سياست در مكتب علي و هم آهنگي سيره و سياست پيغمبر و علي











سياست در مکتب علي و هم آهنگي سيره و سياست پيغمبر و علي[1]



.

بسياري از مردم، چه در زمان خود علي (ع) و چه در زمانهاي بعد، براي آن امام در سياست به معنايي که بيشتر مردم از اين کلمه مي فهمند و همين معني هدف و مقصود سياستمداران و دانشمندان علوم اجتماع و سياست در همه ي زمانها و مکانها مي باشد نقاط ضعفي ذکر کرده و خليفه ي اوّل و دوم و معاويه و عمر و عاص و امثال آنان را در سياست تواناتر و در اداره ي امور و تدبير جهانداري داناتر دانسته اند.

از نمونه ها و شواهد بسيار بارزي که در اثبات دعوي خود آورده اند در اين جا چند مثال آورده مي شود:

1- در مجلس شوراي شش نفري که به دستور خليفه ي دوم، پس از مرگ او، از شش تن معين براي بر گزيدن خليفه ي سوم بر پا شد، عبدالرحمن بن عوف که يکي از شش تن و خويشاوند عثمان بود، در حقيقت حکم مهره ي برنده را داشت؛ زيرا از ميان دو تن: علي (ع) و عثمان، که در شورا نامزد خلافت شدند، به سوي هر کدام که عبدالرحمن عوف گرايش پيدا مي کرد، بر حسب دستور مؤسس شورا خلافت بهره ي او مي شد.[2] .

[صفحه 2]

نقشه ي شورا را مغزي بسيار مدبر و توانا و دور انديش ترسيم کرده بود و کم و بيش همه ي اعضاي شورا و هم تيز بينان خارج شورا مي دانستند که نتيجه شورايي مرکب از چنان افرادي چه خواهد بود و چه کسي از آن شورا به عنوان خليفه بر گزيده خواهد شد.

مورخان که قصه شورا را نقل کرده اند همه متوجه اين معني بوده اند.

سهل بن سعدانصاري، گفته است: پس از آنکه خليفه ي دوم، پيش از مرگ دستور شورا را داد، علي بن ابي طالب (ع) که در جمع حاضران بود از نزد او بيرون آمد و عباس بن عبد المطلب نيز با او همراه بود، من نيز در دنبال آنان به راه افتادم و اين گفتگو را ميان علي (ع) و عباس شنيدم:

علي (ع): به خدا سوگند باز هم حق ما پامال شد.

عباس: چگونه و از کجا دانستي؟

علي (ع): آيا نشنيدي که مي گفت جانبي را اختيار کنيد که عبدالرحمن در آن باشد؛ زيرا عبدالرحمن پسر عم و داماد عثمان است. هر گاه اين جمع گرد هم آيند، اگر دو تن از آنان هم با من باشند باز هم سودي براي من نخواهد بود، با اينکه جز به يکي از آنان اميدي ندارم.... به خدا سوگند اگر عمر نمي مرد او را به ياد مي آوردم آنچه از پيش درباره ي ما انجام داده و او را آگاه مي کردم از بدي انديشه اش نسبت به ما و از آنچه اکنون از او به ما مي رسد، و اگر بميرد، که البته خواهد مرد، اين گروه گرد هم جمع خواهند شد که حق ما را از ما بگردانند. به خدا سوگند مرا به فرمانروايي و دوستي دنيا رغبتي نيست و اگر بدين امر توجهي دارم براي اظهار عدالت و عمل به کتاب و سنت است.[3] .

در نخستين جلسه ي شورا گفتگوهاي تند و مجادله بسياري ميان اعضا انجام يافت و همه به نتيجه ي چنان شورايي بدبين بودند. سرانجام عبدالرحمن از حاضران خواست که

[صفحه 3]

يک تن از حق خويش بگذرد و يکي از ميان جمع را بر گزيند. آن گاه گفت: خودش با طيب خاطر حاضر است بر کنار رود و يکي از ميان جمع را به خلافت بر گزيند. همگي به پيشنهاد او رضايت دادند جز علي (ع) که فرمود: مي انديشم و آن گاه رأي مي دهم. ولي پس از اصرار و فشار ابو طلحه ناظر و حاکم بر جلسه که بايد علي (ع) پيشنهاد عبدالرحمن را بپذيرد؛ چه آنکه به سودش باشد يا به زيانش، علي (ع) رو به عبدالرحمن کرد و گفت: خداوند را شاهد و حکم قرار ده که جانب حق را بگيري و پيروي از هواي نفس نکني و به سوي داماد و خويشاوندي گرايش نيابي و جز در راه حق گام بر نداري. عبدالرحمن سوگند خورد که آنچه را علي (ع) گفت به جاي آورد.

آن گاه عبدالرحمن از شورا بيرون رفت و سه روز با مردم به مشورت پرداخت، پس از آن به شورا بر گشت و مردم نزديک شورا گرد شده بودند و شکي نداشتند که با علي (ع) بيعت خواهند کرد. ميل قريش بجز بني هاشم به عثمان بود و انصار گروهي به علي (ع) و جمعي اندک، به عثمان گرايش داشتند و پاره اي نيز بي تفاوت بودند. باز در اينجا ميان طرفداران علي(ع) از قبيل مقداد بن عمرو و عمار بن ياسر- که هر دو از بزرگان صحابه بودند- و طرفداران عثمان- که بيشتر از امويان بودند- کار به گفتگو و پر خاش کشيد. سر انجام يکي از حاضران به عبدالرحمن گفت کار را يک سره کن و آنچه در دل داري انجام ده.

به روايت شعبي عبدالرحمن به سوي علي(ع) روي آورد و گفت: بر توست عهد و ميثاقي که خداوند از پيامبران گرفته است که اگر با تو بيعت کنم، به کتاب خدا و سنت پيغمبر (ص) و سيره ي ابوبکر و عمر رفتار کني. علي (ع) فرمود: به اندازه ي توانايي و دانايي و اجتهاد رأي خود عمل خواهم کرد. پس رو به عثمان کرد و همان جمله را تکرار نمود. عثمان گفت: بلي! نه از آن رو گردان مي شوم و نه از آن چيزي فرو گذار مي کنم. باز عبدالرحمن رو به علي (ع) کرد و سخن نخستين را تکرار نمود و علي (ع) همان پاسخ نخست را داد. پس از آنکه گفتار خود را سه بار به علي (ع) و عثمان باز گو کرد و از هر کدام جوابها را شنيد. دست خود را به سوي عثمان دراز کرد و گفت: دستت را بده تا با تو بيعت کنم. عثمان دست خود را دراز کرد و عبدالرحمن با او بيعت نمود. مردم نيز، جز علي (ع)، با عثمان بيعت کردند و شورا را ترک گفتند....

[صفحه 4]

هنگامي که علي (ع) بيرون مي رفت رو به عبدالرحمن کرد و گفت: اي پسر عوف! اين نخستين بار نيست که بر ما ستم روا داشتيد و حق ما را از ما گرفتيد و ديگران را بر ما اختيار کرديد. اين براي ما سنتي و براي شما طريقتي شده است....

شعبي گفته است: چون عثمان داخل خانه ي خود شد، بني اميه نيز همگي داخل خانه شدند؛ چنانکه سراي پر شد، آن گاه در خانه را بستند. ابو سفيان بن حرب بزرگ امويان پرسيد: آيا در خانه بيگانه اي هست؟ گفتند: نه. پس گفت: اي فرزندان اميه! با خلافت همچون گوي بازي کنيد. همانا ابو سفيان سوگند ياد مي کند که: نه عذابي است و نه حسابي، نه بهشتي است و نه دوزخي، نه رستاخيزي است و نه قيامتي....[4] .

ايرادي که بر سياست علي (ع) درين داستان مي گيرند اين است که: هنگامي که عبدالرحمن به علي (ع) تکليف کرد که عهد کند بر سيرت ابي بکر و عمر رفتار نمايد تا دست بيعت به او دهد، سياست اقتضا مي کرد که شرط را بپذيرد تا عبدالرحمن با وي بيعت کند، نه اينکه سخن از علم و اجتهاد خود آورد؛ چنانکه عثمان که آشنا به سياست بود بي درنگ، آن شرط را پذيرفت و به مقصود سياسي خود رسيد.

پاسخ از اين اعتراض و ساير ايرادها، در آخر همين گفتار، با ادله ي روشن بيان خواهد شد.

2- ديگر از ايرادات عمده به سياست علي (ع) آن است که پس از بيعت مردم با او، عزل معاويه را در سر لوحه ي کار خود قرار داد و او را از حکومت شام بر کنار کرد و گوش به نصيحت عبدالله عباس پسر عم خود و راهنمايي مغيرة بن شعبه داهي معروف نداد. آن دو به وي سفارش کردند که چون معاويه در شام نزديک بيست سال فرمانروايي کرده و همه ي مردم شام هوا خواه او هستند و خود معاويه بزرگ و بزرگ زاده ي بني اميه رقيب بني هاشم و از سياستمداران و داهيان بنام است، صلاح آن است که در عزل او شتاب نکند و پس از آنکه بر کارها چيره شود و امور در مجراي خود قرار گيرد، او را بر کنار سازد. علي (ع) نصيحت آن دو را به کار نبست و معاويه نيز فرمان علي (ع) را نپذيرفت و در نتيجه جنگ صفين پيش آمد و شد آنچه شد.

[صفحه 5]

3- اعتراض ديگر بر سياست علي (ع)، موافقت وي با خروج طلحه و زبير است از مدينه. نامبردگان که از سران قوم و بزرگان صحابه و خود جز شش تن اعضاي شورا بودند و انديشه ي خلافت و رياست در دل داشتند، پس از بيعت با علي (ع)، چون بر خلاف انتظار از جانب علي (ع) به مقام و منصب نرسيدند، از وي ناراضي شدند و در صدد اخلال کار وي بر آمدند. از اين رو به بهانه ي عمره از وي اجازه گرفتند که به مکه بروند. با اينکه سوء نيت و آهنگ مخالفت آنان بر همگان و بر خود علي (ع) روشن بود، معهذا به جاي آنکه آن دو را، مانند هر سياستمداري، نزد خود نگه دارد و بر آنان جاسوس بگمارد، با رفتن ايشان به مکه موافقت کرد. نتيجه ي خروج از مدينه پيوستن آن دو به ام المؤمنين عايشه و به راه انداختن جنگ خونين و پر کشتار جمل شد.

4- هنگامي که در سقيفه ي بني ساعده، اساس خلافت پي ريزي مي شد و چنانکه به تفصيل در تواريخ آمده است، بشير بن سعد يکي از سران انصار، از راه حسادت و رقابت با سعد بن عباده بزرگ و رئيس به نام انصار که مي خواستند با او بيعت کنند، با ابوبکر بن ابي قحافه بيعت کرد و گروهي از مردم گرد ابوبکر جمع شده بودند. ابوسفيان پيرو بزرگ بني اميه نزديک علي (ع) آمد و او را تحريض کرد که به حق خود قيام کند؛ زيرا کسي از او سزاوارتر به خلافت نيست.خودش نيز خواست با علي (ع) بيعت کند و اين اشعار را در دنبال گفتار خود خواند:


بني هاشم لا تطمعوا الناس فيکم
و لا سيما تيم بن مرة اوعدِ


فما الامر آلا فيکم و اليکم
و ليس لها الا ابو حسنِ علي


ابا حسنِ فاشددبها کف حازمِ
فانک بالامر الذي يرتجي ملي


مفاد و خلاصه ي اشعار به فارسي: اي بني هاشم! هشيار باشيد که ساير مردم خاصه دو قبيله ي تيم (قبيله ابو بکر) و قبيله ي عدي (قبيله ي عمر) در حق شما طمع نکنند. خلافت فقط حق شماست و بايد در ميان شما باشد و جز ابو الحسن علي (ع) کس ديگر سزاوار و صاحب آن نيست. اي ابو الحسن! عزم خود را در گرفتن حق خود جزم کن؛ زيرا فقط تو داراي او صاف خلافت هستي.[5] .

[صفحه 6]

علي (ع) به جاي اينکه، مانند ساير سياستمداران، از موقع استفاده کند و پيشنهاد ابوسفيان را بي درنگ بپذيرد، به سائقه ي همان انديشه ي ديني و پيروي از حق مطلق، در جوابش چنين مي گويد: اي ابو سفيان! تو در دل انديشه اي داري که ما با تو در آن هم آهنگ نيستيم. رسول خداي به من عهدي بسته است که من بر آن استوارم. ابو سفيان چون از علي (ع) نا اميد شد به سوي عباس بن عبدالمطلب عم رسول خدا (ص) و عم علي (ع) روي آورد و به او گفت: دستت را دراز کن تا با تو بيعت کنم؛ زيرا هيچ يک از مردم با تو از در مخالفت بر نمي خيزند. عباس خنديد و گفت: ابوسفيان! آيا علي (ع) آن را رد کند و عباس بپذيرد؟ از اين رو ابو سفيان نا اميد از نزد آنان بر گشت.[6] .

ايرادات ديگري، غير از آنچه در اينجا آورده شد، نيز بر سياست علي (ع) گرفته اند. مقصود ما در اين گفتار ذکر نمونه اي از ايرادات بود کساني که خواسته باشند در اين مورد به تفصيل به بحث و پژوهش بپردازند و از همه ي اعتراضات و پاسخهاي استوار و مستند آنها آگاه شوند، به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد مراجعه کنند.[7] .

از قرائن معلوم مي شود، در زمان خود علي (ع) نيز جمعي از مغرضان و مخالفان يا کوته نظران و بي خبران از حقايق از اين گونه سخنان اعتراض در حق علي (ع) مي گفته اند و گاهي پاره اي از آنها به گوش امام نيز مي رسيده است که در رد گفتار آنان اين خطبه کوتاه را ايراد فرموده است:

«و الله ما معاويه بأدهي مني و لکنه يغدر و يفجر و لو لا کراهة الغدر لکنت من ادهي الناس و لکن کل غدرة فجرة و کل فجرة کفرة و لکل غادر لوأ" يعرف به يوم القيامة و الله ما استغفل بالمکيدة و لا استغمز بالشديدة».

[صفحه 7]


صفحه 2، 3، 4، 5، 6، 7.








  1. مجله ي دانشکده ي الهيات مشهد، شماره ي 15(1354)، ص 48 -22.
  2. عمر هنگامي که ضربت خورد، براي تعيين خليفه ي بعد از خود دستور داد که پس از مرگش شورايي مرکب از شش تن: علي بن ابي طالب (ع)، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، زبير بن عوام، طلحة بن عبيدالله و سعد بن مالک، بر گزار شود و در مدت سه روز از ميان خود خليفه را انتخاب کنند و اگر آراي دو تن برابر باشد، به هرکدام که عبدالرحمن رأي بدهد همان کس خليفه است. (شرح نهج البلاغه، جلد دوم، ص 614، ج بيروت).
  3. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ص 615.
  4. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ص: 616 -614.
  5. از اين اشعار که گوينده ي آن بزرگترين دشمن بني هاشم و پسرش معاويه نيز دشمن سر سخت علي (ع) بود بر هر مصنف و بصيري بخوبي روشن است که در زمان پيغمبر (ص ) و پس از رحلت وي- هنوز که دستهاي سياست حقايق را دگرگون نکرده بودند- جانشيني علي (ع) و حقوق اهل بيت و بني هاشم نزد همه آشکار بوده است که از دهان ابوسفيان شمه اي از آن حقايق تراوش مي کند.
  6. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ص 11 -10.
  7. همان، ج 2، ص 905 -877.