سلوني قبل ان تفقدني












سلوني قبل ان تفقدني



تا مرا از دست نداده ايد با من سخن گوييد و از هر چه ندانيد پرسش کنيد.

1- چون روزگار را آشفته بينيد چنان باشيد که شتر بچگان سه ساله باشند. همچون «ابن لبون» که نه پشتي باربر دارند و نه پستاني شير آور. به کنج عزلت بنشينيد و در به روي خود از خويش و بيگانه ببنديد.

2- آن کس که طمع کند با دست خود خويشتن را تباه سازد.

3- آنان که پيش ناکسان گريبان پاره مي کنند و از محنت ايام مي نالند، به خفت و مذلّت خويش رضا مي دهند.

4- مردم تنگ چشم مردمي فرومايه اند.

[صفحه 13]

5- آنانکه بر دباري ندارند از مردانگي بويي نبرده اند.

6- مردم تهي دست منطقي ضعيف و برهاني سست و زباني کوتاه دارند.

7- درويشان در سراي خويش هم بيگانه اي بيش نباشند.

8- آن تن آساني که آدميزاده را از کسب فضايل باز دارد، آفت جان اوست.

9- آن برد باري که شهوات انسان را در هم شکند، در حقيقت معناي شجاعت است.

10- آن پارسايي که نفس را از انحراف ايمن سازد ثروت است.

11- سپر مطمئن شما در برابر حوادث روزگار پرهيزگاري شماست.

12- من همدمي مهربانتر از تسليم و رضا نمي شناسم.

13- من ميراثي سرشارتر از علم و هنر نمي دانم.

14- من جمالي دلدارتر و جلوه اي جذّاب تر از ادب نديده ام.

15- چهره هاي گشاده دوست ربا و دوستي افزاست.

16- مردم صبور عيبهاي خويش را در پرده ي صبر خويش پنهان سازند.

17- ما که در فروغ يک پاره ي پيه مي بينيم و با جنبش يک قطعه ي گوشت سخن مي گوييم و در خميدگيهاي يک تکه استخوان سخن مي شنويم بينا و گويا و شنوا نيستيم.

18- زينتها و زيورهاي اين جهان در ميان اقوام و ملل دست به دست مي گردند و چشمان سعادت يک لحظه به سوي آن دسته و يک لحظه به سوي اين دسته مي خندد و نگاه فريباي خويش را مانند زينتي عاريتي از اين مي گيرد و به آن مي سپارد ولي با هيچ طايفه وفادار نخواهد ماند و همه را شرمسار و خجل خواهد ساخت.

19- با مردم آنچنان به سر بريد که به زندگي شما شادمان باشند و بر مرگ شما گريبان بدرانند.

20- در آن روز که بر دشمن چيره شويد گذشته ها را فراموش داريد و از گذشته ها بگذريد و با اين گذشت شکر پيروزي خويش را به درگاه پروردگار پيروزگر بگزاريد.

21- آن کس که نتواند دوستي به دست آورد انساني ضعيف و بينواست. بينواتر و ضعيف تر از او کسي است که دوست به دست آمده را از دست مي دهد.

22- بر آن اندک که با جستجوي بسيار به دست آورده ايد سپاسگزاري کنيد تا

[صفحه 14]

خداوند از برکت اين سپاسگزاري نعمت بسيار به شما ارزاني فرمايد.

23- اگر آشنايان سر به بيگانگي گرفته اند، غم مداريد؛ زيرا در اين هنگام بيگانگان با شما راه به آشنايي خواهند گشود.

24- هر چه عشق است گناه نيست و هر عاشقي سزاوار ملامت نباشد.

25- ما چه دانيم که چه پيش خواهد آمد، چه بسيار ديده اند که انديشه ي امان قاتل کسان به بار آمده است.

26- گفته مي شود حنا بندان کنيد تا موي سپيد شما به رنگ گل سرخ در آيد، ولي من مي گويم آن کنيد که هم خويشتن بپسنديد و هم هدف مسخره و مضحکه ي ديگران قرار نگيريد.

27- آن کسان که سراسيمه و شتاب زده به دنبال آرزوهاي خويش مي دوند، از خطر لغزش و سقوط ايمن نيستند.

28- هر که بيشتر بترسد سخت بشکند و هر که بي جهت شرمنده باشد از خوشبختيهاي زندگي بي بهره ماند.

29- اي خوش آن مرد خردمند که از عمر ناپايدار خويش بهره ي پايدار به دست آورد.

30- بايد در احياي حق کوشيد و به دنبال حقيقت برشتري رهوار نشست و شب و روز راه پيمود و دشواريهاي حوادث را در راه اين تکليف حياتي آسان شمرد.

31- دست زير دستان گرفتن و دل شکسته دلان به دست آوردن، کفّاره گناه شمرده شود و گناهکاران را در پيشگاه پروردگار رو سپيد بدارد.

32- هنگامي که نعماي الهي را افزون مي يابيد از گناه سخت بپرهيزيد؛ زيرا مردم حق ناشناس کيفر کردار خود را زودتر از ديگران در مي يابند.

33- با دشمن خود آنچنان باشيد که او با دشمن خويش است؛ به هنگام درشتي درشت و به وقت نرمي نرم.

34- از گناه بپرهيزيد، باز هم بپرهيزيد؛ زيرا پروردگار خطاپوش خطاي بندگان را آنچنان بپوشاند که همي پندارند اين خطا پوشي خطا بخشي است، ولي اين چنين نباشد و روز مکافات به ناگهان فرا رسد.

35- اگر بناي ايمان را به کاخي تشبيه کنيم بايد بينديشيم که اين کاخ بر چهار پايه ي

[صفحه 15]

مطمئن و استوار قرار دارد: نخستين پايه ي ايمان صبر است و صبر هم بر چهارگونه است:

الف - صبر يعني خود داري از شهوات و تمنيّات نفساني.

ب - صبر يعني مشقّت در کسب فضايل و معارف.

ج - صبر يعني پرهيز از معصيت ها.

ه - صبر يعني فرصت را غنيمت شمردن و از فرصت بهره بردن.

آن جان آرزومند که در آروزي وصال بي صبرانه بال و پرزند و در قفس تن بيقراري و ناشکيبايي کند، ناگزير از آلايش هوسهاي ناهنجار پاک باشد و آن دل پرهيزگار که از ناستوده ها بپرهيزد، تمنّاي حرام نکند و در لذّت حرام فرونرود. و آن مغز خردمند و روشن فکر که به فرصت خويش بينديشد، از سختي روزگار و سنگيني حوادث انديشناک نشود و چشمي که در روشنايي هاي زندگاني تيرگيهاي مرگ را از نزديک بيند همواره پاک بين و بلند نظر باشد.

آن پايه که دومين پايه ي ايمان است يقين است و يقين هم در چهار قيافه جلوه گراست:

الف: يقين يعني هوشمندي و درايت.

ب: يقين يعني حکمت و معرفت. ج: يقين يعني حيرت و عبرت.

د: يقين يعني قدرت تطبيق، تطبيق حوادث بي يکديگر و استفاده از اين انطباق.

آن کس که در پيچيدگيهاي زندگي چراغ راهنما در چشم و فروغ فکر در مغز دارد، با حکمت و معرفت نزديک خواهد بود و چون حکمت اندوز و معرفت آموز است، از حوادث ايّام سودمند و بهره ور خواهدشد.

سومين پايه ي ايمان عدالت است و عدالت هم بر چهار طبقه است:

الف - عدالت يعني تسلّط بر احساسات و التفات به حقايق.

ب - عدالت يعني خواندن و خوانده ها را دانستن و ودانسته ها را نگاهداشتن.

ج - عدالت يعني ابتدا انديشه کردن و آنگاه سخن گفتن.

د - عدالت يعني از افراط و تفريط پرهيز جستن.

آن را که پيشه عدل و روش دادگري باشد، ناگزير است که بخواند، و بداند و دريابد و بر احساسات و عواطف خويش چيره باشد.

[صفحه 16]

در خواندن وسيع و در دانستن عميق و پر انديشه و درپيکار بر ضدّ اميال و هوسهاي خود پيروزمند باشد؛ تا نيکو در يابد وعادلانه قضاوت کند. به سوي افراط نشتابد و در کنار تفريط ننشيند و گوهر ايمان خويش را به غارت اهريمن نسپارد.

چهارمين پايه ي ايمان جهاد است و اين جهاد تنها کفن برتن پوشيدن و شمشير بر کفن بستن نيست.

اين نبردي است که گاهي مثبت و گاهي منفي صورت گيرد و اين مبارزه هم بر چهار گونه است:

الف - جهاد يعني به نيکويها فرمان دادن و امر به معروف کردن.

ب - جهاد يعني از زشتها باز داشتن و نهي از منکر کردن.

ج - جهاد يعني نا حق را بي باکانه در هم شکستن.

د - جهاد يعني حق را تا آنجا که مقدور است بر افراشتن.

به نيکوييها فرمان دادن واز زشتيها باز داشتن، نا حق را شکستن و حق را بر افراشتن، نيروي دشمن را از هم بپاشد و سر دشمن را بر زمين بکوبد و بيني اش را به خاک بمالد.

نا حق را نا چيز سازيد و حق را بر جاي آن بر افرازيد وبدين ترتيب متين و مثبت ايمان خويش را تقويت کنيد.

بناي ايمان بر چهار اصل مقدّس استوار است:

نخست صبر و بعد يقين و بعد عدل و بعد جهاد.

36- کفر ظلمت است وظلمت فقدان نور و نعمت است. هنگامي که ايمان يعني صبر، يعني يقين، يعني عدل، يعني جهاد، يعني اين لمعان جان بخش در نفس آدميزاد خاموش شود، کفر يعني ظلمت جاي آن را فرا گيرد.

دوري از دانش، پرهيز از دانشجويي، انحراف به بيراهه ها و بيغوله ها، کوري و دوري و مهجوري آورد.

جان کافر که هم کور و هم دور و هم مهجور است، به مستي خمار آلود مي ماند که هم سست و هم نا درست است؛ نه راهي مي شناسد و نه تمنّاي راه شناسي دارد.

اين است معناي کفر و آن تيره بخت که بدين روزگار در افتد کافر باشد.

[صفحه 17]

37- از تشويش و ترديد بپرهيزيد و همچون تخته اي سبک مايه با امواج ايام گاهي به چب و گاهي راست، گاهي به اوج و گاهي به حضيض مگراييد. اراده کنيد، تصميم بگيريد و به اقدام و انجام بپردازيد.

38- نيکوکار از «نيکويي» به است و بدگار از «نفس بدي» بدتر و نکوهيده تر باشد.

39- جوانمردي در حقيقت معناي خويش اعتدال و ميانه روي است.

40- از همه بي نيازتر، از همه قانع تر است.

41- سرمايه داران گنجوران اين جهان اند وخداوند منعم و رازق ارزاق و نعما را به دست آنان سپرده تا به ديگران بهره رسانند و خويشتن نيز بهره مند گردند.

42- تکليف گنجور پاس داشتن و پرداختن گنج است: يختصهم الله بالنعم لمنافع العباد و آن امانت دار که وظيفه ي خويش را ادا نکند از مقام خويش فروخواهد افتاد و کليد گنجينه از دست وي به دست ديگري خواهد رفت.

43- هرگز به توانگري و توانايي خويش مغرور نباشيد؛ زيرا ناگهان توانگررا ببينيد که درويش شده و توانا را خواهيد يافت که به ناتواني فرو افتاده است: «بينا تراه معافاً اذ سقم وبينا تراه غنياً اًّذ افتقر».

هميشه بيماري در کمين سلامت و فقر در کمين غناست.

44- خود پسندي بيغوله ي وحشت و تنهايي است؛ زيرا هر آن کس که خود پسند باشد حرمت ديگران بشکند، مردم را از کنار خويش پرا کنده سازد و به وحشت تنهايي دچار گردد.

45- سرشارترين سرمايه ها خرد است و خردمند هر که باشد توانگر باشد.

46- زبان خردمند در گروي قلب اوست. تانينديشد نگويد؛ اما قلب نا بخردان در گروي زبانشان باشد، يعني نخست گويند و آنگاه به گفته ي خويش بينديشند.

47- دوست آن است که اگر از دست دوست حنظل بچشد، شيرينتر از عسلش بشمارد.

48- از جوانمردي که گرسنه ماند بترسيد؛ زيرا در اين هنگام سخت خشمناک باشد و از ناکسان سيرهم بترسيد؛ زيرا اين طايفه وقتي به نوايي رسند همه کس و همه چيز را فراموش کنند.

[صفحه 18]

49- دل به آن خاک ببنديد که از آب و نانش تمتّع يابيد و ميهن شما آنجا باشد که آسايش شمارا تأمين کند: ليس بلد با حق بک من بلد. خير البلاد ما حملک.

50- يکدم به مرگ هم بينديشيد، لذّتها به پايان رسند و گناهان به روي هم انبوه شده بمانند.

51- چشمان شما کليد عفاف شماست. اين کليد را اگر به نامحرم واگذاريد؛ گنج عفت خويش را از دست داده ايد.

52- از آن گناه که در چشمان کوچک جلوه کند بترسيد.

53- آنچنان که نادان را کسب علم و تحصيل معرفت ضرورت افتد، دانايان نيز مکلّف باشند مردم نادان را از فيض دانش مستفيض کنند. خداوند متعال پيش از آنکه تحصيل فرهنگ را بر جاهل ايجاب فرمايد، تعليم فرهنگ را بر عالم واجب فرموده است.


صفحه 13، 14، 15، 16، 17، 18.