امام علي و شناخت روحيات دشمنان















امام علي و شناخت روحيات دشمنان



از جلوه هاي روشن بيني، شناخت روحيات و روان افراد است امام علي(ع) هم به علم امامت و هم به علم عادي خويش، روحيّات اشخاص ـ به ويژه دشمنان خويش ـ را به خوبي مي شناخت به عنوان نمونه:

الف ـ حضرت قبل از آغاز جنگ جمل، پيغامي توسط ابن عباس براي زبير فرستاد. و اين سخنان در او مؤثر افتاد و از جنگ کناره گرفت امام خطاب به ابن عباس فرمود:

«لا تلقين طلحة فانّک ان تلقه تجده کالثور عاقصا قرنه يرکب الصعب و يقول هو الذلول ولکن الق الزبير فانه الين عريکة فقل له يقول لک ابن خالک عرفتني بالحجاز وانکرتني بالعراق فماعدا مما بدا».[1] .

با طلحه ملاقات مکن که اگر به ديدارش روي او را چون گاو وحشي مي يابي که شاخش را تابيده و آماده نبرد است (کنايه از سرکشي، و خيره سري و انعطاف ناپذيري طلحه) او کسي است که بر مرکب سرکش (هوا و هوس) سوار است و مي گويد مرکب راهواري دارم ولي زبير را ملاقات کن که نرمخوي است به او بگو: پسر دائي تو علي(ع) مي گويد مرا در حجاز شناختي و در عراق به جاي نياوردي؟! چه چيز تو را از آنچه بر تو آشکار شده بود رويگردان نمود؟

در اين سخن زيبا و در اوج فصاحت، مولا علي(ع) روانشناسي دو تن از مخالفان خود را به خوبي تبيين کرده است. حضرت طلحه را مردي طغيانگر معرفي مي کند که به خاطر هواپرستي گوش شنوا در برابر حق ندارد ولي روحيه زبير را نرمخو معرفي کرده و او را در برابر گفتار حقّ شنواتر و در برابر واقعيات تسليم تر مي داند.

اتفاقا حوادث بعدي نيز اين واقعيت را اثبات کرده حضرت قبل از آغاز جنگ جمل به زبير فرمود در پي چه هستي؟ گفت مي خواهم انتقام خون عثمان را بگيرم!! حضرت فرمود: تو و طلحه قاتلان عثمان را هدايت مي کرديد و وظيفه تو اين است که خود را به ورثه عثمان بسپاري تا تو را قصاص کنند!! سپس فرمود: تو را به خدا سوگند مي دهم آيا به ياد داري آن روز که از کنار من عبور مي کردي در حالي که رسول خدا بر دست تو تکيه کرده بود و از قبيله بني عمرو بن عوف مي آمد؟ پيامبر(ص) به من سلام کرد و در صورت من خنديد من هم خنديدم! تو گفتي علي بن ابي طالب همچنان دست از مزاح برنمي دارد! حضرت فرمود ولي بدان در آينده اي نزديک با علي مي جنگي در حالي که ظالمي! زبير گفت انّاللّه و انّا اليه راجعون آري اينگونه بود، ولي روزگار مرا به فراموشي افکند و من به يقين دست از جنگ با توت برمي دارم، اين را گفت و دست از جنگ کشيد وپس از گفتگو با عايشه، از جنگ کناره گيري کرد.[2] و به يکي از بيابانهاي اطراف به نام وادي السباع رفت وبه نماز و توبه ايستاد اما مردي به نام «ابن جرموز» به گمان اينکه کشتن او سبب خشنودي مولا علي(ع) است به سراغ او رفت و در حال نماز او را کشت و انگشتر و شمشيرش را براي علي(ع) آورد. حضرت به او اجازه ملاقات نداد و به آن کس که براي گرفتن اجازه نزدش آمده بود فرمود: «بشّر قاتل ابن صفيّه بالنّار» قاتل زبير را به آتش دوزخ بشارت ده آنگاه درباره شمشير زبير فرمود: «هذا السيف طالما فرج الکرب عن وجه رسول الله(ص)» اين شمشيري است که بارها اندوه را از صورت پيامبر(ص) برطرف ساخت!

حضرت روحيه طلحه و زبير را درست شناخته بود لذا با يک برخورد منطقي سبب شد که زبير از جنگ کناره گيري کند.

ب ـ حضرت در رابطه با «عمرو عاص» کلامي دارد که تمام ريزه کاريهاي روحي و رفتاري او را تبيين کرده است فرمود:

«عجبا لابن النابغة يزعم لاهل الشام انّ فيّ دعابة و انّي امرؤ، تلعابة اعافس و امارس لقد قال باطلاً و نطق آثما اما و شر القول الکذب انه ليقول فيکذب و يعد فيخلف و يُسأل فيبخل و يَسأل فيلحف و يخون العهد و يقطع الآل فاذا کان عند الحرب فايّ زاجر و آمر هو ما لم تأخذ السيوف مآخذها فاذا کان ذلک کان اکبر مکيدته ان يمنح القرم سبّته اما والله اني ليمنعني من اللعب ذکر الموت و انّه ليمنعه من قول الحقّ نسيان الآخرة انّه لم يبايع معاوية حتّي شرط له ان يؤتيه آتيّة و يرضخ له علي ترک الدين رضيخة».[3] .

شگفتا از پسر نابغه! به شاميان مي گويد که من بسيار مزاح مي کنم و مردي شوخ طبعم و اهل لعب و بازيچه ام! حرفي به باطل گفته و سخني به گناه انتشار داده است؛ آگاه باشيد که بدترين گفتار، دروغ است! او سخن مي گويد و دروغ مي گويد وعده مي دهد و خلاف مي کند، اگر چيزي از او خواهند بخل مي ورزد و اگر خود چيزي بخواهد به اصرار مي ستاند، به پيمان خيانت مي نمايد، پيوند خويشاوندي را قطع مي کند، چون جنگ فرا رسد به زبان بسي امر و نهي کند تا خود را دلير جلوه دهد و اين تا زماني است که شمشيرها از نيام برنيامده و چون شمشيرها از نيام برآمد بزرگترين نيرنگ او اين است که جامه اش را بالا زند و عورت خود را آشکار سازد. آگاه باشيد به خدا سوگند ياد مرگ مرا از هر گونه بازي و شوخي باز مي دارد؛ ولي او را فراموشي آخرت از گفتن سخن حق بازداشته است. عمرو با معاويه بيعت نکرد، مگر آنگاه که معاويه شرط کرد که در آتيه او را پاداشي دهد. آري معاويه به او رشوتي اندک داد و عمرو در برابر آن از دين خويش دست کشيد.

در اين سخن بسيار فصيح، امام علي(ع) به چند ويژگي عمروعاص اشاره مي کند:

1ـ اين که او فرزند زن آلوده و فاحشه و معروفي به نام «نابغة» است بعد از تولد عمروعاص پنج نفر مدعي شدند که پدر عمرو اند، سرانجام قضاوت را به خود نابغه سپردند او «عاص بن وائل» را برگزيد و دليل آن را اين ذکر کرد که عاص بيشتر به من کمک مي کند. ولي عمرو شباهت زيادي به ابوسفيان داشت وقتي او شنيد که نابغه عاص را برگزيده گفت هرچند او عاص را برگزيده اما حقيقت اين است که من او را در شکم مادرش کاشتم! اين حکايت سوژه اي به دست شاعران عرب داد. حسان بن ثابت در رابطه با او گفت:

ابوک ابوسفيان لاشکّ قد بدت لنا فيک منه بينات الشمائل ففاخر به اما فخرت ولا تکن تفاخر بالعاص الهجين بن وائل[4] .

بدون ترديد پدر تو ابوسفيان است؛ زيرا شکل و شمائل تو به آن گواهي مي دهد پس اگر مي خواهي فخر بفروشي به ابوسفيان افتخار کن، نه به عاص بن وائل گمنام!

اين ويژگي مادري او، اما پدر او عاص نيز سابقه ننگيني در اذيت و آزار پيامبر(ص) دارد. او از مصاديق مستهزئين است که قرآن به آنها اشاره مي کند، هم چنين مي گويند کسي که به پيامبر ابتر گفت همين عاص بن وائل بوده است.

عجبا کساني اين چنين پست با اين سابقه ننگين، به مواجهه با امام حق علي(ع) پرداخته اند.

2ـ آن که او منافق است. در قاموسِ منافق، صدق، راستي و وفا نيست، و عمرو بن عاص، الحق اين چنين است. نبي گرامي اسلام(ص) فرمود:

«آية المنافق ثلاث اذا حدّث کذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان».[5] .

منافق سه نشانه دارد آن گاه که سخن مي گويد دروغگوست و آنگاه که وعده مي دهد تخلّف مي نمايد و آنگاه که امانتي را مي پذيرد خيانت مي کند.

3ـ تنها در پي منافع خود است چيزي را که مي خواهد به هر قيمتي باشد به دست مي آورد ولي اگر از او چيزي بخواهند بخل مي ورزد! به پيمان خيانت مي کند و پيوند خويشاوندي را قطع مي نمايد اين ويژگي کساني است که اصل و فرع دينشان منافع خود است! و همه چيز را در اين معبد ذبح مي کنند.

4ـ فوق العاده ترسو است تا شمشيرها از نيام برنيامده، سر و صدا و تحريک و تهييج شيوه اوست اما وقتي شمشيرها از غلاف درآمد به رذيلانه ترين روش براي نجات خود رو مي آورد؛ آشکار کردن عورت!! يعني ترس و رذالت يکجا!!

در جنگ صفين ناگهان عمرو عاص امام علي(ع) را در پيش روي خود ديد، او از ترس خود را از مرکب به زير افکند و عورت خويش را مکشوف ساخت و اين لکه ننگ براي هميشه در تاريخ زندگي او ثبت شد.

5ـ او دين فروش است: وقتي معاويه از او دعوت به همکاري کرد با فرزندانش مسئله را در ميان گذاشت فرزندش عبدالله او را از اين کار نهي کرد و فرزند ديگرش محمد ترغيب!! او تا صبح فکر مي کرد سرانجام اول صبح آماده پذيرش دعوت معاويه شد اما همچنان در هاله اي از ترديد بود... به هر حال به شام آمد و در اولين جلسه خصوصي با معاويه پرسيد اگر با تو همکاري کنم سهم من چيست؟ معاويه گفت هر چه خودت بگويي! او گفت بايد مصر را به من واگذار کني با تمام درآمدش! معاويه ابتدا نپذيرفت ولي بعدا با اصرار برادر خود عتبه اين قيمت را براي خريد دين عمرو عاص پذيرفت!! به اين ترتيب عمرو دين خود را به ثمن اندک دنيا فروخت و جهنم سوزان آخرت را براي خود خريد!

امام علي(ع) با چنين روشن بيني عميقي پشت صحنه و روي صحنه دشمنان خويش را مي شناسد! زيرا «المؤمن ينظر بنور الله» مؤمن با نور الهي مي بيند، و علي امام مؤمنان است.

3ـ پس از سرکوبي شورشگران جمل مروان اسير شد، اما با وساطت امام حسن و امام حسين عليهما السلام او را آزاد کردند به هر صورت وقتي به حضرت پيشنهاد شد که اجازه دهيد مروان با شما بيعت کند حضرت فرمود:

«أو لم يبايعني بعد قتل عثمان؟ لا حاجة لي في بيعته انّها کفّ يهودية لو بايعني بکفّه لغدر بسبّته اما انّ له امرةً کلعقة الکلب انفه و هو ابوالاکبش الاربعة و ستلقي الامة منه و من ولده يوما احمر»[6] .

مگر او بعد از کشته شدن عثمان با من بيعت نکرد؟ مرا به بيعت او نيازي نيست؛ دست او در بي وفايي همانند دست يهودي است (چون يهود به غدر معروفند)! اگر دست بيعت به من دهد غدر کند و در نهان بيعت خودش را بشکند! آگاه باشيد که او در آينده حکومت کوتاه مدتي خواهد يافت، همانند کوتاهي زماني که سگي بيني خود را با زبان پاک کند. او پدر چهار فرمانروا (قوچهاي چهار گانه) است و امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونيني خواهند داشت!

در اين سخن، مولا علي(ع) بر چند نکته تکيه کرده است:

1ـ به کساني که به خيانت عادت کرده اند نمي توان اعتماد کرد. اينان اگر صد بار هم بيعت کنند، باز پيمان مي شکنند؛ چرا که در منطق کساني که «دين» محور سياست نيست، دروغ و خيانت و فريب محور قرار مي گيرد، و مروان از اين کسان بود؛ لذا مولا بيعت مجدد او را نپذيرفت.

2ـ پيش بيني حکومت کوتاه مدت او «کلعقة الکلب» او در سن 65 سالگي ـ بعد از مرگ معاوية بن يزيد ـ قدرت را به دست گرفت و مدت 9 ماه حکومت کرد، ولي به دست همسرش کشته شد! امام ضمن همين خطبه در رابطه با مروان اين جمله را فرمود که سيد رضي آن را نياورده است و آن اين که «يحمل راية الضلالة بعد ما يشيب صدغاه».

مروان پرچم ضلالت را موقعي به دوش مي کشد که موهاي او سفيد شده باشد!

او هر جمعه بر منبر رسول الله(ص) بالا مي رفت و در محضر مهاجرين و انصار، در سبّ اميرالمؤمنين ـ صلوات الله عليه ـ مبالغه مي کرد.[7] .

3ـ پيش بيني حضرت از به حکومت رسيدن چهار تن از فرزندان او:

ابوالاکبش الاربعة:

اينان عبارتند از:

1ـ عبدالملک بن مروان که جانشين او شد.

2ـ عبدالعزيز بن مروان که حاکم مصر شد.

3ـ بشر بن مروان که والي عراق شد.

4ـ محمد بن مروان که رئيس حکومت الجزيره گرديد.

و حاکميت همزمان چهار برادر، در تاريخ اسلام بي سابقه بوده است.

نقل ديگري هم در رابطه با اين چهار برادر هست که نقل فوق امتن و اصحّ است.[8] .

5ـ حضرت پيش بيني فرمود که امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونيني خواهند داشت؛ اين واقعيت دردناک تحقق يافت:

مروان در واقعه قتل عام مردم مدينه (حره) مسلم بن عقبه ـ فرمانده لشکر يزيد ـ را تشويق به کشتن اهل مدينه مي کرد![9] .

در مورد فرزندش عبدالملک بن مروان گفته اند که او قبل از خلافت ملازم مسجد بود تا آنجا که او را کبوتر مسجد ناميدند «حمامة المسجد». او پيوسته قرآن تلاوت مي کرد، ولي پس از آن که خبر خلافت به او رسيد، قرآن را بر هم نهاد و گفت: «سلام عليک! هذا فراق بيني و بينک.»[10] قرآن! خداحافظ!

او خود مي گفت که من قبل از خلافت، از کشتن مورچه اي مضايقه داشتم، ولي اينک حجاج گروهي از مردم را مي کشد و به من گزارش مي کند، و در من اثر گذار نيست!![11] .

زهري مي گويد: روزي به او گفتم که شنيده ام شرابخوار شده اي؟!

او گفت: بلي، به خدا قسم خونخوار هم شده ام!![12] .

او و کارگزاران جلاّد و خون آشامش، روز مردم را سياه کردند؛ از جمله «حجاج بن يوسف ثقفي» که از کشتن بي گناهان لذت مي برد و غذا وقتي براي او گوارا مي شد که بي گناهي در خون خود غوطه بزند!!

اين تنها نمونه اي از تحقق پيش بيني امام علي(ع) و روشن بيني حضرت نسبت به اين اشخاص و آينده آنان است.[13] .

آنچه گفتيم نمونه هايي از روشن بيني امام علي(ع) بود. بي ترديد اگر با مولا علي(ع) همراهي مي شد و به آنچه حضرت امر مي فرمود عمل مي گشت، امروز سرنوشت جهان اسلام، سرنوشت ديگري بود. اما افسوس که امام را تنها گذاشتند و خون به دل حضرت کردند!









  1. نهج البلاغه، خطبه 31.
  2. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي، ج2، ص167.
  3. نهج البلاغه، خطبه 84.
  4. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي.
  5. ميزان الحکمة، ج8، ص3339.
  6. نهج البلاغه، خطبه 73.
  7. تتمة المنتهي، ص80.
  8. بنگريد به تتمة المنتهي، ص79.
  9. تتمة المنتهي، ص80.
  10. تتمة المنتهي، ص83 و 84.
  11. تتمة المنتهي، ص84.
  12. تتمة المنتهي، ص84.
  13. براي توضيح بيشتر در مورد جنايات مروان و پسرانش رجوع کنيد به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي، ج6، ص146 به بعد.