بيت المال















بيت المال



در زمينه ي سياست مالي، موضع سرسختانه و قاطعي در پيش گرفت، تمام زمينهايي که عثمان به تيول خويشان در آورده، و ثروتهاي کلاني که به طبقه ي اشراف بخشيده بود، مصادره کرد. او در نخستين خطبه ي خود در آغاز خلافت گفت:

«ايها الناس اني رجل منکم، لي مالکم و علي ما عليکم، و اني حاملکم علي منهج نبيکم، و منفذفيکم ما امر به، الا و ان کل قطيعة اقطعها عثمان، و کل مال أعطاه من مال الله فهو مردود في بيت المال، فان الحق لا يبطله شي ء- و الله لو وجدته قد تزوج به النسأ، و ملک به الامأ، لرددته فان في العدل سعة، و من ضاق عليه العدل، فالجور عليه اضيق».[1] (خطبه ي 15) «اي مردم! من يکي از شمايم. با هر يک از شما در حق و وظيفه برابرم، روش کار من همان سنت پيامبر شماست و دستور او را به کار خواهم بست. بدانيد زمينهايي که عثمان به تيول وابستگان خود درآورده و اموالي که به ناروا به اين و آن بخشيده است، همه و همه به بيت المال باز گردانده خواهد شد، هرگز چيزي حق را باطل نمي کند.- والله که اگر چيزي از آن اموال را بيابم که با آن، زناني را کابين داده و يا کنيزاني خريده باشند، همانا که مال را به

[صفحه 3]

صاحبانش باز مي گردانم. هر آينه در عدل گشادگي است. پس آن کس که عدل بر او تنگ گيرد، ستم به او تنگتر خواهد گرفت».

روش رسول خدا (ص) در تقسيم اموال بر اين بود که بين فاضل و مفضول تفاوتي نمي شناخت؛ زيرا که در اين امر نياز ملاک بود و نه فضل. و از طرفي فضل کالايي قابل خريد و فروش نبود و نيست که در برابر آن به صاحبش مالي بپردازند. شخص فاضل و متقي اجر خود را در پيشگاه خدا و نزد مردم در مي يابد. ابوبکر و عمر گرچه بعضي را بر ديگران برتري مي دادند، اما به هر صورت در اين امر حداقل به مسائلي توجه داشتند. عثمان بي آنکه فضيلتي را در نظر گيرد تبعيض را به حد غير قابل قبولي رساند، و با اين کار به آتش اختلاف طبقاتي دامن زد و آن را به صورت بلايي اجتماعي در آورد. امام روزي که به خلافت رسيد از اين روش عدول کرد، و سهميه ي همه را يکسان نمود.

اما اين سياست امام (ع) هر قدر براي طبقه ي مستضعف فقير و توده ي زير بار ستم خوشايند و مطلوب بود، براي قريش و غرور و تکبر و برتري طلبيش، شکستي فاحش به حساب مي آمد.

زيرا در چنان شرايطي چگونه مي توانست ثروت بيکراني به دست آورد، بي آنکه لحظه اي از خود بپرسد: اين ثروت از کجا آمده است؟

يا چگونه از آن پس مي توانست به سلطه جويي و خود کامگي خود ادامه دهد و در سايه ي حمايت اسلام اشرافيت جاهلي خود را بر مردم تحميل کند؟

اين سياست امام (ع) براي رؤساي قبائل عرب هم که با شيريني حق السکوت با خليفه ي پيشين موافقت کرده بودند، ضربه اي مهلک بود.

براي هواداران واليان عثمان در مدينه و شهرهاي ديگر نيز واقعه اي ناگوار محسوب مي شد.

از همه بيشتر واليان بر کنار شده ي عثمان، خلع شدگان از قدرت، آن هايي که به سبب بدرفتاريها و بيدادگريهايشان با توده ي مدرم، سر نوشت نامطلوبي در انتظار شان بود، روش امام را حادثه اي غير قابل تحمل مي دانستند.

تغيير حکومت و رسيدن آن به علي بن ابي طالب (ع) براي همه ي اين گروهها مصيبت

[صفحه 4]

بزرگي بود، و شايد در اين باره رايزني ها کرده، و به اين نتيجه رسيده بودند که اگر امام (ع) از گذشته ي آنان بگذرد وبا آنان راه ملايمت و موافقت در پيش گيرد، به طاعت و فرمان او گردن نهند، و اين بود که يکي از بزرگان بني اميه را به حضور امام فرستادند، و او گفت: «يا ابا الحسن! تو با همه ي ما به ستم رفتار کردي... اگر آنچه را که در زمان عثمان به دست آورده ايم به ما بازگذاري با تو بيعت خواهيم کرد».[2] .

اما امام (ع) پيشنهادشان را نپذيرفت، و در اجراي شيوه اي که به صلاح مسلمين مي داشت، اصرار ورزيد.

گروههاي مخالف عکس العمل خود را با جنگ جمل نشان دادند. اين واقعه به وسيله ي بني اميه و ديگر اطرافيان عثمان که حکومت جديد با هوسها و منافع آنان کنار نمي آمد، زمينه سازي شده بود، و در ماهيت خود حرکتي اموي خالص بود. سلسله جنبانان اين فتنه، پس از اينکه به سبب عدل علي (ع)، تيرهاي طمع خود را به سنگ خورده يافتند، بر آن شدند که زمام حکومت را به سوي خود برگردانند. ليکن امام آن توطئه را در نطفه خفه کرد و کساني که از تيغ او جان سالم به در بردند، به شام گريختند.

پس از پايان جنگ جمل، امام محل حکومت خود را از حجاز به عراق منتقل کرد، و کوفه را حکومت خود قرار داد، کوفه ي آن روز، پايگاه اصلي جامعه ي جوان اسلامي بود.

امام در عراق سياستي را که قبلاً در زمينه ي مال و اداره ي امور کشور اعلام و تبليغ کرده بود، دنبال کرد. در آن روز تقسيم يکسان بيت المال، مسأله ي حل شده اي بود، و مؤاخذه ي کار گزاران در برابر خطاهاي جزئي و کلي، مراقبت دائم از کارهايشان و گماشتن ناظران امين بر آنان امري ناگزير مي نمود.

عناصر مسلمان غير عرب در کوفه فراوان بودند، و جمعيت قابل توجه ايراني و غير ايراني مسلمان را تشکيل مي دادند. اينان در چشم عرب که قبيله گرايي در دل و جانش شعله ور بود، در طبقاتي پايين قرار داشتند، و تصور اينکه همه ي اينان با اعراب در صفي واحد قرار گيرند و از حقوقي يکسان بر خوردار گردند، بسيار دشوار مي نمود از اين رو عرب پيوسته در جستجوي امتيازي براي خود بود، اما امام هرگز به چنين مسائلي

[صفحه 5]

اعتنا نمي کرد و به آن وقعي نمي نهاد، و از نظر او مساوات، اصلي شامل بود که عرب و غير عرب را در بر مي گرفت.

و براستي اين سياست که به تمام معني از آلام و آمال توده ي مردم آگاه بود، و تنها خوشبختي و سعادت آنان را در پيش چشم داشت موفق مي شد، اگر سياست ديگري با آن به مخالفت بر نمي خاست.

در همان هنگامي که حکومت امام در کوفه، نخستين روزهاي خود را آغاز مي کرد، حکومت ديگري در شام به دست معاويه پا مي گرفت.

و همان روزي که امام با اتخاذ شيوه ي اسلامي ناب براي توده ي مردم- به تناسب شرايط اقتصادي، سياسي و نظامي و تا سر حد توانايي- رفاه، امنيت و عدالت را فراهم مي کرد، معاويه راه ديگري را در پيش گرفته بود: دلها را به مال مي خريد. در ازأ محروميت جمعي، گروه خاصي را برتري مي داد و بالا مي برد، در آباداني راهها اهمال مي کرد و امنيت جامعه را به آشفتگي مي کشاند.

معاويه در اخذ ماليات از کشاورزان و بازرگانان، به ستم فراواني که بر آنان مي رفت، اعتنايي نداشت، و همت او تنها بر اين بود که مالي را به چنگ آورد و با آن طمع رؤساي قبايل عرب را، که سپاهيان به کمک آنان جمع مي آمدند، اشباع کند و آنان را بري سرکوب هر قيام آزادي بخشي آماده نگهدارد. و عراق براي اين سياست بازي معاويه طعمه ي مناسبي بود.

بزرگان قبائل، روش معاويه را مي ديدند و دلباخته ي آن مي شدند. هر آنچه از ثروت، احترام و مقام مي خواستند او در اختيارشان مي گذاشت. حال آنکه از اين دانه پاشي ها در حکومت علي (ع) خبري نبود.

به علاوه جامعه ي عراق جامعه اي قبيله اي بود، و هر قبيله اي رئيسي، اشرافي و آداب و رسومي داشت، دنياي انسان قبيله اي- چنانکه در جامعه شناسي نيز ثابت شده است- قبيله ي اوست. با انفعالات قبيله، منفعل مي شود، آنچه قبيله بخواهد مي خواهد، با آنچه دشمني کند دشمني مي ورزد و بالاخره به همه ي اشيأ و امور از چشم قبيله مي نگرد، و سبب اين امر تبعيت او از ارزشهاي حاکم بر فضاي حيات قبيله است.

مرکز و محور قبيله رئيس آن است. رئيس در جامعه ي قبيله اي فرمانده و مرجع و

[صفحه 6]

سر شناس ترين فرد قبيله است. کافي است او سخني بگويد و بقيه ي افراد به صورت قانوني از آن تبعيت کنند يا کافي است که او در برابر امري موضعي اتخاذ کند و ديگران از او پيروي نمايند. در اين نوع جوامع معمولاً تعداد افرادي که بر اين خانواده ي بزرگ نظارت و حکومت مي کنند، از شمار انگشتان دو دست تجاوز نمي کند.

و اين طبيعت جامعه ي قبيله اي آن روز بود.

بي ترديد اسلام بر اين طبيعت اثر فراوان گذاشت، اما اين تأثير، عميق و بنيادي نبود، چنانکه چند سال بعد از پيامبر (ص) انحرافاتي زمينه را مساعد کرد و قبيله گرايي دوباره با قوتي هر چه تمامتر به خود نمايي در آمد.

با شناختن روحيه ي حاکم بر جامعه ي عراق، مي توان دريافت که سياست معاويه چگونه در جامعه ي آن روز مؤثر بوده است.

اين جامعه ي قبيله اي فرمانبردار مطلق رؤساي خود بود.

و اين رؤسا همواره در پي افزودن قدرت، تسلط، ثروت و مقام اجتماعي خود بودند و در حالي که همه ي اين خواسته هاي دل انگيز، بر سر سفره ي فريب معاويه از همگان دلربايي مي کرد، خوان عدل امام از آن پاک شسته بود. از اين رو، اينان سلطنت معاويه را از عدالت علي بهتر مي دانستند، و راستي هم براي آنان بهتر بود. همه ي افرادي که سخن رؤساي خود را مي پذيرفتند و به آن گردن مي نهادند، بي آنکه بدانند اگر حکومت معاويه براي استخوانداران قبيله دلخواه باشد، خلافت علي (ع) براي آنان- توده ي مردم- سعادت آميز است، چرا که در برابر مساوات و عدالت امام (ع) معاويه تبعيض و بي عدالتي را برنامه ي کار خود ساخته بود، اما آنان، که از چشم رؤساي قبائل به مسائل مي نگريستند، چنين حقيقتي را نمي دانستند.

و بدين ترتيب سياست معاويه در مردم عراق مؤثر افتاد. در آن روز بعضي از مخلصان امام بر اين واقعه آگاه بودند، و به آن حضرت گفتند:

«يا امير المؤمنين! از اين اموال به آنان ببخش، و اشراف عرب و قريش را بر موالي و عجم برتري ده و با اين کار از کساني که بيم مخالفتشان مي رود دلجويي کن!».[3] .

[صفحه 7]

آنان کار معاويه را مي ديدند و مي دانستند که رؤساي قبائل بيش از رشوه اي طمع ندارند. امام (ع) در جواب آن نصيحت گران گفت:

«أتأمروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه؟ و الله لا اطور به ما سمر سمير، و ما ام نجم في السمأ نجماً! لو کان المال لي لسويت بينهم، فکيف و انما المال مال الله! الا و ان اعطاء المال في غير حقه تبذير و اسراف، و هو يرفع صاحبه في الدنيا و يضعه في الاَّخرة و يکرمه في الناس و يهينه عبدالله». (از خطبه ي 126)

«آيا از من مي خواهيد با ستم بر مردمي که بر آنان حکومت مي کنم، به طلب پيروزي بر آيم؟ نه به خدا سوگند! تا دنيا دنياست چنين کاري نخواهم کرد. اگر همه ي اموال عمومي دارايي شخص من نيز بود و مي خواستم به مردم دهم، آن را به تساوي تقسيم مي کردم، حال آنکه اين اموال از آن خداست. بدانيد که صرف و بذل نارواي اموال عمومي عين تبذير و اسراف است، و اين کار آدمي را در دنيا بلندي مي دهد و در آخرت به پستي مي برد، در نزد مردم عزيز، و در پيشگاه خداوند خوار مي کند».

در آن روز، شام پناهگاه خائنان و تباهکاران مورد خشم امام، و مقصد پول پرستان و جاه طلباني بود که در دربار معاويه هر نوع اکرام، مقام و پول و منزلت اجتماعي مي يافتند.

امام به سهل بن حنيف- يکي از کارگزاران خود- درباره ي پيوستن هم اينان به معاويه، نوشت:

«و انما هم اهل دنيا مقبلون عليها، و مهطعون اليها، و قد عرفوا العدل و رأوه، و سمعوه و وعوه، و علموا ان الناس عند نافي الحق اسوة، فهر بوا الي الاثره، فبعداً لهم و سحقاً!». (از نامه ي 70)

«اما آنان اهل دنيايند، و از اين رو بدان روي کردند و به سوي آن شتافتند. حال آنکه عدل را شناختند و ديدند و شنيدند و دريافتند، دانستند که مردم در نزد ما يکسان و برابرند. اما از عدل به تبعيض و بي عدالتي پناه بردند. خداوند آنان را از رحمت خود دور کند».

[صفحه 8]

و سياست معاويه را بدينگونه توصيف کرد:[4] .

«طبيب دوار بطبه، قد احکم مراهمه، و احمي مواسمه، يضع ذلک حيثالحاجة اليه: من قلبو عمي، و آذان صم،و السنة بکم، متتبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة..».. (از خطبه ي 108) «طبيبي است که با درمان بخشي خويش در جامعه مي گردد، مرهمها را آماده و ابزار داغ کردن را مهيا دارد، و در مواقع حاجت، چون بيماري: دلهاي کور، گوشهاي ناشنوا، زبانهاي لال، آن مرهم و ابزار را به کار مي گيرد. با دواي خويش غفلتها و حيرتها را مي جويد و درمان مي بخشد».

و بدينگونه سياست معاويه، اثر خود را بخشيد، و بزرگان اصحاب امام را چنان به خيانت متمايل ساخت که وقتي آنان را فرا خواند، دست از ياري باز داشتند و در وقت نياز، او را رها کردند. در ميان خطبه هاي نهج البلاغه بسيارند سخناني که شکايت و دلتنگي او را بيان مي کنند، از جمله مي گويد:

«يا اشباه الرجال و لارجال! حلوم الاطفال، و عقول ربات الحجال. لوددت اني لم ارکم و لم اعرفکم معرفة- و الله- جرت ندماً، و اعقبت سدماً. قاتلکم الله! لقد ملاتم قلبي قيحاً، و شحنتم صدري غيظاً، و جر عتموني نغت التهام انفاساً، و افسدتم علي رأيي بالعصيان و الخذلان، حتي قالت قريش: ان ابن ابي طالب رجل شجاع، و لکن لا علم له في الحرب..».. از خطبه ي 27)

«اي نامردان مردنما! اي که همچون کودکان در خواب پريشان و همچون پرده نشينان دستخوش رؤيا. کاش شما را نديده بودم و به هيچ روي نشناخته بودم. به خدا که شناختن شما مايه ي پشيماني است و به فرجام موجب آه و افسوس. مرگ بر شما باد! همانا که دلم را سخت چرکين کرديد و سينه ام را از خشم بياکنديد و پياپي و دمبدم جرعه هاي اندوه بر من بپيموديد و با نافرماني و با واگذاشتن من، انديشه هاي مرا چندان تباه ساختيد تا قريش گفت: همانا که پسر ابوطالب مردي دلاور است اما او را علم جنگ نيست».

[صفحه 9]

اين سياست، شديدترين اثر خود را بعد از جنگ صفين نشان داد. هنگامي که داستان غمبار حکميت با زيرکي عمر و عاص و بي خبري- يا سوء نيت- ابو موسي پيش آمد، معاويه به فرستادن گروه هاي مهاجمي پرداخت که به طور ناگهاني به نواحي تحت حکومت امام (ع) مي تاختند، مي زدند، مي کشتند و غارت مي کردند و بدون مانع و رادعي امنيت مردم را به خطر مي انداختند. در اين هنگام، هرگاه امام از بزرگان ياران خود مي خواست که به ياري مسلمين بشتابند، از اطاعت او سر باز مي زدند و سخنان او را نشنيده مي گرفتند. نمونه ي بارز اين خيانت، روزي به ظهور پيوست که معاويه سپاهيان خود را به مصر فرستاد و امام خواست که پيش از فوت وقت و از دست رفتن مصر به ياري محمد بن ابي بکر بشتابند، اما کسي به اجابت خواسته ي او بر نخاست، تا مصر به دست معاويه افتاد و محمد بن ابي بکر به شهادت رسيد.

امام اگر مي خواست مي توانست آنان را به صف سپاهيان خود باز گرداند، يعني آنان را بر ديگران ترجيح دهد، و بيش از سهميه از بيت المال به آنان ببخشد و آنان را بر مردم تحميل کند و بدين نحو غرور قبيله اي آنها را ارضأ نمايد. اما اينجا ديگر امام به جاي اينکه براي توده ي مردم پدري مشفق باشد و پايه ي حکومت او بر دل ها نهاده شود، به ستمگر جباري تبديل مي شد که پادشاهيش بر شمشير و زور استوار بود.

يک بار به آنان گفت:

«و اني لعالم بما يصلحکم و يقيم اودکم، و لکني لااري اصلاحکم بافساد نفسي» (از خطبه ي 69)

«من از آنچه شما را اصلاح مي کند و از انحراف به راستي مي آورد. آگاهم، ليکن هرگز نمي خواهم اصلاح شما را نتيجه ي افساد خود گردانم».

اين بود وضعيت اجتماعي و سياسي جامعه اي که امام بر آن حکومت مي کرد.

و بديهي است جامعه اي که حيات اجتماعي و سياسي خود را بدين منوال مي گذراند، يکسره دور از تقوي بود؛ زيرا که تقوا و قبيله گرايي، تقوا و نصرت باطل، تقوا و تبعيض و تکبر دو امر متضادي هستند که با هم جمع نمي شوند.

و اين واقعيت تلخ و اسف انگيز چگونه به امام فرصت مي داد که براي اصلاح امور

[صفحه 10]

گامي بردارد؟ آيا مي توانست به تقاضاهاي رؤساي قبائل تن در دهد و آنچه مي خواهند به آنان ببخشد؟

در اين باره گفت:

«أتأمروني ان اطلب النصر بالجور...؟» (از خطبه ي 126)

«آيا از من مي خواهيد که با ستم بر مردم در صدد پيروزي خود بر آيم...؟».

آيا مي توانست آنان را بکشد و از سر راه بردارد؟ اين کار نيز خلافت او را به مخاطره مي انداخت و مردم را بر او مي شوراند، و بالاخره تبعيد آنها نيز سبب مي شد که آشکارا به طرف معاويه رانده شوند و قبائل خود را هم با خود بکشانند. در چنين شرايطي بهترين کار آن بود که آن ها را زير نظر گيرد که اگر هم در اين حال از ياري او مي نشستند به ياري دشمن بر نمي خاستند. اين بود که بر آن شد تا به دو طريق ديدگاه مردم را نسبت به خودشان و اهدافشان تغيير دهد:

اول: با قبيله گرايي مبارزه کند. و در اينجا بيشتر توجهش به مردم عادي بود. اما بخوبي مي دانست که نيروي رؤساي قبائل حاصل ايماني است که مردم عادي به آنان دارند، و چنانچه پيوند اين ايمان سست شود و در هم ريزد، ارزشي براي آنان باقي نخواهد ماند.

راه دوم موعظه و نصيحت بود. امام مي خواست براي بزرگان قبائل روشن کند که به آنچه نظر دوخته اند، تو همي بيش نيست و قدرت و مالي که دارند بارها از آنچه به خيانت و پيمان شکني و نصرت باطل به دست آيد، بهتر است. از اين رو مي بينيم که بيشتر مواعظ نهج البلاغه به دور همين محور مي گردد.

در اين مواعظ نظر او متوجه افراد عادي نيز بود؛ زيرا مي انديشيد که رهبران به طمع رشوه و وعده ي معاويه آنان را بفريبند. شايد علت اصلي آنکه امام اين همه در وعظ، تأکيد و تکرار مي کند همين موضوع است. از سخنان او کمتر خطبه اي است که از چنين مواعظي خالي باشد. با اين تأکيد و تکرارها مي خواست نور هدايت در دلشان بپا شد و نيروي وجدانشان را تقويت کند تا شايد در مقابل آن انحرافات مصونيت يابند.

اين تصويري بود از وضع سياسي و اجتماعي حاکم بر روزگار خلافت علي (ع) و

[صفحه 11]

رابطه اي که اين وضع با مواعظ او داشت.

در باره ي اصرار مردم بر پذيرفتن خلافت و در باب سياست امام (ع) رجوع شود به: خطبه ي شقشقيه، شماره ي 223 -224 -159 -131 -126 -92 -37 -15 -3 و نيز نامه ي آن حضرت به عثمان بن حنيف انصاري عامل بصره شماره ي 45- و نامه ي شماره ي 62 او به مردم مصر هنگامي که مالک را به آنجا روانه کرد.

و در باره ي سرزنش اصحاب و خستگي او (ع) از آنان رجوع شود به: خطبه ها شماره ي 192 -182 -180 -164 -123 -119 -108 -106 -97 -71 -69 -39 -34 -29 -27 -25 (القاصعه)- و نامه ي او به عبداله بن عباس بعد از شهادت محمد بن ابي بکر شماره ي 35- و نامه ي او به سهل بن حنيف کار گزار مدينه درباره ي کساني که به معاويه پيوسته بودند شماره ي 70- و شماره ي 261، از بخش کلمات قصار.


صفحه 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10، 11.








  1. بخش اوّل اين خطبه را سيد رضي- رحمة الله- نياورده است، ولي ابن ابي الحديد و ديگر شارحان ذکر کرده اند.
  2. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 172.
  3. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 182.
  4. اغلب صاحبنظران اين بخش را درباره ي پيامبر اکرم (ص ) دانسته اند.