گفتاري در توحيد












گفتاري در توحيد



«ستايش سزاوار اوست که گويندگان هر چه افزون گويند همچنان در ثناي او مانند و نعمت شماران هر چه در شمارش نعماي او بکوشند. يک از هزارش نتوانند شمرد و

[صفحه 3]

حق گزاران با همه جهد و اجتهاد خود از اداي حقش به عجز و زبوني در آيند.

آن کس که صفات کمالش را پاياني نيست.

آن کس که صفاتش در مظاهر وجود همانندي ندارد تا بدان تشبيه و تطبيق شود.

آن کس که صفاتش در اوقات و آجال نگنجد و هيچ حدّي نتواند محدودش سازد.

آن کس که کاينات را با قدرت بي انتهاي خود به وجد آورد و امواج رحمتش به صورت بادها بر اين خراب آباد و زيدن گرفت و ميدان زمين را با کوههاي گراني که همچون ميخ بر پستيها و بلنديهايش کوبيده شده معتدل و موزون قرار داد.

دين او از معرفت او آغاز شود و کمال معرفت در گر و تصديق بذات اقدس و اعلاي اوست.

و کمال تصديق در آن است که به يکتايي وي گواهي دهند و دم از توحيد بر آورند و کمال توحيد را اخلاص در عبوديت فراهم سازد.

آنانکه در بندگي او اخلاص ورزند قيود اوصاف را از ذات مقدّسش به دور دارند؛ زيرا مسلّم است که صفت عارضه اي جز موصوف و موصوف ذاتي سواي صفت است.

پس آن کس که ذات مقدّس الوهيت را با صفتي مقرون سازد، براي وجود بي همتايش فريني فراهم کرده و همين قرين از دو گانگي آن وجود حکايت مي کند:

فمن و صف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار اليه و من اشار اليه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه و من قال «فيم؟» فقد ضمنه و من قال «علي م؟» فقد اخلي منه،

اخلاص در عبوديّت کمال توحيد است و آن کس که در عقيدت توحيد به حدّ کمال رسيده ذات الوهيّت را از صفتها و قرينها و حدود و شمارش زمان و مکان بي نياز شناسد.

ازليّت او را آغازي نيست تا از پيدايش او سخن به ميان آيد و وجود قديم او با عدم آشنا نبوده تا بار ديگر اين آشنايي را تجديد کند.

با کاينات نزديک است و از کاينات دور است. نه در آن نزديکي با کس قرين شود و نه در اين دوري از کس سوا گردد».

[صفحه 4]


صفحه 3، 4.