قرن ما در جستجوي علي












قرن ما در جستجوي علي[1]



.

ميلاد علي را به همه ي کساني که به عدالت، انسانيت، عشق، فضيلت و ايمان، ايمان دارند تبريک مي گويم. ميلاد او را به ملت علي، به همه ي نسلهايي که در طول اين چهارده قرن در جستجوي عدالت و حق، به علي پناه آورده اند، و در فرار از ظلم و قدرتهاي ستمکار، ولايت علي را شعار خود داشته اند، و در زير شکنجه ها و تازيانه هاي ستم،«علي علي» مي گفتند، و نيز به نسل امروز، که بيش از هميشه به علي محتاج است، و نيز به همه ي انسانها در هر گوشه ي جهان، که اکنون براي عدالت، حق و ايمان مبارزه مي کنند، تبريک مي گويم.

اي کاش امشب مي توانستم در گوشه ي ديگري از دنيا از علي صحبت کنم. اي کاش مي توانستم در ميان جمعي از جوانان، در هر جاي دنيا، در خاور دور، آمريکاي لاتين، و يا آسيا، که بي سابقه ي ذهني و بي تلقينات موروثي و بي آنکه تصويرهاي مشکوک و زشت از تاريخ، از فرهنگ و از اعتقاد در ذهنشان داشته باشند، براي اوّلين بار سخن از مردي مي شنوند که نمي شناسند، اما ارزشهاي انساني را مي شناسند- با آنها-، حرف بزنم؛ که راحت تر حرف مي زدم و آنها هم راحت تر مي فهميدند.

ولي به هر حال خوشبختانه در اينجا، در مجلسي و با همفکراني حرف مي زنم که مي توانند انديشه و احساسشان را از قيد و بندهاي تلقيني و موروثي و بدآموزيهايي که

[صفحه 2]

در طول قرنها به نام علي و به نام ولايت و حکومت و مکتب و زندگي و شخصيت علي به ما داده اند، نجات دهند، و به هر حال مذهبيهايي هستند بي تعصب کور مذهبي و يا روشنفکراني بي تعصب کور ضد مذهبي، و کساني که به هر حال در يک چيز مشترک اند، و آن، شناخت ارزشهاي انساني است، در هر جا و در هر نام و در هر مکتبي؛ و مي توانند احساس کنند که از چهره ي کاملاً بديعي و از شخصيت کاملاً تازه اي و از راه و مکتب و ارزشهاي کاملاً بي سابقه ي ذهني اي به نام علي- که همه جا مطرح است و همواره نامش و يادش و عشقش در اين محيط تکرار مي شود- (سخن مي گويم).

اما آنچنان به ما آموزش داده اند که، (حتي) همين کسي که شب و روز«علي علي» مي گويد، هرگز به اين فکر نيفتاده که چرا کتاب خود علي در اين دنيا هست و او هيچ وقت سراغ آن کتاب نرفته، و چرا اين همه مکارم و فضايل و مدايح از علي گفته مي شود، شنيده مي شود و منتشر مي شود، اما خود علي با ما سخن نمي گويد، و چرا در حالي که همه ما کتابهاي مختلف مذهبي اي که در اين اواخر نوشته شده، کتاب ديني رسمي مان قرار داده ايم و دائماً مي خوانيم و از بر مي کنيم و تکرار مي کنيم، نهج البلاغه ي او لااقل در رديف يکي از اين کتابهايي که متأخرين در همين بيست سي سال اخير نوشته اند، مطرح نيست، در خانه ها نيست و کسي با آن آشنا نيست؟

متوجه هستند که چرا و چگونه و تا چه حد هوشيارانه علي را اين همه تجليل مي کنند، اما يک کلمه از علي سخن نمي گويند.

متأسفانه در اين روزهاي اخيري که داشتم«تشيع علوي و تشيع صفوي» را براي انتشار تجديد نظر مي کردم، در آنچه در سخنراني اوّل، (به صورت) کلي از آن رد شده بودم، به مسائل خيلي حساستر، دقيق تر و پيچيده تري برخوردم؛ بخصوص بعد از اينکه حساسيتهاي غيرعادي و عکس العملهاي غير قابل پيش بيني نسبت به اين کتاب نشان داده شد، متوجه شدم که گويا نقطه ي حساس حمله ي همين جاست و بنابراين بايد روي آن تکيه ي بيشتري کرد. و بعد متوجه شدم که چقدر نبوغ و هوشياري و چقدر کار و طرح و نقشه در کار بوده تا بتواند تشيع علي و مذهب شيعه را، که از آغاز با «نه» گفتن به هر قدرتي و غصبي و فريبي شروع شد و در طول هزار سال هر نظم و نظامي را که مشابه

[صفحه 3]

با نظمها و نظامهاي تاريخي بود و به نام اسلام برگرده ي مردم سوار بود، نفي کرد،[2] (به انحراف بکشاند).

چگونه تشيع «نه»، تشيع اعتراض، تشيع مبارزه دائمي با غصب، تشيع عدالت خواهي و آزادي طلبي، جايش را ناگهان تغيير داد و از ميان مردم برخاست و بر مسندي نشست که همواره تسنن در آنجا جا داشت؟

تسنن، همچنان که چندين بار گفته ام، عبارت بود از اسلام خلافت، اسلام حکومت، اسلام حاکميت و رسميت؛ و تشيع، اسلام مردم و اسلام توده هاي عدالت خواهي که به سراغ عدالت و به سراغ رهبري و آزادي، به اسلام آمدند. چگونه تشيع ناگهان جايش را تغيير داد و بعد مسند نشين و توجيه کننده ي قدرت حاکم شد؟ و بعد چگونه نه تنها به غاصب و به ظلمه «آري» گفت، بلکه زير بناي نگه دارنده و توجيه کننده اش شد؟

چقدر کار شده و چقدر هوشيارانه و چقدر موفق کار شده، که هنوز پس از سه قرن، در جامعه ي علمي ما، در ميان مردم آگاه، متمدن و روشن ما در قرن بيستم نيز نمي توان از اين فريبکاري رندانه،[3] که هنوز هم تقدس خودش را حفظ کرده، انتقاد کرد.

اين است که به اين مسأله بشدت متوجه و معتقد شدم و مي خواهم به شما، به عنوان کساني که بي شک عاشق مکتب علي هستيد و بي شک با تمام ايمان و خلوص و همه ي جوش و همه ي گرمايي که از عشق و عقيده و ايمان بر مي خيزد، دوستدار خانواده ي علي، مکتب علي، ارزشهاي علي و دعوت و رسالت علي هستيد، عرض کنم که اگر

[صفحه 4]

نجنبيم و اگر اين ديواره ي قطوري را که در سه قرن اخير- از دوران صفويه- به صورت رسمي (و البته پيش از آن به صورت غيررسمي)، بين ما (نسلي که الان زندگي مي کنيم) و تشيع علوي، که از متن رسالت پيغمبر جوشيده و همزمان با اسلام متولد شده و در طول هزار سال همواره پناهگاه اميد و ايمان مردمي بوده که همواره قرباني ظلم و تبعيض و ستم و نژاد پرستي مي شدند (بين تشيع کنوني ما و تشيع علي، بين نسل جستجوگر در شناخت علي و مکتب علي و خود علي و مکتب علي)، کشيده شده و به شکلي در آمده که ما الان مستقيماً نمي توانيم خود را به آن سرچشمه ي زلال و نخستين مکتب علي برسانيم.

با فداکاري، با هوشياري، با احساس مسؤوليت سنگين و با تحمل همه ي عواقبي که در اين راه- که راه حق پرستي و عدالت خواهي و حق شناسي است- بي شک به سراغ حق پرست و حقيقت خواه خواهد آمد، در همين نسل فرو نريزيم و اگر براي وجدان امروز و نسل امروز خودمان، که در جستجوي ايمان و در جستجوي انتخاب يک راه و يک هدف است (و جلوش را هم نمي شود گرفت؛ قرن ما و عصر ما، قرن و عصر انتخاب است)، راه را از حال تا سرچشمه ي نخستين تشيع علي باز نکنيم و اين ديوار را کنار نزنيم و مستقيم و زلال، چهره هاي راستين اين مکتب را نبينيم و به اين نسل نشان ندهيم، ايمان ما و فرهنگ ما و مکتب علي در نسل بعد نخواهد بود.

بعضيها مي گويند «خدا خودش حافظ است؛ خدا خودش مکتب و دينش را حفظ مي کند؛ حقيقت از بين نمي رود». بي شک چنين است. بي شک دلمان براي حقيقت، براي مکتب علي و براي «ذکر» نمي سوزد، چرا که با «انا نحن نزلنا الذکر» خداوند حفظ رسالت پيغمبر، مکتب او، قرآن او و راه علي را تضمين کرده است. (بنابراين) آن، صاحب دارد، حافظ دارد و از بين نمي رود. دلمان براي خودمان مي سوزد؛ ما هستيم که از آنچه که بشدت به آن نيازمنديم، محروم مي مانيم. اين تعبير، که غالباً تکيه مي شود که «حق علي پايمال شد»، تعبير کاملي نيست؛ (بلکه بايد گفت«)حق مردم پايمال شد». علي خودش حق است.

تمام تلاشمان، مسير جريانات، حساسيتهاي مخالف، نوع انتقادها، نوع جبهه گيريها، عکس العملها و همچنين کوشش هر چه بيشتر و تحقيق هر چه بيشتر،

[صفحه 5]

خود به خود کم کم راه آدم را مشخص مي کند، هدفها را معين مي کند، شعارها را تعيين مي کند و طرح مي کند، و آدم کاملاً دقيق مي داند که بايد کجا برود و لبه ي تيز مبارزه اش بايد به کدام سو باشد و بايد دقيقاً در کدام جهت حرکت کند، و وظيفه ي انساني که معتقد به يک مکتب و يک راه است، چيست؟ اين است که کم کم روشن و مشخص مي شود، و اين است که من مي خواستم عرض کنم که گروهي که مثل ما مي انديشند، يعني هم به نيازها و دردهاي زمان خودشان واقف اند و رنج مي برند و در برابرش احساس مسؤوليت مي کنند و هم معتقدند که براي درمان اين دردها و حل اين مشکلات و براي مسلح شدن به ايمان و عقيده اي که نسل ما به آن محتاج است، بهترين سلاحهاي فکري و بهترين فرهنگ و بهترين مکتب را داريم، اساسي ترين مسؤوليت و رسالتشان، به عنوان آگاهها، روشنفکران و مذهبيها- بهر عنوان اسمش را بگذاريم- در يک کلمه اين است که براي پاسخ گفتن به نياز عصر خودمان، براي آگاهي دادن به متن جامعه ي خودمان و براي احياي روح حيات بخش ايماني که در ما فسرده است، و براي تجديد حيات مکتبي که در ميان ما پژمرده و يا مرده و يا مسخ شده است، و براي تجديد اتصال رابطه اي که ميان ما و ايمانمان بريده است و بريده اند، و براي شناخت حقايقي که امروز به شناختنش احتياج فعلي و فوري و حياتي و عيني داريم، راه اين است که از ميان ما و علي، از ميان اين نسل و تشيع علي و اسلام علي، تشيع دروغين انحرافي مونتاژ شده ي مصلحت پرستانه گل مولايي صفوي را برداريم. اگر برداشتيم، تابش آفتاب علي همه مان را گرم مي کند؛ اگر اين فاصله را برداريم و اين ديوار را کنار بزنيم، اين بدنهاي مرده و فسرده مان، روح مسيحايي علي را خواهند گرفت، و قرن تاريک و شبستان زندگي و سرنوشتمان با آتش خدايي سينه ي علي برافروخته خواهد شد، و او به ما خواهد گفت که چگونه زندگي کنيم، چگونه بينديشيم، چگونه بپرستيم و چگونه امتي بسازيم و چگونه رسالت خودمان را در برابر جامعه مان، در برابر بشريت و در برابر زمان انجام بدهيم، و به هر حال، چگونه مسلمان باشيم.

من امشب مي خواستم، همچنان که در عنوان سخنراني مطرح شده، از يک جهت ديگر مسأله را مطرح کنم. به اين معني که چون در جامعه ي مذهبي شيعي هستيم، سنت بر اين است و طبيعي هم همين است که به عنوان مبلغ مذهبي يا محقق مذهبي،

[صفحه 6]

غالباً از طريق خود مذهب، از طريق تاريخ اسلام و از طريق مسائلي که در تاريخ اسلام مطرح است، جريانات خلافت، امامت، تشيع، تسنن، غصب، وصايت، قرآن، حديث، سنت، مسائل و جرياناتي که در تاريخ پديد آمده، ارزيابي شخصيتها، مقايسه ي علي با رقبا و با کساني که حق او را غصب کردند و يا در برابر او در تاريخ خودنمايي کردند، آغاز مي شود و مسأله مطرح مي گردد، و به علي مي رسند و چهره ي علي، مکتب علي، شخصيت و زندگي و ارزشهاي او عنوان مي شود و يا حقش اثبات مي شود. حال من مي خواهم از طريق ديگر وارد مسأله شوم. البته مسأله اي که امشب مطرح مي کنم، خود به خود دنباله ي مسائلي است که به صورت درس يا به صورت کنفرانسهاي مختلف درباره ي تشيع و مذهب و جامعه در اينجا مطرح کردم. اين است که اگر براي بعضي از حضار محترم، بعضي از تعبيرات، اشارات يا مسائل ممکن است مبهم يا نامفهوم باشد، يا حتي غير منطقي تلقي شود، شايد به اين عنوان باشد که اشاره به يک نوع برداشت و يکنوع بينشي است که در اينجا مطرح شده و تکرار شده و غالباً سابقه ي ذهني دارند و بر اساس آن زبان، آن اصطلاح و از آن زاويه ي ديد است که مطرح مي کنم. اين است که من فقط اسامي مسائلي را که در اينجا درباره ي تشيع و درباره ي شخص حضرت امير مطرح کردم، و سخنراني امشب تکميل همه ي آنهاست، مي گويم، براي اينکه دوستاني که در گذشته نبودند و آن مسائل را نشنيدند، اگر خواسته باشند اين بحث را با همه مقدمات منطقي اش، که ضرورتاً با آنها ارتباط پيدا مي کند، تعقيب بفرمايند، بدانند.

اوّلين مسأله اي که اينجا به عنوان يک مسأله کلي، سه چهار سال پيش، در چهار جلسه ي پشت سر هم مطرح کردم،«امت و امامت»- البته از ديد جامعه شناسي- بود«. امت و امامت» زير بناي اساسي تشيع را در بينش و برداشت تشيع علوي عنوان کرده است.

بعد«حسين وارث آدم»[4] است که بينش و برداشت تاريخي شيعي است، يعني فلسفه ي تاريخ با يک نگرش شيعي.

ديگري،«فلسفه تاريخ در اديان ابراهيمي» است، که مقايسه ي فلسفه هاي تاريخ با

[صفحه 7]

فلسفه ي تاريخ در اسلام- به معناي اعم کلمه- است.

چهارم،«انتظار مذهب اعتراض»؛ که مسأله اعتقاد به منجي موعود و مهدي موعود در تشيع با برداشت و بينش تشيع علوي است.

پنجم- که به خود شخص حضرت امير مي رسد-،«علي حقيقتي برگونه ي اساطير» است. موضوع سخن اين است که بشريت همواره در جستجوي ارزشهاي متعالي و مطلق بوده و چون به اين ارزشها احتياج داشته، اما در واقعيت عيني نمي يافته، براي اينکه اين ارزشها را روي يک وجود و يک پايه سوار کند، رب النوع خيالي و اساطيري مي ساخته، تا بتواند ارزشهاي متعالي را- که نيست- در وجود اشخاص، قهرمانان و شخصيتهاي واقعي عيني بپرستد. اما علي حقيقتي است بر گونه ي رب النوعهاي اساطيري؛ يعني وجودي است که اين ارزشهاي متعالي مطلق در او هست- مثل رب النوعها؛ اما برخلاف رب النوعها، که اساطيري هستند و نياز بشر آنها را جعل کرده، علي رب النوعي است که در تاريخ تحقق جسمي عيني انساني دارد.

بعد «علي انسان تمام»[5] است، که بحثي مربوط به انسان شناسي در مکتبهاي انسان شناسي جديد است و (در آن) علي از اين جهت مطرح شده است.


صفحه 2، 3، 4، 5، 6، 7.








  1. علي (ع)،[ تهران]: نشر آمون، 1370، چاپ چهارم، ص 112 -69.
  2. رهبران بزرگ شيعه، ائمه شيعه، علماي بزرگ شيعه، محققان، فقها و نويسندگان شيعه و شعرا و هنرمندان شيعه، در طول هزار سال در تاريخ اسلام، يک لحظه جهاد با ستم را ترک نکردند، و تشيع در متن مردم محکوم، پاسدار حق و آزادي و عدالت بود و همواره مشت محکمي به دهان هر فريب دهنده اي يا زورگويي يا زراندوزي.
  3. تشيع علي، قلب ماهيت شد و ائمه شيعي که مظهر پاسداري از عدالت و حق بودند و همه در راه مبارزه با ستم يا مسموم شدند و يا مقتول، يک مرتبه به ابزار توجيه کننده ي نظام حاکم، در سه قرن پيش، تبديل شدند.
  4. ر. ک. به م. آ. 19 (دفتر).
  5. ر. ک. به م. آ. 25 (دفتر).