علي مسلمان متولد شد












علي مسلمان متولد شد



خصوصيت دوم، کيفيت اسلام آوردن علي (ع) است که براي ممتاز کردن او ميان تمام مسلمانان کفايت مي کند. خداوند اين افتخار و امتياز را به علي (ع)بخشيد که در خانه ي کعبه متولد شد و در دامان تربيت محمد (ص) در خانه اي که مرکز و منبع دعوت اسلامي

[صفحه 38]

بود پرورش يافت و پيش از آنکه عبادت اصنام را بياموزد، بندگي خداي يگانه را از محمد (ص) و خديجه آموخت. خداوند علي (ع) را از لوث پرستش بتها پاک داشت؛ زيرا در ده سالگي مسلمان بود.

مبالغه نيست گفته شود «علي (ع) مسلمان متولد شد»؛ زيرا اگر ميلاد عقلي و فکري را مبنا قرار دهيم، تفکر و تعقل علي (ع) با اسلام شروع شد.

به اين نکته توجه کنيم که تنها خويشي و نسبت بين دو پسر عم براي قبول دعوت جديد کافي نبود، چه بسا خويشان ديگر که با تعصب تمام به دين پدران خود وفادار ماندند و حتي در صف کفار با پيغمبر (ص) و ياران او جنگيدند، از جمله برادر بزرگ علي (ع) عقيل عزيزترين فرزند ابي طالب- در جنگ بدر شرکت کرد و به دست مسلمانان اسير شد و باز در شرک خود اصرار ورزيد و با فديه اي که عمويش عباس داد آزاد گرديد و سر انجام بعد از صلح حديبيه به همراه جمعي از بيگانگان مسلمان شد.

روح طاهر و ضمير صافي علي (ع) از يک طرف، و الفتي که از زمان کودکي در دامان تربيت محمد (ص) با مربي خود يافته بود از طرف ديگر، عقل و فکر و جان و دل علي (ع) را در اختيار محمد (ص) و دعوت به دين او قرار داد.

النهايه همين مسأله براي پيغمبر (ص) محظور اخلاقي به وجود آورده بود؛ زيرا مروت اين مربي کريم اجازه نمي داد تعليم و هدايت ولو هدايت به خير و صلاح کودک را بدون اطلاع پدر و مادر انجام دهد و علي رغم تعصبي که معمولاً اشخاص به دين و آيين آبأ و اجداد مي ورزند از دين پدري منتزع کند و از سنت کهن باز دارد و به دعوت تازه و دين نو پيوند دهد و ميان آنها تفرقه اندازد، و همچنين بر او مشکل بود علي (ع) را وادارد تا نماز و آداب و رسوم ديانت جديد را از پدر و مادر بپوشاند؛ ولي عجب اينجا است که ابوطالب به محض شيوع دعوت محمد (ص) و آگاهي از دين نو، به فرزندش فرمان داد که در همه چيز و در همه حال از پسر عم گراميش تبعيت و در مشکلات او را ياري کند.[1] .

[صفحه 39]

به اين صورت دين جديد تمام وجدان و قلب و عقل علي (ع) را تسخير کرد. اثري از عقايد سابق در روح و فکر او نبود تا با معتقدات تازه منازعه معارضه کند.

دوست و دشمن بر اين امر معتقدند که اسلامي صادق تر و اعتقادي عميق تر و نافذتر از عقيده ي اسلامي علي (ع) نيست. عبادت و رياضت در جواني و کهولت، زهد و تقوا، ثبات در دين و استقامت به خاطر حق، چنان لازم لاينفک دين علي (ع) بود که روشني ملازم آفتاب و صفاي ذاتي آب است.

دين علي (ع) نه فقط براي خودش بود، بلکه براي دشمن او و حتي براي دشمن دين او هم بود. پيش علي (ع) حق متعلق به کسي بود که حق داشت چه آنکس دوست و پيرو او باشد و چه دشمن و منکر.[2] .

ايام خلافت زره ي خود را در دست مرد نصراني ديد. به شريح قاضي شکايت برد و مثل يکي از عامه ي رعايا از او حقگزاري خواست. قاضي از نصراني پرسيد: در مقابل آنچه اميرالمؤمنين (ع) ادعا مي کند چه مي گويي؟ گفت: زره متعلق به من است و در نظر

[صفحه 40]

من اميرالمؤمنين (ع) هم دروغگو نيست.

شريح از مولا پرسيد: «آيا شاهدي مي تواني اقامه کني؟» علي (ع) خنديد و فرمود: «رسم قضا اين است که شريح دارد، ولي من بر اين امر گواهي ندارم». قاضي حکم به نصراني داد. او زره را برد و علي (ع) دنبال او را نگاه مي کرد.

مرد نصراني چند قدمي نرفته بود که برگشت و گفت: «حقا که کار پيغمبران مي کنيد. اميرالمؤمنين (ع) در دعوي حق خود مرا به محضر قاضي مي خواند و قاضي با اينکه مأمور اوست او را محکوم مي کند و به من حق مي دهد: اشهد ان لا اله الا اللّه واشهد ان محمداً عبده و رسوله، يا اميرالمؤمنين! به خدا قسم زره از آن توست، من در جنگ صفين دنبال سپاه تو بودم و زره را از پشت شتر خاکستري رنگ تو بر گرفتم». علي (ع) فرمود: «چون مسلمان شدي زره را به تو هديه مي کنم». و بعدها اين مرد در صف صميمي ترين ياران اميرالمؤمنين (ع) در ميدان نهروان با خوارج جنگيد.

دين علي (ع) نه فقط از جهت دين عملي يعني عبادت و رياضت ممتاز بود، بلکه از نظر دين عقلي و فکري هم خاص شخص او بود.

فقاهت علي (ع) تا آنجا رسيد که در مشکلات براي خلفاي سه گانه و براي صحابه فتواي او مرجع و رأي او بين آرا افضل بود. تفکر و تأمل او در حقيقت دين و فلسفه ي اسلام تا جايي بود که حکما و متکلمين اسلامي عقايد و آراي خود را بر اساس گفته هاي علي (ع) پي ريزي کرده اند.

وصيتي که به فرزندش حسن (ع) کرده نشان مي دهد که اميرالمؤمنين (ع) به انجام عبادات و فرايض ديني اکتفا نمي کرده، بلکه مي خواسته است در دين با تفکر و تعقل بيانديشند و با تأمل و تهذيب نفس حقيقت دين را درک کنند؛ به حسن (ع)مي فرمايد: «از آنچه پدران تو و صلحاي اهل بيت پيش از تو گفته و پذيرفته اند پيروي کن، زيرا آنها مثل تو صاحب نظر و مفکّر بوده اند؛ ولي اگر دل تو از قبول امري سرباز زد بکوش تا شخص تو از راه تفهم و تعلم حقيقت آن را درک کني، پيش از امعان نظر به خداوند متوسل شو و از او طلب توفيق کن تا تو را از سقوط در ورطه ي شبهت و ضلالت دور دارد و با صفاي قلب تو را به مرحله ي يقين برساند».

[صفحه 41]

مبحث اوّل - صفات ملکوتي علي بن ابي طالب (ع) - تمام شد. آنچه در اين صفحات مي بينيد جز قطره اي از درياي فضيلت و عظمت روحي و اخلاقي اميرالمؤمنين (ع) نيست. نه تنها اين سطور معدود و نارسا و اين قلم شکسته و ناتوان از منعکس کردن امواج درياي بيکران روح فرزند ابي طالب عاجز است، بلکه درباره ي مردي که به حق مي توان او را نامتناهي و بالاي حد و رسم و وراي شرح و وصف ناميد، هر کس آنچه گفته و نوشته و بگويد و بنويسد ناقص و نارساست.

براي شناختن روح آسماني امام بهتر ديدم علاوه بر آنچه گفته شد خطبه اي که در مقام توصيف پرهيزگاران ايراد فرموده نقل و ترجمه کنم. اين خطبه آئينه ي تمام نمايي است که گويي علي (ع) در مقام معرفي متقين، چهره ي دل آراي خود را در آن تماشا مي کرده است و هم اکنون نيز خواننده در اين آينه تصوير دل انگيز جلال و جمال علي بن ابي طالب (ع) را معاينه مي بيند.

يکي از ياران و ارادتمندان اميرالمؤمنين (ع) مسمي به همام که مردي بود زاهد و عابد از امام تقاضا کرد پرهيز کاران را براي او چنان توصيف کند که گويي آنها را به چشم مي بيند. امام در جواب امساک کرد، آنگاه فرمود: يا همّام! از خدا بپرهيز و نيکي کن که «فان اللّه مع الذين اتقوا والذين هم محسنون».

همّام را اين جمله ي کوتاه قانع نساخت و باز منتظر ماند تا عاقبت اميرالمؤمنين (ع) تصميم به سخن گفتن گرفت و پس از حمد خدا و ثناي بر رسول و آل او فرمود:

«خداي سبحانه و تعالي مخلوقات را آفريد، در حالتي که از طاعتشان بي نياز و از معصيتشان ايمن بود؛ زيرا نه طاعت اين او را سود دارد و نه از نافرماني آن زيان مي برد، سپس هر کس را معيشتي و وضعي عنايت کرد، و اما پرهيزکاران ميان خلق آنهايي هستند که اهل فضيلت اند. منطقشان صواب و روششان تواضع و معيشتشان تابع عدل و ميانه روي است. از آنچه خداي حرام کرده چشم مي پوشند و گوششان وقت بر معالمي است که مايه ي انتفاع باشد. در رنج و عنا مانند راحت و رفاه خود دار و خود نگهدارند. چه در مصيبت و سختي و چه در وفور و خوشبختي تملّک نفس و سعه ي صدر دارند. در مصيبت و بلا جزع نمي کنند و در وسعت و غنا کبر و فخر نمي فروشند و اگر اجل معيني براي حياتشان مقرر نشده بود، از شوق ثواب و خوف

[صفحه 42]

عقاب روحشان در جسد قرار نمي گرفت.

بزرگي خداي در چشم اين جماعت، همه کس و همه چيز سواي او را کوچک کرده است. بهشت براي آنها چنان است که گويي آن را مي بينند و به نعم آن متنعم اند و دوزخ آن چنانکه گويا آن را لمس مي کنند و مزه ي عذاب آن را مي چشند. جسمشان لاغر، حاجاتشان اندک و نفسشان عفيف است. روزهاي معدودي صبر کردند و در عوض راحت ابدي يافتند. تجارت سودآوري است که خداوند براي ايشان مهيا کرده. دنيا به آنها اقبال مي کند، ولي از آن روي مي گردانند؛ چون اسيراني هستند که با فديه دادن نفسشان روح خود را آزاد مي سازند».

«شبها به تلاوت قرآن مشغول اند. از خواندن قرآن به هيجان مي آيند و در اين هيجان دواي دردشان را مي جويند. آيات رحمت و تشويق، خاطرشان را مطمئن و اميدوار مي سازد و آيات عذاب و تخويف چنان در قلبشان تأثير مي کند که گويي زفير و شهيق جهنم را با گوشهاي خود حس مي کنند. ترس خداوند پشتشان را خم کرده، دست و پا و صورتشان را به خاک مي سايند و به اين صورت نجات از عذاب خداوند را طلب مي کنند».

«و اما روز پاکاني هستند بردبار و نيکاني دانشمند. از غايت لاغري به نظر بيمار مي آيند، اما بيمار نيستند. گفته مي شود سلامت عقل ندارند. آري امر عظيمي دماغشان را مشغول داشته، با اين همه رياضت از عبادت خود راضي نيستند. همواره به خود تهمت مي زنند و از اعمال خود ترسناک اند. اگر کسي تقواي يکي از آنها را ستايش کند از ترس اينکه دچار عجب شود مي گويد من به معايب خود واقف ترم و خداي من مرا بهتر مي شناسد. خدايا مرا به آنچه درباره ام مي گويند مأخوذ مدار و بهتر از آنم ساز که تصور مي کنند و ببخش بر من آنچه را که مردم نمي دانند».

«نشاني هر يک از آنها اين است که در دين خود قوت و در ايمان خود يقين دارد. در کسب دانش حريص است و در غنا ميانه رو و در عبادت خاشع، در حال فقر متحمل، در شدائد صبور و در طلب مال حلال کوشاست. هميشه از غفلت بيمناک و از اعمال صالحه فرحناک است. مشکلاتي را که نفس کراهت دارد بر خود تحميل مي کند. به آنچه فاني است بي علاقه و به آنچه باقي است مشتاق است. حلم و قول و فعل را با هم دارد، اندک

[صفحه 43]

بودن آرزو، قناعت نفس، کم خوردن، امور دنيوي را آسان گرفتن، مراقبت دين، مي راندن شهوات و فرو خوردن غيظ از نشانيهاي اوست».

«مردم به خير او اميدوار و از شر او مصون و محفوظ اند. سکوت او ذکر و ذکر او عبادت است. کساني را که به او ظلم کرده اند مي بخشايد؟ و به آنها که حقش را از او واگرفته اند مي بخشد. حرف زشت و زخم زبان از او شنيده نمي شود. از آنچه ناشايست است پرهيز مي کند. از انجام آنچه شايسته است غافل نمي ماند. حب و بغض اين و آن مرد پرهيز کار را از طريق حق و عدالت منحرف نمي سازد. پيش از آنکه او را به شهادت بطلبند به حق اعتراف مي کند. آنچه به او بسپارند ضايع نمي کند و آنچه به يادش بياورند از ياد نمي برد. کسي را با لقب زشت و زننده نمي خواند. به همسايه زحمت نمي دهد و کسي را در مصيبت شماتت نمي کند. مرد متقي در باطل داخل و از حق خارج نمي شود. در خاموشي غم نمي گيرد و صداي خود را به خنده بلند نمي کند. به خود سخت مي گيرد، ولي مردم از او در راحت اند. وضع او در دوري از دوران، نزاهت، و در قرب با نزديکان نرمي و رحمت است. نه در موقع دوري کبر مي فروشد و نه در مقام نزديکي مکر مي ورزد».

امام چون تا اينجا گفت همّام فريادي کشيد و در دم جان سپرد.

مولا فرمود: «به خدا قسم بر جان او مي ترسيدم، عجبا موعظه ي گيرا با آنها که اهل پندند چنين مي کند!»


صفحه 38، 39، 40، 41، 42، 43.








  1. اين معني که مورد تصديق محققين سني است مي تواند بر صحت نظر شيعيان بر مسلمان بودن ابي طالب شهادت دهد. آري نظر شيعه اين است که ابوطالب در باطن به اسلام گرويده بوده لکن مصلحت اقتضا مي کرده که اسلامش را پنهان دارد تا بهتر بتواند در حفظ و حمايت برادر زاده اش مؤثر باشد.
  2. عجبا در جنگ جمل دو جمله از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده که آدمي را به حيرت و اعجاب وامي دارد. حيرت از اين همه مروت و بزرگواري و اعجاب از اين همه حقگزاري و حق پرستي. آري گفته ي هيچ يک از پيشوايان روحاني و بزرگان سياسي جهان در برابر آنچه امام در اين موقف فرموده قابل ذکر نيست. عين ترجمه ي آقاي احمد آرام مترجم دانشمند کتاب «علي (ع) و دو فرزندش» تأليف دکتر طه حسين مصري را نقل مي کنم: «دسته ي ديگر که مي خواستند از کار آخرت خويش اطمينان يابند مي پرسيدند که؛ اگر جنگ شود کار کساني که کشته خواهند شد چگونه خواهد بود؟ و علي (ع) در جواب مي گفت: هر که با نيت راست براي ياري حق و خواستن خشنودي خدا جنگ کند سرنوشتش همچون سرنوشت شهيدان است». (ظاهراً منظور کشتگان دو طرف است). «مردي از آنان روزي از وي پرسيد که: آيا ممکن است طلحه و عايشه و زبير بر باطل يک سخن شوند؟ علي (ع) گفت: چنان مي نمايد که امر بر تو مشتبه شده. اين را بدان که حق و باطل را ترازو خرد آدمي است. حق را بشناس تا اهل حق را بازشناسي، و باطل را بشناس تا اهل باطل را بازشناسي!» طه حسين مي گويد: «و من پاسخي نيکوتر از اين نمي يابم که هر کس را هر اندازه پايگاه بلند داشته باشد از خطا معصوم نمي شناسد و حق را ويژه کسي به هر جايگاهي که باشد نمي داند، و پس از آنکه وحي خاموش و خبر آسمان بريده شد، بهتر از اين پاسخي به آن پرسش نمي شد داد».