ضرب و شتم ياران پيامبر











ضرب و شتم ياران پيامبر



يکي از عوامل شورش، هتک حرمت ياران رسول خدا (ص) بود که از طرف خود عثمان يا به وسيله ي گماشته هاي او انجام مي گرفت. در اين مورد به ذکر دو نمونه اکتفا مي ورزيم:

1- ضرب و شتم عبدالله بن مسعود

عبدالله بن مسعود، صحابي بزرگ پيامبر (ص)، در تاريخ اسلام مقام بس بلند و ارجمندي دارد و در کتابهاي مربوط به صحابه ترجمه هايي از او شده است که مي تواند ما را به ايمان قوي و استوار وي و تلاشش در اشاعه ي معارف اسلامي از طريق آموزش قرآن رهبري کند.[1] .

او نخستين کسي است که حاضر شد به قيمت جان خود قرآن را در مسجد الحرام و در کنار انجمن قريش با صداي بلند تلاوت کند و کلام خدا را به سمع کوردلان قريش برساند. آري، در نيمروزي که سران قريش در محفل خود گرد آمده مشغول مذاکره بودند، ناگهان عبدالله در برابر «مقام ابراهيم» ايستاد و با صداي رسا آياتي از آغاز سوره ي الرّحمن را تلاوت کرد. قريش به يکديگر گفتند: «ابن امّ عبد» چه مي گويد؟ يکي گفت: قرآني را که بر محمّد نازل شده مي خواند. در اين هنگام همگي برخاستند و با ضرب و شتم عبدالله و نواختن سيلي به چهره ي او، صداي او را خاموش کردند. عبدالله با صورت مضروب به سوي ياران خود بازگشت. به وي گفتند: ما به همين جهت بر تو هراس داشتيم. عبدالله در پاسخ گفت: دشمنان خدا هيچ گاه مثل امروز در نظر من حقير و خوار نبودند. و ادامه داد: اگر مايل باشيد فردا نيز اين عمل را تکرار مي کنم! گفتند:

[صفحه 17]

همين مقدار که آنان آنچه را خوش نداشتند، شنيدند کافي است.[2] .

اين برگي است از برگهاي زرّين زندگي اين صحابي بزرگ که عمر خود را از آغاز جواني در طريق دعوت به توحيد و آموزش قرآن به مسلمانان صرف کرد. او در زمره ي شش نفري است که آيه ي زير در باره ي آنان نازل شد:[3] .

«وَلا تَطْرُدٍ الّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بالْغَداِْ والعَشِيِّّ يُريدُونَ وجْهَهُ ما عَلَيْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيٍْْ وَما مِنْ حِسابِکَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيٍْْ فتطردَهُمْ فتکُونَ مِنَ الظّالمينَ؛[4] .

آنان را که صبح و شام خداي خود را مي خوانند و جز او کسي را نمي خواهند از خود دور مکن، که چيزي از حساب آنان بر تو و چيزي از حساب تو بر آنان نيست. اگر آنان را طرد کني از ستمگران باشي».

سخن در تمجيد عبدالله گسترده تر از آن است که در اينجا تماماً نقل شود.

آنچه شايان ذکر است اين است که با چنين صحابي مؤمن و خدمتگزاري، به جرم اينکه تن به خواسته هاي نامشروع استاندار کوفه و وليد بن عتبه نداد، چگونه معامله شد.

سعد وقّاص استاندار کوفه بود. عثمان او را از مقام خود بر کنار کرد و برادر رضاعي خود وليد بن عتبه را به جاي او گماشت. وليد پس از ورود به کوفه خواستار در اختيار گرفتن بيت المال شد که کليد دار آن عبدالله بن مسعود بود. عبدالله از تسليم آن خودداري کرد. وليد جريان را به عثمان گزارش کرد. عثمان نامه اي به عبدالله بن مسعود نوشت و او را در خودداري از تسليم کليد بيت المال به وليد توبيخ کرد. عبدالله، تحت فشار خليفه، کليدها را به سمت استاندار پرتاب کرد و گفت:

چه روزگاري است که سعد وقّاص از کار بر کنار مي شود و وليد به جاي او نصب مي گردد؛ راست ترين سخن کلام خدا، زيباترين راهنمايي هدايت محمّد (ص)، بدترين امور نوترين آنهاست که اسلام به آن دستور نداده است؛ هر چيزي که ريشه (شرعي) ندارد بدعت و هر بدعت گمراهي و هر ضلالتي در آتش است.

عبدالله اين کلمات را گفت و براي اينکه عثمان وي را به مدينه احضار کرده بود، راه

[صفحه 18]

مدينه را در پيش گرفت. مردم کوفه اطراف او را گرفتند و وعده ي کمک و نصرت دادند. او گفت: خليفه بر من حقّ اطاعت دارد و من نمي خواهم نخستين کسي باشم که در فتنه ها را باز مي کند. او پس از آنکه وارد مدينه شد يکسره به مسجد رفت و خليفه را بر بالاي منبر مشغول سخن گفتن يافت.

بلاذري مي نويسد: وقتي که چشم عثمان به عبدالله بن مسعود افتاد رو به مردم کرد و گفت: مردم، هم اکنون حيوان ريز بدبويي بر شما وارد شد ؛ جانداري که روي غذاي خود راه مي رود و قي مي کند و آن را آلوده مي سازد.

عبدالله چون اين را شنيد در پاسخ آن گفت: من چنين نيستم. من صحابي پيامبر (ص) و رزمنده ي روز بدر و بيعت کننده در «بيعت الرضوان» هستم.

در اين هنگام عايشه از حجره ي خود فرياد زد: عثمان! چرا صحابي پيامبر (ص) را چنين ياد مي کني؟ و کشمکش آغاز شد. براي رفع غائله، عبدالله به امر خليفه از مسجد اخراج شد. ابن زمعه او را به زمين زد. نيز گفته شده که جحوم، غلام عثمان، او را بلند کرد و محکم به زمين کوبيد به طوري که دنده هاي او شکست. در اين هنگام علي (ع) به اعتراض برخاست و گفت: با سخن چيني وليد صحابه ي پيامبر (ص)را چنين شکنجه مي دهي؟

سرانجام امام (ع) عبدالله را به خانه ي خود برد، ولي عثمان به او اجازه ي خروج از مدينه را نداد و او در مدينه باقي ماند تا در سال 32 هجري (سه سال پيش از قتل عثمان) رخ در نقاب خاک کشيد.[5] .

عبدالله بن مسعود هنگامي که در بستر بيماري افتاده بود دوستان و علاقه مندان او به ديدارش مي رفتند. روزي عثمان نيز از او عيادت کرد و گفتگويي به شرح زير ميان او و عثمان انجام گرفت:

عثمان: نگران چه هستي؟

عبدالله: گناهانم.

عثمان: چه مي خواهي؟

[صفحه 19]

عبدالله: رحمت گسترده ي خدا را.

عثمان: پزشک بر بالينت احضار کنم؟

عبدالله: پزشک واقعي بيمارم کرده است.

عثمان: دستور دهم مستمري سابق تو را بپردازند؟ (دو سال بود که مستمري او قطع شده بود).

عبدالله: روزي که نياز داشتم مرا از آن منع کردي. حالا که بي نيازم مي پردازي؟

عثمان: به فرزندان و بازماندگانت مي رسد.

عبدالله: خدا رازق آنان است.

عثمان: از خدا براي من طلب آمرزش کن.

عبدالله: از خدا مي خواهم حقّ مرا از تو بگيرد.

وقتي عبدالله احساس مرگ کرد، عمّار، و به روايتي زبير، را وصيّ خود قرار داد که اجازه ندهند عثمان بر بدن او نماز بگزارد. از اين رو، شبانه بر او نماز گزاردند و به خاکش سپردند.

عثمان چون از جريان آگاه شد از عمّار باز خواست کرد که چرا از مرگ عبدالله او را آگاه نساخته است. گفت: او وصيت کرده بود که تو بر او نماز نگزاري. زبير، پس از شنيدن مذاکره ي عثمان با عمّار، اين شعر را خواند:


لأَعْرِفَنَّکَ بَعْدَ الْمَوْتِ تَنْدُبُنِي
وَفِي حَياتِي ما زَوَّدْتَنِي زادِي


تو را مي بينم که پس از مرگم بر من ناله مي کني، حال آنکه وقتي زنده بودم حقّ مرا نپرداختي. چنين رفتار ظالمانه اي با صحابي جليلي که يکي از قرّأ بزرگ قرآن به شمار مي رفت و امير مؤمنان (ع) در باره ي او مي فرمود: «عَلِمَ القُرانَ وَعَلِمَ السُّنةْ ثُمَّ انتهي وکفي بهِ عِلماً»[6] به طور مسلّم بدون واکنش نخواهد ماند. وقتي دستگاه خلافت مصدر يک چنين خلافي باشد، بدبيني توأم با قصد انتقام در انديشه ها پديد مي آيد. و با تکرار اين موارد، فکر انقلاب و قيام بر ضدّ حکومت وقت در خاطرها جوانه مي زند و آنچه نبايد بشود

[صفحه 20]

مي شود.

2- ضرب و شتم عمّار ياسر

اين تنها عبدالله بن مسعود نبود که مورد بي مهري خليفه قرار گرفت، بلکه عمّار ياسر نيز از آن بي نصيب نماند. علّت ضرب و اهانت بر او اين بود که خليفه برخي از زيور آلات بيت المال را به اهل بيت خود اختصاص داد و چون از اين طريق خشم مردم را برانگيخت براي دفاع از خود بر فراز منبر رفت و گفت: ما از بيت المال به آنچه نياز داريم بر مي داريم و بيني گروهي (که معترض باشند) را به خاک مي ماليم. علي (ع)در پاسخ خليفه گفت: از اين کار بازداشته مي شوي.

عمّار گفت: خدا را گواه مي گيرم که من نخستين کسي خواهم بود که بيني او به خاک ماليده مي شود. در اين موقع عثمان پرخاش کرد و گفت: شکم گنده بر من جرأت مي ورزي؟ او را بگيريد. او را گرفتند و به قدري زدند که از حال رفت. دوستان عمّار او را به منزل امّ سلمه همسر پيامبر (ص) بردند. وقتي به حال آمد گفت: سپاس خدا را که اين نخستين بار نيست که مورد ايذأ قرار مي گيرم. عايشه از جريان آگاه شد و مو و لباس و کفش پيامبر (ص) را بيرون آورد و گفت: هنوز مو و لباس و کفش پيامبر (ص) کهنه نشده است که شما سنّت او را فرسوده ساختيد. عثمان از سخنان عايشه خشمگين شد ولي پاسخي به او نداد.

امّ سلمه از يار پير همسر عزيز خود پذيرايي مي کرد و افرادي از قبيله ي بني مخزوم، که با عمّار همپيمان بودند، به منزل امّ سلمه رفت و آمد مي کردند. اين عمل مورد اعتراض عثمان قرار گرفت. امّ سلمه به عثمان پيغام داد که: تو خود مردم را به اين کارها وادار مي کني.[7] .

ابن قتيبه در کتاب «الاًّمامة والسياسة» سرگذشت ضرب عمّار را به صورت ديگر نقل مي کند که خلاصه ي آن چنين است:

گروهي از ياران پيامبر (ص) دور هم جمع شدند و نامه اي به خليفه ي وقت نوشتند و در آن تخلّفات و ضعفهاي او را چنين بر شمردند:

[صفحه 21]

1- خليفه در مواردي با سنّت پيامبر (ص) و شيخين مخالفت ورزيده است.

2- خمس غنايم آفريقا را، که خدا و رسول و بستگان او ويتيمان و مساکين در آن حق دارند، يکجا به مروان بن حکم بخشيده است.

3- براي همسر خود نائله و دختران خود در مدينه هفت خانه ساخته است.

4- مروان از بيت المال قصرهايي در مدينه ساخته است.

5- کارهاي اساسي به امويان سپرده شده و زمام امور مسلمانان به دست جوانان بي تجربه اي افتاده است که هرگز رسول خدا را درک نکرده اند.

6- استاندار کوفه، وليد بن عتبه، در حالت مستي، نماز صبح را چهار رکعت گزارده و سپس رو به مأمومين کرده و گفته است که اگر مايل باشند رکعتي نيز اضافه کند.

7- مع الوصف، عثمان حدّ شرابخواري بر وليد جاري نکرده است.

8- مهاجر و انصار رارها کرده است و با آنها مشورت نمي کند.

9- به سان سلاطين، در اطراف مدينه زمينهايي را قُرُق کرده است.

10- به افرادي که هرگز عصر پيامبر (ص) را درک نکرده اند و نه سابقه ي شرکت در جهادي دارند و نه هم اکنون از دين دفاعي مي کنند، اموال بسياري بخشيده و اراضي وسيعي را به نام آنان کرده است.

و...

اين نامه به وسيله ي يک گروه ده نفري نوشته شد، ولي از ترس عواقب بد آن، نامه را امضا نکردند و آن را به عمّار دادند که به دست عثمان برساند. او به خانه ي عثمان آمد و در حالي که مروان و گروهي از بني اميه دور او را گرفته بودند نامه را تسليم خليفه کرد. خليفه پس از خواندن نامه از اسامي نويسندگان آن آگاه شد، ولي ديد که هيچ کدام از ترس به خانه ي او نيامده اند. از اين جهت، رو به عمّار کرد و گفت: جرأت تو بر من زياد شده است. مروان رو به خليفه کرد و گفت: اين غلام سياه مردم را بر تو جري ساخته است. اگر او را بکشي، انتقام خود و ديگران را نيز گرفته اي. عثمان گفت: او را بزنيد، او را به قدري زدند که دچار فتق شد و از حال رفت. سپس به همان حالت او را به بيرون خانه انداختند. امّ سلمه همسر پيامبر (ص) از وضع او آگاه شد و او را به خانه ي خود برد. قبيله ي بني مغيره، که عمّار با آنان همپيمان بود، سخت از جريان ناراحت شدند. وقتي

[صفحه 22]

خليفه براي گزاردن فريضه ي ظهر به مسجد آمد، هشام بن وليد رو به عثمان کرد و گفت: اگر عمّار بر اثر اين ضربه ها بميرد فردي از دودمان بني اميّه را مي کشم. عثمان در پاسخ گفت: تو قدرت اين کار را نداري. آن گاه با علي (ع) روبرو شد و مذاکره ي تندي ميان آن دو صورت گرفت که به جهت پرهيز از اطاله ي کلام از نقل آن خودداري مي شود.[8] .


صفحه 17، 18، 19، 20، 21، 22.








  1. استيعاب، ج 1، ص 373؛ اصابة، ج 2، ص 369؛ اسد الغابه.
  2. سيره ي ابن هشام، ج 1، ص 337.
  3. تفسير طبري، ج 7، ص 128؛ مستدرک حاکم نيشابوري، ج 3، ص 319.
  4. انعام: 52.
  5. حليةالأولياء، ج 1، ص 138.
  6. يعني: قرآن و سنت را آموخت و به پايان برد و براي او همين علم کفايت مي کند. انساب، ج 5، ص 36؛ تاريخ ابن کثير، ج 7، ص 163.
  7. انساب، ج 5، ص 48.
  8. الإمامة والسياسة، ج 1، ص 29.