از هزاران تن يكي تن صوفي اند












از هزاران تن يکي تن صوفي اند



در مطالعه ي زهد و حرمان زندگي اميرالمؤمنين (ع) اين مسأله ي اصولي به نظر مي رسد که چه

[صفحه 4]

مي شود مرداني مانند علي بن ابي طالب (ع) علي رغم قدرت و امکان بهره مندي از لذات حيات و استفاده از وسائل رفاه و آسايش به چنين زندگي ساده و چنين خوراک و پوشاک بي مايه اي قناعت مي کنند؟

چگونه است که اميرالمؤمنين (ع) فرمانرواي قلمرو وسيع و عظيم اسلام در سالهايي که سيل مال و منال و انواع امتعه ي گرانبها از اقليم هايي که با شمشير جنگجويان اسلام گشوده شده به طرف پايتخت روان بود و شخص خليفه هم از آنها لااقل معادل مجاهدان ديگر حصه داشت چيزي نمي خواست و از سختي و خشونت زهد خود نمي کاست.

اکنون به تحليل اين معما بپردازيم. آدمي براي رفاه و آسايش دو راه دارد: يکي راه موضوعي يا بيروني و ديگر شخصي يا دروني، راه عادي که اکثريت قريب به اتفاق پيش مي گيرند راه موضوعي است؛ يعني زن زيبا، خانه ي مجلل و وسيع، ثروت هنگفت و ساير وسائل آسايش.

از آنجا که اين وسائل مادي محصول عالم ماده است، همه محدود و فساد پذير است. آفت آنها در خودشان نهفته است، مال را دزد مي برد تاجر ثروتمندي در يک لحظه و با يک حادثه مي تواند گداي راه نشين شود، خانه هر چه مجلل تر و بزرگتر، زحمت نگهداري و غم خرابي آن بيشتر، زن هر چه زيباتر خطر سقوط و ناسازگاري و جدايي او مهيب تر، فرزند هر چه برومندتر مرگ نابهنگام او جگر سوزتر.

راه دوم راه اقليت معدودي است که ملاي روم مي فرمايد:


از هزاران تن يکي تن صوفيند
ما بقي در سايه ي او ميزيند


اين راه راه شخصي يا دروني است. به اين توضيح که حکومت بر دل و تملک نفس چنان نيرويي به انسان مي بخشد که تمام شدائد و مشکلات زندگي را به آساني تحمل مي کند، زيرا منبع تمام نيروهاي جهان نفس خلاق آدمي است.


از ره خلق خوب و سيرت زشت
هفت دوزخ توئي و هشت بهشت


شما براي فرار از گرما و سرما دو راه داريد: يکي تهيه ي وسيله و ديگري تربيت خودتان؛ مي توانيد باد بزن برقي و دستگاه تهويه و زير زمين مطبوع در تابستان و بخاري و حرارت مرکزي و پوستين کابلي در زمستان داشته باشيد و مي توانيد از نيروي باطن،

[صفحه 5]

نيروي تمام ناشدني خودتان براي تحمل گرما و سرما استفاده کنيد. اولي يک روز هست و روز ديگر نيست، دستخوش فساد و نيستي است، ولي دومي خود شماست، منبع آن قدرت لايزال روح آدمي است، تا هستيد هست و هر کجا برويد با شماست.


چون خيالي در دلت آمد نشست
هر کجا که مي گريزي با تو است


باز ملاي روم مي گويد:


گفت بهلول آن يکي درويش را
چوني اي درويش واقف کن مرا


گفت چون باشد کسي که جاودان
بر مراد او رود کار جهان


سيل و جوها بر مراد او روند
اختران زان سان که او خواهد شوند


زندگي و مرگ سرهنگان او
بر مراد او روانه کو به کو


هر کجا خواهد فرستد تعزيت
هر کجا خواهد ببخشد تهنيت


بي رضاي او نيفتد هيچ برگ
بي قضاي او نيايد هيچ مرگ


گفت اي شه راست گفتي همچنين
در فر و سيماي تو پيداست اين


آن و صد چنداني اي صادق وليک
شرح کن اين را بيان کن نيک نيک


گفت اين باري يقين شد پيش عام
که جهان در امر يزدانست رام


هيچ برگي در نيفتد از درخت
بي قضا و حکم آن سلطان بخت


چون قضاي حق رضاي بنده شد
حکم او را بنده اي خواهنده شد


بنده اي کش خوي و خصلت اين بود
ني جهان بر حکم و فرمانش رود؟


تاريخ حيات بشر مديون گذشت و بلند همتي بزرگ مرداني است که در ميان ميليونها آدمي که همه اسير شهوت و طمع و بنده ي آز و حرص اند درس آزاد مردي و آزادگي مي دهند.

صفحات تاريخ را ورق بزنيد، زندگي مذلت بار و يکنواخت اقوامي را مي بينيد که همه در تلاش بيشتر خوردن و بهتر خفتن، مانند گرگان درنده و خونخوار به جان هم افتاده و عمري را در بيش جويي و خودپرستي گذرانده اند. اميراني ستمگر و شهوت پرست اسير و برده ي شهوات و هوسهاي حيواني بر جان و مال و ناموس و آبروي قوم به دلخواه فرمان رانده. در اين صحنه ي تاريک و شرم انگيز به يکبار شکوه و جلال و صفا و طهارت روح و جان راد مردي مانند فرزند ابي طالب چشم دل شما را روشن و

[صفحه 6]

خيره مي کند، واي اگر در طول قرون و اعصار اين تيرگي دوام مي داشت و اين سياهي به روشنايي نمي گراييد.

چه زيبا و دل انگيز است اين صفحه ي تاريخ و چه روح بخش و تماشايي است اين صحنه ي حيرت انگيز!

اميرالمؤمنين (ع) در پيشاپيش سپاه گران به طرف صفين در راه پيمايي است به شهر کوچکي در عراق به نام انبار مي رسد، مردم اين شهر که تا چندي پيش در قلمرو شاهنشاهان ساساني بوده به آداب و رسوم پيشين تربيت شده و به سجده و تعظيم در برابر فرمانروايان و حکام خو گرفته اند، همه به استقبال موکب خليفه ساعتها کنار جاده صف کشيده اند، به رسيدن خليفه همه به خاک مي افتند و زمين ادب مي بوسند. تعظيم مي کنند و سجده مي برند؛ چه معصيت بي لذتي مرتکب مي شويد؟ و چه خفت و ذلتي تحمل مي کنيد؟ در سجده به بنده ي خدا نسبت به خداوند شرک مي ورزيد، ساعتها گرد و خاک مي خوريد و حرارت آفتاب مي بينيد و خودتان را زبون و حقير مي کنيد، من و شما هر دو بنده ي ضعيف خداونديم و من هم مثل شما اسير بستر بيماري و دچار چنگال مرگ مي شوم، من و شما بايد به خدايي سجده ببريم که بيمار نمي شود و نمي ميرد، من از اينکه پيشوا و امير شما هستم هيچ مزيتي بر شما ندارم، بلکه فقط بار مسؤوليت سنگين تري بدوش دارم.

شاهنامه ي فردوسي را بخوانيد. فقط چند سال جلوتر شاهان ساساني وقتي به شکار مي رفتند چند هزار سقا بايستي پيشاپيش موکب شاه آب عطر آگين به خاک مي پاشيدند، در ساير نقاط عالم وضع غير از اين نبود؛ بعد از علي (ع) هم در حکومت اسلام بني اميه و بعد بني عباس بتدريج در راه استبداد و خودسري و جاه و جلال دربار چنان پيش رفتند که از تجمل دربار ساسانيان در گذشت.

جمال روشني بخش راه و روش اميرالمؤمنين (ع) در لابلاي اوراق تاريک و سياه تاريخچه روح بخش و نشاط انگيز است. لطف حيات در گرو اين جنبشها، اين فتوتها و اين فداکاريهاست وگرنه تاريخي که سراسر مشحون به خوب خوردن و خوب خفتن اين و آن و ستم کردن و ستم کشيدن آن و اين است، چه لطف و لذتي دارد؟

بقاي جهان و دوام بني آدم مديون فداکاري و از خود گذشتگي فيلسوفي است که جام

[صفحه 7]

شوکران را مردانه مي نوشد و به هموطنان گمراه و ماده پرست خود بي اعتنايي به لذات مادي، و ابديت و جاوداني بودن روح آدمي را عملا تعليم مي دهد.

تاريخ بشر مرهون پيمبر سبک روحي است که در بحبوحه ي مادي گري ابنأ زمان و مادّه پرستي بني اسرائيل از برگ درختان تغذيه مي کند و بستر و روي انداز از زمين و آسمان تدارک مي بيند.

روزگاري که اميرالمؤمنين (ع) و پيشواي امپراطوري اسلام پس از شهادت چند درهمي بيش ميراث نگذاشت، نقدينه ي عثمان روزي که کشته شد طبق نوشته ي «مسعودي» به صد و پنجاه هزار دينار و يک ميليون درهم مي رسيد. ارزش املاک او در وادي القري و حنين يک صد هزار دينار بود. به علاوه اسب و شتر فراوان داشت. از زبير چهارصد هزار دينار و يک هزار اسب و يک هزار کنيز ترکه ماند. در آمد طلحه از غله ي عراق روزي هزار دينار و از املاک سراة بيش از اين مبلغ بود. عبدالرحمن بن عوف هزار اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت.[1] زبير در مصر و اسکندريه و بصره و کوفه هر يک خانه ي مجلل بنا کرد، طلحه نيز در کوفه و مدينه خانه ساخت.[2] .

تاريخي را پيش خود تصوير کنيد که سقراط و مسيح و علي (ع) ندارد و اين همه صفا و نزهت و جلال و جمال صفحات تيره و سياه آن را روشن و پر نور نکرده است، وه چه هول آور و شرم انگيز است تاريخي که همه ي قهرمانانش چنگيز و تيمور و نرن و آتيلا و معاويه و يزيد باشند.

دور از انصاف است در پايان اين بحث از جانبازي و فداکاري بزرگترين مجاهدين حق ياد نکنيم. نه تنها از انصاف به دور است بلکه چنين بحثي بدون ذکر بزرگ ترين شهيد راه حق ابتر و ناتمام مي ماند. آري داستان پيکار بزرگ مردي است که نخواست مثل ديگران به سائق حب ذات و به خاطر زنده ماندن بهر خفت و مذلتي تن دهد و عاقبت

[صفحه 8]

در بستر بيماري با چهره ي زرد بميرد، قهرماني که به خاطر پايدار ماندن مباني شرف و فضيلت و پيروز گرداندن حق و عدل، بر سر تمام علائق و لذائذ حيات پا نهاد و با چهره ي سرخ به ديدار خداوند شتافت.

اين داستان خونين به تاريخ مبارزه و جهاد مردان حق جلوه ي ابدي و شکوه جاوداني بخشيد. اگر بخواهند مجموعه اي از فداکاريهاي مردان حق ترتيب دهند حق و انصاف حکم مي کند که ديباچه ي اين دفتر را با واقعه ي کربلا و عاشورا زينت بخشند.


گر همه صورت خوبان جهان جمع کنند
روي زيباي تو ديباچه ي اوراق آيد


مردي را در نظر آريد خسته و فرسوده، گرفتار تند باد حوادت از صبح تا ظهر بيش از هفتاد بار از اسب پياده شده و هفتاد کشته از ياران و عزيزان خود را از ميدان نبرد به کناري برده و زير خرگاه بلند آسمان پهلوي هم چيده تا ملکوتيان را از تماشاي سيماي پرشکوه و سرخ فام اين جوانمردان فداکار به اعجاب وادارد، اکنون نوبت جانبازي او رسيده، عزيزترين زنان و فرزندان روزگار يعني ناموس و عترت رسول خدا در معرض اسارت وحشي ترين و نادان ترين افراد زمان اند، در چنين لحظات حساس و خطيري به او پيشنهاد مي کنند به حکومت يزيد تسليم شود و بيعت او را گردن نهد تا دست از او بدارند و به او فرصت دهند تا با زن و فرزند به هر کجا بخواهد برود، حسين بن علي (ع) مي فرمايد:

«الا ان الدعي بن الدعي قدر کزني بين اثنتين السلة والذلة هيهات ما اخذ الدنية ابي اللّه ذلک لنا ولرسوله وجدود طابت و حجور طهرت و انوف حميّه و نفوس ابيّه لانؤثر طاعة اللئام علي مصارع الکرام؛[3] .

پسر خوانده ي مردم مرا بر سر دو راهي نگاه داشته مرگ يا ذلت. هرگز من تن به ذلت نمي دهم خدا و رسول و کساني که در دامانهاي پاکيزه تربيت يافته اند پستي را نمي پسندند. دور باد ذلت از کساني که صاحب روح منيع و بيني غيرتمندند، ما هرگز بندگي فرومايگان را بر قتلگاه کريمان و راد مردان اختيار نمي کنيم و مرجح نمي داريم».

دختر اميرالمؤمنين و خواهر حسين (ع) در محضر يزيد روزي که قيام حسين (ع) را در

[صفحه 9]

هم شکسته و بزرگترين سدي که در راه سلطنت مطلقه ي او وجود داشته از بن بر انداخته است مي گويد تو تصور مي کني فتح کردي و ما را اسير گرفتي آزاد مردان جهان در آزادگي ما به نظر اعجاب مي نگرند، اما تو بنده ي ديو ظلم و شهوتي «امن العدل يا ابن الطلقأ تخديرک و امائک و سوقک بنات رسول اللّه سبايا»؛ تو دعوي خلافت اسلامي مي کني آيا از عدل تو است که زنان و کنيزانت را پس پرده ي حرمت بنشاني و دختران رسول خدا را به بازار بکشي؟»

اين دستگاه ستمگر دير نخواهد پاييد، باش تا روزي که مناديان ندا در دهند لعنت خداي بر ستمگران باد: «يوم ينادي المنادي لعنة اللّه علي الظالمين» چگونه تاريخ عرب، تشيّع و حتي تاريخ جهان اين همه جمال و جلال و اين همه بها و شکوه اين چهره هاي انساني و ملکوتي را که روشني بخش اوراق سياه و تاريک آن اند فراموش مي کند؟


صفحه 4، 5، 6، 7، 8، 9.








  1. ينها کساني هستند که در باب خلافت يا خود را بر اميرالمؤمنين (ع) مقدم مي دانستند- مثل عثمان- يا براي خانه نشاندن علي (ع) تا سر حد امکان کوشش مي کردند. عبدالرحمن عضو شوراي شش نفري است و آنچه توانست کرد تا عثمان به خلافت رسيد و علي (ع) خانه نشين ماند، طلحه و زبير بعد از بيعت جنگ جمل را به پا کردند تا عاقبت شکست خوردند و کشته شدند.
  2. عبقرية الامام، تأليف عباس محمود العقاد، نويسنده ي بزرگ مصري.
  3. عبارات خطبه ي فوق با آنچه در چاپ اوّل ديده مي شود تفاوت دارد. در اين چاپ عبارت از جلد دهم بحار الانوار عيناً نقل شده است.