راهب به حق وصايت و ولايت علي معترف مي شود












راهب به حق وصايت و ولايت علي معترف مي شود



آن جا که در (سوره قصص) از حضرت موسي عليه السلام و حضرت شعيب عليه السلام و دختران شعيب سخن مي رود و درجه امانت و قدرت موسي عليه السلام که سنگ بزرگي را از سر چاه برداشت و گوسفندان شعيب را آب داد: نويسنده تفسير، ابوالفتوح رازي، به معجزه اميرالمؤمنين در صفين اشاره مي کند: «... مانند اين معجزه اميرالمؤمنين را - عليه السلام - بود در صفين، و آن، آن بود که: چون روي به صفين نهاد به بعضي منازل فرود آمدند که آن جا آب نبود، و مردم و چهارپايان سخت تشنه بودند، برفتند و از جوانب آب طلب کردند، نيافتند، باز آمدند و اميرالمؤمنين را خبر دادند و گفتند: يا اميرالمؤمنين! در اين نواحي هيچ آب نيست و تشنگي بر ما غالب شد، تدبير چيست؟ اميرالمؤمنين- عليه السلام - برنشست و لشکر با او، پاره اي برفتند، از ره عدول کرد. ديري پديد آمد در ميان بيابان، آن جا رفتند. اميرالمؤمنين گفت: اين راهب را آواز دهيد. آوازش دادند. او به کنار دير آمد. اميرالمؤمنين گفت: يا راهب! هيچ بدين نزديکي آبي هست که اين قوم باز خورند؟ که هيچ آب نماند ما را. راهب گفت: از اين جا تا آب دو فرسنگ بيش است، و جز آن آب نيست اين جا، و اگر نه آنستي که مرا آب آرند به قدر حاجت و به تقتير به کار برم، از تشنگي هلاک شدمي.

قوم گفتند: يا اميرالمؤمنين! اگر صواب بيني تا آن جا رويم اکنون که هنوز قوتي و رمقي مانده است. اميرالمؤمنين گفت: حاجت نيست به آن، آن گه از جانب قبله اشارت کرد به جايي و گفت: اين جا برکني که آب است. مردم بشتافتند و بيل و کلنگ برگرفتند و زمين پاره اي بکندند، سنگي سپيد در ريگ پديد آمد. پيرامن آن باز کردند و خواستند تا سنگ بردارند، نتوانستند.

اميرالمؤمنين گفت: اين سنگ بيني بر سر آب نهاده است! اگر سنگ بگرداني در زير او آب است، آب خوري از او. و چندان که توانستند جهد کردند، ممکن نبود ايشان را سنگ از جاي بجنبانيدن. گفتند: يا اميرالمؤمنين! به قوت ما راست نمي شود. او پاي از اسب باز آورد و آستين دور کرد و دست فراز کرد، و سنگ بجنبانيد و به تنهايي برکند و برگرفت و چند گام بينداخت. از زير آن آبي پديد آمد از برف سردتر و از شير سپيدتر، و از عسل خوشتر، آب بخوردند و چهارپايان را سيراب کردند، و قربه ها پر آب کردند و راهب از بالا مي نگريد. آنگه اميرالمؤمنين - عليه السلام - بيامد و سنگ با جاي خود نهاد و بفرمود تا خاک بر او کردند و اثر او ناپديد کردند.

راهب چون چنان ديد، آواز داد که: ايها الناس انزلوني انزلوني فرود آري مرا، فرود آري مرا، او را فرود آوردند. از آن جا بيامد و در پيش امير المؤمنين بايستاد و گفت: يا هذا انت نبي مرسل: تو پيغامبري مرسلي؟ گفت: نه. گفت: فملک مقرب فريشته مقربي؟ گفت: نه، و لکن وصي رسول الله محمدبن عبدالله خاتم النبيين، و لکن وصي پيغامبر خاتم - محمدبن عبدالله - خاتم پيغامبران. راهب گفت: دست بگستر تا ايمان آرم.

آنگه دست بر دست او زد و گفت: اشهد ان لااله الا الله و ان محمدا رسول الله و انک وصي رسول الله و احق الناس بالامر من بعده.

اميرالمؤمنين - عليه السلام - عهود و شرايط اسلام بر او هاگرفت، آنگه گفت: چه حمل کرد تو را بر مسلماني، پس از آن که مدتي دراز بر خلاف مسلماني مقام کردي؟ گفت: بدان که اين دير که بنا کرده اند بر طلب و اميد تو بنا کرده اند، و عالمي از پيش من برفتند و اين کرامت نيافتند، و خداي تعالي مرا روزي کرد، و سبب آن بود که در کتب ما نبشته است که: اين جا چشمه اي است سنگي بر سر او نهاده، پيدا نشود الا بر دست پيغامبري يا وصي پيغامبري، و لابد است که وليي از اولياي خدا اين چشمه بر دست او پيدا شود، و چون اين آيت بر دست تو پيدا شد، من دانستم که تو آن وليي يا پيغامبري يا وصيي، لاجرم بر دست تو اسلام آوردم و به حق ولايت تو معترف شدم.

اميرالمؤمنين - عليه السلام - بگريست چنان که محاسن او از آب چشم تر شد، آنگه گفت: الحمدلله الذي لم اکن عنده منسيا الحمدلله الذي ذکرني في کتبه، سپاس آن خداي را که مرا فراموش نکرد و ذکر من در کتب اوايل ياد کرد.

آنگه گفت مسلمانان را: شنيدي اين که اين برادر شما گفت؟ گفتند: شنيديم و خداي را شکر گزاريم بر اين نعمت که با تو کرد و با ما از براي تو. و راهب با اميرالمؤمنين به شام رفت و کارزار کرد و در پيش او شهيدش کردند، اميرالمؤمنين-عليه السلام - بر او نماز کرد و او را دفن کرد.[1] )









  1. همان، 15 / 119.