باز هم گردشي با كميل












باز هم گردشي با کميل



آن روز امير المؤمنين علي (ع) رو به صحرا گذشته بود.

کميل بن زياد مي گويد دست من توي دست او بود.

وقتي که دور شديم، از آباديهاي کوفه گذشتيم. امير المؤمنين (ع) آه سردي کشيد و فرمود:

- «اي کميل! اين قلبها که مي نگري ظرفهايي هستند. هر يک به نوبت خود کوچک و بزرگ و هر يک را به فراخور خود گنجايشي است، اما آن قلب که از همه وسيعتر است بهترين قلبهاست.

اي کميل! گوش کن سخنان مرا بشنو و به خاطر بسپار. مردم در مرحله ي حقيقت بر سه دسته باشند: نخستين دسته قومي دانشمند و ربّاني هستند و دسته ي دوم گروهي که به کسب کمال تحصيل معرفت سرگرم اند، ولي دسته ي سوم که نه مي دانند و نه مي خواهند بدانند، يعني دانش نمي جويند «همج رعاع» شمرده مي شود. پشه هاي فرومايه که به هر جانب باد مي وزد روي مي آورند و در هر گوشه نعره اي بر خيزد شتابان به سوي آن نعره مي روند. نه از نور علم فروغي يافته اند و نه به «رکن وثيق» تکيه زده اند.

[صفحه 21]

اي کميل! علم از مال سودمندتر است؛ زيرا اين مايه ي آسماني دارنده خود را نگاه مي دارد، ولي مال وباليست که به گردن مالدار آويخته شده و بيچاره مالدار که ناگزير است مال خود را نگاه بدارد. اي کميل! هر چه از دانش به مصرف رسانند، سرمايه اش افزونتر گردد، ولي از ثروت هر چه بردارند به نسبت آن برداشت فرو کاهد تا بآنجا که خزانه تهي گردد.

اي کميل بن زياد! علم ديني است که در سايه ي آن انسان عالم تا زنده است به طاعت و عبادت زندگي کند و پس از مرگ از خود ذکر جميل و حديث جاويدان به يادگار بگذارد. اي کميل! علم حاکم است و مال محکوم عليه. عالم فرمان مي دهد و ثروتمند جاهل بناچار فرمان مي برد.

اي کميل! آنانکه در هم بر روي دينار و دينار بر روي درهم انباشته اند، همچنان در زندگي مرده اند؛ ولي دانشمندان به بقاي جهان باقي و پايدار خواهند ماند. اگر بدنهايشان در آغوش خاک جاي گيرد، يادشان با افتخار و حشمت در قلبها و ضميرها زنده باشند».

در اين هنگام امير المؤمنين (ع) با دست به سينه ي خود اشاره فرمود:

- «اي کميل! آري در اينجا علم فراواني بروي هم توده وانبوه شده است، واي کاش سينه اي که زيبنده و شايسته ي اين امانت باشد مي شناختم و اين گوهرها را در آن سينه به امانت مي سپردم.

شايد سينه اي علم خواه و دانش پذير شناخته ام، ولي افسوس که در آن نشان امانت نيافته ام. اين کسان که به تحصيل علم بر مي خيزند قومي نا مطئمن و منحرف باشند. دين را در راه دنيا به کار اندازند و در پناه نعماي الهي به اولياي خدا نخوت و کبريا فروشند. يا گروه ديگر که همواره دستخوش وسوسه و تشويشند و با نخستين شبهه از شاهراه به بيراهه در افتند و سر از بيغوله بر آورند. دور از اين دو دسته، دسته ي ديگري را مي بينم که با هوش رسا و استعداد سرشار خويش سرمايه ي علم را در بازار شهوات وهوسها به هدر دهند و دانش را به بهاي زخارف دنيوي از کف بگذارند و به جمع مال و انباشتن ثروت حرص ورزند. اينان نتوانند دين خويش را نگاه بدارند. بيشتر به چهار پاياني مانند که بر آنان کتابي چند بار کرده باشند.

[صفحه 22]

اينجاست اي کميل! که گفته مي شود وقتي عالم از ميان رفت، علم نيز از ميان خواهد رفت: «و کذلک يموت العلم بموت حامله»

اي کميل! اين چنين هم نپندار که جهان از مردم دانشمند تهي گردد و محيط تعليم و تعلّم يکباره خاموش گردد. هرگز پروردگار متعال دنيا را از حجة بالغه ي خويش تهي نخواهد گذاشت. حجّتي که يا قايم و مشهور و مشهود است و يا ترسان و پنهان و مستور.

آري چنين است؛ زيرا خداوند دين و دانش و آيات و بيّنات خودرا با دست حجتهاي خود زنده و تازه نگاه خواهد داشت.

اين جهانهاي مقدّس، اين اولياي اصفيا اگر چه در عدد اندک باشند ولي قدر و عظمتشان در پيشگاه الهي بسيار است.

اينان که حجّتهاي خدا و نگاهبانان آيات و بيّنات خدا هستند و آسوده نمي نشينند. بلکه اينجا و آنجا قومي شايسته و برجسته بگرد خويش فراهم آورند و ودايع الهي را بآنان بسپارند.

اسرار آسماني را همچون دانه هاي گندم در دلها و جانهاي روشن بنشانند. اين قوم چراغ دانش را با حقيقت بصيرت بر افروخته اند و روح يقين را از برکت عبادت و رياضت دريافته اند. آنچه را که مردم نادان و شهوتران سنگين گرفته اند، سبک شمرده اند و دشواريهاي اين جهان را آسان يافته اند. در صورت مادّي خويش با جهان و جهانيان به معاشرت مي پردازند، ولي ارواحشان در محل اعلي و ملکوت عليا آشيان گرفته و به خلوتگاه انس راه يافته است: «اولئک خلفأ الله في أرضه والدعاة الي دينه»؛

خلفاي خدا در زمين و راهنمايان بشر به سوي دين و دانش اين قوم باشند».

«آه، آه شوقاً الي رؤيتهم»؛

وه! که چه اندازه بديدارشان مشتاقم...».

کميل مي گويد: در اينجا علي (ع) به سوي من برگشت و فرمود: «انصرف يا کميل اذا شئت؛ هر لحظه که خواستي به خانه ات برگردي برگرد.

کميل بن زياد در سال 83 هجري به دست حجاج بن يوسف ثقفي که از طرف عبد الملک بن مروان والي عراق بود شهادت يافت. وي در اين هنگام که به جرم دوستي علي (ع) به خون مي غلتيد پير مردي نود ساله بود.


صفحه 21، 22.