر و زننده تر است. آنجا يک رشته دانش بخصوصي وجود دارد که مايه ي فخر و مباهات کساني است که در اين رشته زحمت کشيده و استاد شده اند و آن رشته ي نسب شناسي است. مردان و زناني مي بينيد که يک عمر کوشيده اند تا اصل و نسب افراد قبايل ربيعه و مضر و بطون تيم وعدي و از دو خانواده هاي هاشم و اميه را به خاطر بسپارند و شب و روز ديده باني و پاسداري کنند که مبادا افراد قبيله ي ربيعه مثلاً حد خود را گم کنند و هوس دست اندازي به مناصب و مشاغلي را در سر بپرورانند که خاص نجيب زادگان قريش است.

راست است که اعلاميه ي حقوق بشر در انقلاب کبير فرانسه و منشور آزادي و برابري آدميان پس از جنگ جهاني دوم اين امتيازات دروغين را لغو کرد و قيد و بندهاي تصنعي را از دست و پاي فرزندان آدم برداشت، لکن از طرفي قرنها طول کشيد تا مغرب زمين از سياه کاريهاي قرون وسطايي نجات يافت. اعلاميه ي انقلاب فرانسه صد و شصت سال پيش و منشور ملل متحد دوازده سال قبل تهيه گرديد. ولي در بيابان عربستان و محيطي آن چنانکه مي دانيد، چهارده قرن پيش محمد(ص) اعلام کرد که سيد قريشي و سياه حبشي در بارگاه معدلت الهي و پيشگاه قوانين و مقررات اسلام ارزش واحد دارند و اگر کسي را بر ديگري مزيتي باشد به نسبت فضيلت و تقواي اوست. و از طرف ديگر به عمل اگر نظر کنيم، تعصبات نژادي مي بينيم که سالها پس از آن اعلاميه و اين منشور هنوز گريبان نقاط مترقي عالم را گرفته است. آري داستان مدرسه رفتن دختر سياهپوست در «ليتل راک» تحت حمايت تانکهاي ارتش فدرال متعلق به تاريخ نيست، بلکه موضوع روز است. قصه ي سوزاندن شش ميليون يهودي در بازداشتگاههاي «بوخنوالد» و «داخو» از طرف نازيهاي آلمان افسانه نيست، حقيقتي است تلخ و هولناک که در اواسط قرن بيستم به دست آويز برتري نژاد آرياها و پستي تخمه ي ساميان روي داده و به مثابه ي لکه ي ننگ و سياه کاري بر چهره ي بشريت نشسته است.

ولي چهارده قرن پيش در جزيرة العرب ميان آن همه عرب اصيل و نجيب زاده ميان قبيله ي قريش و خاندان بني هاشم، جوانان خوش لحن و خوش نغمه فراوان اند و لکن

[صفحه 26]

محمد (ص) بلال سيه چرده ي حبشي را که تازه ايمان آورده و مخرج «ح» ندارد، به اذان گويي انتخاب کرده است.

از ملاي روم بشنويم:


آن بلال صدق در بانگ نماز
حيّ را هي خواند از روي نياز


تا بگفتند اي پيمبر نيست راست
اين خطا اکنون که آغاز بناست


اي نبي و اي رسول کردگار
يک مؤذن کو بود افصح بيار


خشم پيغمبر بجوشيد و بگفت
يک دو رمزي از عنايات نهفت


کي خسان نزد خدا «هيّ» بلال
بهتر ار صد حيّ و حيّ و قيل وقال


چند سال بعد علي بن ابي طالب (ع) پيشواي اسلام را مي بينيم که در شهر انبار به انبوه مستقبلين که تصور مي کنند به رسم شاهنشاهان ساساني بايد پيشاپيش موکب خليفه به خاک اوفتاد، مي گويد: «چه معصيت بي لذتي مرتکب مي شويد، پي کار خود برويد، من هيچ مزيتي بر شما ندارم، همه بندگان عاجز خداييم، فقط چون زمامداري شما را پذيرفته ام بار مسؤوليتم سنگين تر است».

قوانين اجتماعي و اقتصادي مغرب زمين دهها قرن است رو به تحول رفته و لطيف و رقيق شده تا امروز که مکتب مترقي سوسياليسم مي گويد. «هر کس بايد کار کند و به هر کس به قدر ارزش کارش مزد بايد داد». دوازده قرن پيش مردي از امام صادق (ع) مي پرسد که «من زمين زراعتي ساليانه به پنجاه درهم اجاره کرده ام و اکنون قبل از شروع به کار، ديگري از من به شصت درهم اجاره مي کند، آيا اين تفاوت براي من گوارا است؟» امام مي گويد: «آيا در زمين خدمتي انجام داده اي؟ شخم زده اي؟ شق نهر کرده اي؟» گفت: «نه، دست به کار نزده ام» مي فرمايد: «در اين صورت اين ده درهم را به چه عنوان مي گيري؟ نه، اين پول چون در مقابل کار نبوده براي تو گوارا نيست».

در هر صورت علي (ع) همانگونه که پيغمبر (ص) مي خواست اسلام را از هر گونه تبعيض و تعصب نژادي دور مي داشت. در سالهاي کناره گيري از هرمزان و هر بيگانه ي ديگري که مسلمان مي شد، در برابر تعدي و تحقير اولياي حکومت و بزرگان عرب سخت حمايت مي کرد. يکي از علل انتشار و رشد تشيّع در ايران و علاقه ي شديد ايرانيان

[صفحه 27]

به شخص علي (ع) و فرزندان او همين عنايت است.[2] .


صفحه 24، 25، 26، 27.








  1. پيغمبر (ص) سلمان پارسي بيگانه و بي چيز را بر عبدالرحمن عوف توانگر نامي عرب که قنطارها طلا داشت مقدم مي داشت؛ زيرا قرآن مي گويد: «ان اکرمکم عنداللّه اتقيکم».
  2. از ذکر اين نکته غفلت نشود که بعض نويسندگان اخير دچار اشتباه بزرگي شده و تصور مي کنند بزرگان و رجال ايران پس از غلبه ي اعراب و پذيرفتن اسلام از روي ايمان و عقيده مسلمان نشدند و بلکه با تظاهر به مسلماني در صدد تخريب اسلام بر آمدند. اين ادعا مطلقاً صحيح نيست؛ زيرا سراسر تاريخ اسلام مشحون به خدمات بزرگان و دانشمندان ايراني است که با نهايت خلوص و کمال اعتقاد به معارف و معالم اسلامي خدمت و اصول و مباني اسلام و فرهنگ و فلسفه و احکام دين را شرح و تفسير کرده اند. راست است که بسياري از ايرانيان در نتيجه ي هوش و فراست در دستگاه خلافت و حکومت نفوذ و رخنه کردند، ولي اين امر با مسلمان بودن و اعتقاد داشتن منافات ندارد. بسيار واضح است که ايرانيان راه و رسم اميرالمؤمنين (ع) را در اينکه عرب و عجم مسلمان را با يک چشم نگاه مي کرد، بر ديگران ترجيح مي داده و طبعاً از شيعيان و دوستداران علي (ع) بوده اند.