حكايت تشرّف آقا سيّد مهدي قزويني خدمت امام عصر











حکايت تشرّف آقا سيّد مهدي قزويني خدمت امام عصر



آن حکايت چنين است که نقل فرمود سيّد سند و حبر معتمد زبدة العلمأ و قدوة الأوليأ ميرزا صالح خلف ارشد سيّد المحقّقين و نور مصباح المتهجدين وحيد عصره آقا سيّد مهدي قزويني طاب ثراه از والد ماجدش، فرمود خبر داد مرا والد من که ملازمت داشتم به بيرون رفتن به سوي جزيره اي که در جنوب حلّه است بين دجله و فرات به جهت ارشاد و هدايت عشيرهاي بني زبيد به سوي مذهب حقّ (و همه ي ايشان به مذهب اهل سنّت بودند و به برکت هدايت والد قدّس سرّه همه برگشتند به سوي مذهب اماميّه ايّدهم الله و به همان نحو باقي اند تاکنون و ايشان زياده از ده هزار نفس اند). فرمود در جزيره مزاري است معروف به قبر حمزه پسر کاظم (ع) مردم او را زيارت مي کنند و براي او کرامات بسيار نقل مي کنند و حول آن قريه اي است مشتمل بر صد خانوار تقريباً پس من مي رفتم به جزيره و از آنجا عبور مي کردم و او را زيارت نمي کردم؛ چون نزد من به صحّت رسيده بود که حمزه پسر موسي بن جعفر عليهماالسّلام در ري مدفون است با عبدالعظيم حسني.

پس يک دفعه حسب عادت بيرون رفتم و در نزد اهل آن قريه مهمان بودم، پس اهل آن قريه مستدعي شدند از من که زيارت کنم مرقد مذکور را پس من امتناع کردم و گفتم به ايشان

[صفحه 8]

که من مزاري را که نمي شناسم زيارت نمي کنم و به جهت اعراض من از زيارت آن مزار رغبت مردم به آنجا کم شد. آنگاه از نزد ايشان حرکت کردم و شب را در مزيديّه ماندم در نزد بعضي از سادات آنجا. پس چون وقت سحر شد برخاستم براي نافله ي شب و مهيّا شدم براي نماز، پس چون نافله ي شب را به جا آوردم نشستم به انتظار طلوع فجر به هيئت تعقيب که ناگاه داخل شد بر من سيّدي که مي شناختم او را به صلاح و تقوا و از سادات آن قريه بود. پس سلام کرد و نشست. آنگاه گفت يا مولانا ديروز ميهمان اهل قريه ي حمزه شدي و او را زيارت نکردي، گفتم، آري. گفت چرا؟ گفتم زيرا که من زيارت نمي کنم آن را که نمي شناسم و حمزه پسر حضرت کاظم (ع) مدفون است در ري، پس گفت: «رُبَّ مَشهُورٍ لا اَصْلَ لَهُ؛ بسا چيزها که شهرت کرده و اصلي ندارد». آن قبر حمزه پسر موسي کاظم (ع) نيست، هر چند چنين مشهور شده، بلکه آن قبر ابي يعلي حمزة بن قاسم علوي عبّاسي است؛ يکي از علماي اجازه و اهل حديث و او را اهل رجال ذکر کرده اند در کتب خود و او را ثنا کرده اند به علم و ورع.

پس در نفس خود گفتم اين از عوام سادات است و از اهل اطّلاع بر علم رجال و حديث نيست پس شايد اين کلام را اخذ نموده از بعضي از علما. آنگاه برخاستم به جهت مراقبت طلوع فجر و آن سيّد برخاست و رفت و من غفلت کردم که سؤال کنم از او که اين کلام را از کي اخذ کرده؛ چون فجر طالع شده بود و من مشغول شدم به نماز. چون نماز کردم نشستم براي تعقيب تا آنکه آفتاب طلوع کرد و با من جمله اي از کتب رجال بود پس در آنها نظر کردم ديدم حال بدان منوال است که ذکر نمود پس اهل قريه به ديدن من آمدند و در ايشان بود آن سيّد. پس گفتم نزد من آمدي و خبر دادي مرا از قبر حمزه که او ابويعلي حمزة بن قاسم علوي است پس آن را تو از کجا گفتي و از کي اخذ نمودي؟ پس گفت والله من نيامده بودم نزد تو پيش از اين ساعت و من شب گذشته در بيرون قريه بيتوته کرده بودم در جايي که نام آن را برده قدوم تو را شنيدم. پس در اين روز آمدم به جهت زيارت تو. پس به اهل آن قريه گفتم لازم شده مرا که برگردم به جهت زيارت حمزه، پس شکّي ندارم در اينکه آن شخص را که ديدم او صاحب الامر (ع) بود. پس من و جميع اهل قريه سوار شديم به جهت زيارت او و از آن وقت اين مزار به اين مرتبه ظاهر و شايع شد که براي او شدّ رحال مي کنند از مکانهاي دور.

[صفحه 9]

مؤلّف گويد شيخ نجاشي در رجال فرموده حمزة بن قاسم بن علي بن حمزة بن حَسَن بن عبيدالله بن عبّاس بن عليّ بن ابي طالب(ع) ابويعلي ثقه جليل القدر است از اصحاب ما حديث بسيار روايت مي کرد. او را کتابي است در ذکر کساني که روايت کرده اند از جعفر بن محمّد (ع) از مردان و از کلمات علما و اساتيد معلوم مي شود که از علماي غيبت صغري معاصر والد صدوق عليّ بن بابويه است - رضوان الله عليهم اجمعين -.

و امّا عبّاس بن الحَسَن بن عبيدالله بن العبّاس کنيتش ابوالفضل است، خطيبي فصيح و شاعري بليغ بوده و در نزد هارون الرشيد صاحب مکانت بوده، قالَ اَبُونَصْر الْبخاري ما رُاِيَ هاشِمِيُّ اَغْضَبُ لِساناً مِنْهُ. خطيب بغداد گفته ابوالفضل العبّاس بن حسن برادر محمّد و عبيدالله و فضل و حمزه مي باشد و او از اهل مدينه ي رسول (ص) است. در ايّام هارون الرشيد آمد به بغداد و اقامت کرد در آنجا به مصاحبت هارون و بعد از هارون مصاحبت کرد با مأمون و او مردي بود عالم و شاعر و فصيح بيشتر علويّين او را اشعر اولاد ابوطالب دانسته اند. پس خطيب به سند خود روايت کرده از فضل بن محمّد بن فضل که گفت عمويم عبّاس فرمود که رأي تو گنجايش ندارد هر چيزي را، پس مهيّا کن آن را براي چيزهاي مهّم و مال تو بي نياز نمي کند تمام مردمان را، پس مخصوص بساز به آن اهل حقّ را و کرامتت کفايت نمي کند عامّه را، پس قصد کن به آن اهل فضل را.

و عبّاس بن حَسَن مذکور از چهار پسر عقب آورد: احمد و عبيدالله و علي و عبدالله. و ابونصر بخاري گفته که عقب او از عبدالله بن عبّاس است نه غير آن و عبدالله بن عبّاس شاعري بوده فصيح نزد مأمون تقدّم داشت و مأمون او را شيخ بن الشيخ مي گفت و چون وفات کرد و مأمون خبردار شد، گفت اِسْتَوي النّاسُ بَعْدَکَ ياَبْنَ عَبّاس و تشييع کرد جنازه ي او را. و عبدالله بن عبّاس را پسري است حمزه نام. اولادش به طبريه شام مي باشند؛ از جمله ابوالطيّب محمّد بن حمزه است که صاحب مروّت و سماحت وصله ي رحم و کثرت معروف و فضل کثير و جاه واسع بوده و در طبريّه آب و ملک داشت و اموالي جمع کرده بود.

ظفربن خضر فراعني بر او حسد برده لشکري براي قتل او فرستاد. او را در بستان خود در طبريّه شهيد کردند و در ماه صفر دويست و نود و يک، شعرا او را مرثيه گفتند.

[صفحه 10]

اعقاب او در طبريّه است. ايشان را بنوالشهيد گويند.

و امّا عبيدالله بن حسن بن عبيدالله بن العبّاس، قاضي قضاة حرمين پس از اولاد اوست. بنو هارون بن داود بن الحُسين بن علي عبيدالله مذکور و بنو هارون مذکور در دمياط مي باشند، و هم از اولاد اوست قاسم بن عبدالله بن الحَسَن بن عبيدالله مذکور صاحب ابي محمّد امام حسن عسکري (ع). و اين قاسِم صاحب شأن و منزلت بود در مدينه وسعي کرد در صلح ما بين بنوعلي و بنو جعفر وَ کانَ اَحَد اَصْحابُ الرَّاْي و اللّسانِ


صفحه 8، 9، 10.