پل صراط و حد وسط












پل صراط و حد وسط



از ذکر نکته ي دقيقي غافل نشوم و آن اينکه جستن مرزي که ثقه و اعتقاد به خود را از عجب و خود گرفتن جدا مي کند بسيار دشوار است و نه تنها اين دو بلکه تمام صفات و خلقيات فاضله، طرفين افراط و تفريط دارند. بهشت فضيلت روي مرز باريک عدل و ميانه روي قرار دارد و دو طرف افراط و تفريط هر دو مذموم و ناپسنديده است.

قرآن کريم مي گويد: «اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولاالضالين» در نماز از خداوند مي خواهيم که «راه درست را به ما نشان بده، راهي که نصيب آنهايي کرده اي که نه مغضوب اند و نه گمراه». ژ

بارها شنيده ايد که عبور از پل «صراط» کار آساني نيست؛ زيرا از شمشير برنده تر، از موي باريک تر و از آتش سوزنده تر است؛ شنيده ايد که فقط مردم صالح مي توانند در قيامت از اين پل بگذرند و منتها اليه اين پل بهشت و دو طرف آن جهنم است، پس آنها که صالح اند از اين راه خطرناک به سلامت مي گذرند و مستقيماً به بهشت مي رسند و ناصالحان از يکي از دو طرف به جهنم افراط يا تفريط سقوط مي کنند.

اين حرف راست و بسيار راست است. قرآن مي فرمايد: «ومن يؤت الحکمه فقد اوتي

[صفحه 32]

خيراً کثيرا؛ به کسي که حکمت داده شد خير کثير داده شده است» مراد از حکمت و مقصود از پل صراط حد عدل و ميانه روي است. پلي که اين همه باريک و سوزان و برّان است همان مرزي است که حد وسط و ميان دو طرف افراط و تفريط صفات و خلقيات آدمي قرار دارد. جستن و دست يافتن به اين مرز باريک و نامرئي هم کار همه کس نيست. شجاعت، عفت، سخاوت، وثوق به خود، عفو و اغماض و ديگر صفات فاضله، همه راه راستي است که به بهشت اخلاق و انسانيت منتهي مي شود. دو طرف شجاعت جبن و تهور، طرفين عفت شره و خمود، دو سوي سخاوت امساک و اسراف و همين طور افراط يا تفريط در ساير صفات سقوط در جهنم فساد و پستي است.

نخوت مطلوب که لازمه ي مردانگي و قهرماني است، اعتماد به نفس که نتيجه ي شجاعت و ايمان به حق و به چيزي نگرفتن مرگ است. دانش مطلق، اصابت رأي، قدرت منطق و قوّت کلام که مولود نبوغ ذاتي و ميراث خاندان هاشمي و تربيت در دامان معلم بشريت است و سيماي تابناک و چهره ي درخشان اميرالمؤمنين (ع) را در طول چهارده قرن جلوه ي ابدي بخشيده است، در چشم تنگ و ناپاک عمرو عاص و ساير بد خواهان علي (ع) عجب و خودبيني تعبير شده است.

شجاعت، صدق و خلوص، ايمان و صفاي ضمير، چنان صراحت و بي تکلفي در فرزند ابي طالب ببار آورده بود که چه در اظهار و چه در پنهان کردن امري تکلف پذير نبود. به مرد منافقي که در ثناي او افراط مي کرد فرمود «من کمتر از آنم که بر زبان ميراني و بيش از آنم که در دل مي پنداري».

آنهايي که در دوران عثمان از بيت المال بهره مند شده بودند از علي (ع) هم انتظار مصلحت بيني و دوست گيري و مردم داري و تصنع و ريا داشتند، گرچه او را خوب مي شناختند اما فکر مي کردند اکنون که پس از سالها خانه نشيني و کناره گيري دامان دولت را به چنگ آورده از رعايت جانب اين و آنکه ديروز در امر حکومت نفوذ داشته و امروز توقع دارند مضايقه نخواهد کرد.

اما دريغا که اوّل روز شنيدند مي گويد: «اموالي که از بيت المال من غير حق به اين و آن بخشيده شده باز مي گيرم و اگر به کابين زنان هم داده باشند به بيت المال باز مي سپارم».

[صفحه 33]

چند روزي گذشت فرمود: «آنها که از دادگري من به تنگ آمده اند بيداد را چگونه تحمل خواهند کرد؟»

فراموش نکنيد در محيطي که امور جز بر پايه ي حق و عدل و حساب و قانون بگردد معلوم نيست آنها که امروز مورد عنايت دستگاه حکومت اند فردا هم باشند و وقتي حساب روي دلخواه باشد چه بسا که عنايت امروز به بي مهري فردا مبدل گردد. اين است که در محيط بيداد و ستم حتي مقربان امروز از فرداي خود ايمن نمي توانند بود.

طلحه و زبير که به اعتبار مصاحبت پيغمبر (ص) و حسب و نسب و مال و مکنت و عضويت شوراي خلافت- شورايي که به دستور عمر تشکيل شد و عثمان را به خلافت برگزيد- خود داعيه ي خلافت داشتند و پس از هجوم مردم به طرف علي (ع) و بيعت با او از ترس دست بيعت به امام داده بودند، انتظار داشتند تا آنجا طرف مشورت و توجه علي (ع) قرار گيرند که اميرالمؤمنين (ع) با واگذاري امارت کوفه به يکي و بصره به ديگري آنها را در خلافت با خود شريک سازد و امپراطوري اسلامي به وسيله ي يک گروه سه نفري رهبري گردد؛ چنانکه پس از يأس از علي (ع) جنگ جمل را ساز کردند و با تباني با معاويه اميدوار بودند بعد از غلبه بر اميرالمؤمنين (ع) با شرکت معاويه رهبري دسته جمعي به وجود آورند.

روزي اين دو شيخ از علي (ع) شکوه کردند که چگونه در امور حکومت از آنها مشورت نمي کند؟ فرمود: «در کارها از کتاب خدا و سنت رسول تبعيّت کردم و از اين رو به رأي شما و غير شما حاجت نداشتم. هنوز پيش آمدي نشده که در حکم آن بمانم تا محتاج مشاوره با کسي باشم اگر چنين شود البته از شما نظر خواهم خواست».


صفحه 32، 33.