امام، محور امنيت و امت، حافظ آن















امام، محور امنيت و امت، حافظ آن



امام اکنون با چهره هايي از نيروهاي کوفي مواجه است که از يک طرف بايد شوق جهاد و شهادت را در آنان ايجاد کند و آنان را بدان ترغيب نمايد و از طرف ديگر به نسلي که اکنون با نسل گذشته ي خود تفاوت عملي و بينشي پيدا کرده است راه درست حفاظت از وحدت و امنيت را نشان دهد. به عنوان نمونه وقتي در فراخواني ديگر مردم را به جهاد برانگيخت، مي فرمايد:

گروهي گفتند: اي اميرمومنان اگر تو به راه بيفتي، با تو راه مي افتيم. فرمود: شما را چه مي شود؟ که توفيق رستگاري ميابيد! و به راه انصاف و عدل، هدايت مشويد! سزاوارست در اين هنگام من بيرون شوم؟ براي چنين کار مردي بايد که من او را بپسندم، مردي از شما دلير در کار جنگ آزموده و با تدبير. مرا نسزد که که شهر و سپاه و بيت المال را بگذارم و خراج زمين و قضاوت مسلمانان و نگريستن در حق طلبکاران را ناديده انگارم. آنگاه با دسته اي بيرون شوم و به دنبال دسته اي راه بيفتم و چون تير ناتراشيده و سوفار نانهاده که در تيردان تهي بود از اين سو و آن سو غلطم. حالي که من قطب آسيابم، بر جاي ايستاده و آسيا سنگ به دورم در گردش افتاده اگر از آن جدا شوم مدار آن بلرزد و سنگ زيرين آسيا از جاي بگردد. به خدا که اين رايي خطاست و بيرون شدن

[صفحه 21]

من در چنين حال نه سزاست.[1] .

البته همانگونه که از محتواي مطلب پيداست منظور امام (ع) شيوه ي برخورد با گروه هاي درگير در غارات است که مردي بايد به مبارزه با دسته هاي يغماگر گسيل شود که دلير و آزموده در کار جنگ باشد نه اينکه شخص امام براي نبرد با دسته هايي که معاويه گسيل مي دارد از مرکز حکومت بيرون شود. در يک گام قبل، حضرت امام (ع) در صفين خود، رودرروي شاميان ايستاد اما اينجا (نبردهاي غارات)، وضعيت متفاوت است و متاسفانه گروهي از امت از درک اينکه در چنين شرايطي حضور امام در راس گروه هاي کوچک، وظيفه ي او نيست غافل و بلکه جاهل اند و لذا حضرت امام از روي نصيحت خيرخواهانه و از شادي، دائما با امت گفتگو مي کند و گاه که مجبور مي شود از تفاوت برخوردهاي صحابه ي پيامبر (ص) و ياران فعلي خود و حتي از تفاوت بينش و عمل ياران قبلي خود و گروه هاي فعلي در حفظ جهاد و به پاداري امنيت، سخن به ميان مي آورد:

همانا ياران پيامبر (ص) را ديدم، کسي را نمي بينم که همانند آنان باشد. روز را ژوليده مو، گردآلود به شب مي رساندند و شب را به نوبت در سجده يا قيام به سر مي بردند. گاه پيشاني بر زمين مي سودند و گاه گونه بر خاک. از ياد معاد چنان ناآرام مي نمودند که گويي بر پاره ي آتش ايستاده بودند. ميان دو چشمشان چون زانوي بزان پينه بسته بود، از درازي ماندن در سجود. اگر نام خدا برده مي شد چنان مي گريستند که گريبان هايشان تر گردد و مي لرزيدند چنان که درخت، روز تندباد لرزد از کيفري که بيم آن داشتند يا اميدي که تخم آن در دل مي کاشتند.[2] .

و يا در خطبه ي 121[3] نيز که تقريبا به همين گونه امام (ع) ياران شهيد خود و صحابه

[صفحه 22]

و ياران پيمبر (ص) را ستوده است و در خطبه ي ذيل که صراحتا ضمن وصف آنان از بعضي از آنها نام مي برد، به اين بخش از سخنان امام (ع) توجه فرماييد:

هان بدانيد که آنچه از دنيا روي آورده بود، پشت کرد و آنچه پشت کرده بود روي آورد و بندگان گزيده ي خدا دل بر رخت بستن، دوختند و اندک اين جهان را که نپايد به بسيار آن جهان که به سر نيايد، فروختند. برادران ما که خونشان در صفين ريخته شد زيان نکردند که امروز نيستند، تا پياپي ساغر غصه در گلو ريزند و شرنگ تيره را بدان بياميزند. به خدا سوگند خدا را ديدار کردند و مزد آنان را به کمال پرداخت و از پس آنکه ترسان بودند در خانه ي امانشان ساکن ساخت. کجايند برادران من که راه حق سپردند و با حق رخت به خانه ي آخرت بردند؟ کجاست عمار؟ کجاست پسر تيهان؟ و کجاست ذوالشهادتين؟ و کجايند همانندان ايشان از برادرانشان که با يکديگر به مرگ پيمان بستند و سرهاي آنان را به فاجران هديه کردند؟... دريغا از برادرانم که قرآن را خواندند و در حفظ آن کوشيدند. واجب را بر پا کردند، پس از آنکه در آن انديشيدند. سنت را زنده کردند و بدعت را ميراندند. به جهاد خوانده شدند و پذيرفتند. به پيشواي خود اعتماد کردند و در پي او رفتند.[4] .


صفحه 21، 22.








  1. نهج البلاغه، پيشين، ص ص 118 -117.
  2. نهج البلاغه، پيشين، ص 90.
  3. نهج البلاغه، پيشين، ص 119.
  4. نهج البلاغه، پيشين، ص ص 193 -192.