بررسي علل و عوامل شكست ها











بررسي علل و عوامل شکست ها



يکي ديگر از راه ها و شيوه هاي رواج فرهنگ «نظارت مردمي» بررسي علل و عوامل سقوط و شکست و انحطاط جامعه است.

اگر مردم به ره آورد شوم ترک «امر به معروف» توجّه کنند و بدانند که بي تفاوتي ها و ترک نظارت صحيح جامعه را به سقوط مي کشاند و ارزش ها را به مسخ و دگرگوني سوق مي دهد.

دست از بي تفاوتي برداشته و در امور کشور خود در سرنوشت جامعه خود دخالت مي کنند،

که امام علي عليه السلام در خطبه 27 فرمود:

أَلَا وَإِنِّي قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَي قِتَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لَيْلاً وَنَهَاراً، وَسِرَّاً وَإِعْلَاناً، وَقُلْتُ لَکُمْ: اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوکُمْ، فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا.

فَتَوَاکَلْتُمْ وَتَخَاذَلْتُمْ حَتَّي شُنَّتْ عَلَيْکُمُ الْغَارَاتُ، وَمُلِکَتْ عَلَيْکُمُ الْأَوْطَانُ.

وَهذَا أَخُو غَامِدٍ وَقَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ، وَقَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَکْرِيَّ، وَأَزَالَ خَيْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا.

وَلَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ يَدْخُلُ عَلَي الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ، وَالْأُخْرَي الْمُعَاهَدَةِ، فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَقُلْبَهَا وَقَلَائِدَهَا وَرُعُثَهَا، مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالْاِسْتِرْجَاعِ وَالْاِسْتِرْحَامِ.

ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلاً مِنْهُمْ کَلْمٌ، وَلَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ؛ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً.

«آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با شاميان، دعوت کردم و گفتم پيش از آن که، آنها با شما بجنگند با آنان نبرد کنيد،

به خدا سوگند! هر ملّتي که درون خانه خود مورد هجوم قرار گيرد، ذليل خواهد شد،

امّا شما سُستي بخرج داديد، و خواري و ذّلت پذيرفتيد، تا آنجا که دشمن پي در پي به شما حمله کرد و سرزمين هاي شما را تصّرف نمود،

و اينک، فرمانده معاويه، (مرد غامدي) با لشگرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من، «حسّان بن حسّان بکري» را کشته و سربازان شما را از مواضع مرزي بيرون رانده است.

به من خبر رسيد که مردي از لشگر شام به خانه زن مسلمان و زني غير مسلمان که در پناه حکومت اسلام بود وارد شد، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره هاي آنها را بغارت برد، در حالي که هيچ وسيله اي براي دفاع، جز گريه و التماس کردن، نداشتند.

لشگريان شام با غنيمت فراوان رفتند بدون اينکه حتّي يک نفر آنان، زخمي بردارد، و يا قطره خوني از او ريخته شود، اگر براي اين حادثه تلخ، مسلماني از روي تأسّف بميرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است.»[1] .

و ادامه داد که:

فَيَا عَجَباً! عَجَباً - وَاللَّهِ - يُمِيتُ الْقَلْبَ وَيَجْلِبُ الْهَمَّ مِن اجْتَِماعِ هؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَي بَاطِلِهِمْ، وَتَفَرُّقِکُمْ عَن حَقِّکُمْ!

فَقُبْحاً لَکُمْ وَتَرَحاً، حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمي!

يُغَارُ عَلَيْکُمْ وَلَا تُغِيرُونَ؟ وَتُغْزَوْنَ وَلَا تَغْزُونَ؟ وَيُعْصَي اللَّهُ وَتَرْضَوْنَ؟

فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ: هذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيْظِ، أَمْهِلْنَا يُسَبَّخُ عَنَّا الْحَرُّ، وَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ قُلْتُمْ: هذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ، أمْهِلْنا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ؛ کُلُّ هذَا فِرَارَاً مِنَ الحَرِّ والْقُرِّ؛؛ فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَالْقُرِّ تَفِرُّونَ؛ فَأَنْتُمْ وَاللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ!

يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلَا رِجَالَ! حُلُومُ الْأَطْفَالِ، وَعُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَکُمْ وَلَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَةً - وَاللَّهِ - جَرَّتْ نَدَماً، وَأَعَقَبَتْ سَدَماً.

قَاتَلَکُمُ اللَّهُ! لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً، وَشَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظَاً، وَجَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً، وَأَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَالْخِذْلَانِ؛ حَتَّي لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشٌ:

إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ، وَلکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ.

لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَهَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً، وَأَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي! لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَمَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ، وَهاأَنَذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَي السِّتِّينَ!

وَلکِنْ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ!

«شگفتا، شگفتا!! به خدا سوگند، اين واقعيّت قلب انسان را مي ميراند و دچار غم و اندوه مي کند که شاميان در باطل خود وحدت دارند، و شما در حق خود متفرّقيد.

زشت باد روي شما و از اندوه رهايي نيابيد که آماج تير بلا شديد.

به شما حمله مي کنند، شما حمله نمي کنيد؟

با شما مي جنگند، شما نمي جنگيد؟ اينگونه معصيت خدا مي شود و شما رضايت مي دهيد؟

وقتي در تابستان فرمان حرکت به سوي دشمن مي دهم، مي گوييد هوا گرم است مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و آنگاه که در زمستان فرمان جنگ مي دهم، مي گوييد هوا خيلي سرد است بگذار سرما برود.

همه اين بهانه ها براي فرار از سرما و گرما بود؟ وقتي شما از گرما و سرما فرار مي کنيد، به خدا سوگند که از شمشير بيشتر گريزانيد

اي مرد نمايان نامرد! اي کودک صفتان بي خرد، که عقل هاي شما به عروسان حجله آراي، شباهت دارد، چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمي ديدم و هرگز نمي شناختم، شناسايي شما سوگند به خدا که جز پشيماني حاصلي نداشت، و اندوهي غم بار سرانجام آن شد.

خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پر خون، و سينه ام از خشم شما مالامال است، کاسه هاي غم و اندوه را، جُرعه جُرعه به من نوشانديد، و با نافرماني و ذّلت پذيري، رأي و تدبير مرا تباه کرديد، تا آنجا که قريش در حق من گفت:

«بي ترديد پسر ابيطالب مردي دلير است ولي دانش نظامي ندارد»

خدا پدرانشان را مزد دهد، آيا يکي از آنها تجربه هاي جنگي سخت و دشوار مرا دارد؟ يا در پيکار توانست از من پيشي گيرد؟ هنوز بيست ساله نشده، که در ميدان نبرد حاضر بودم، هم اکنون که از شصت سال گذشته ام.

امّا دريغ، آن کس که فرمانش را اجراء نکنند، رأيي نخواهد داشت.[2] .

و در خطبه 25 با تأسّف فراوان خطاب به کوفيان، علل شکست کوفيان و عوامل پيروزي شاميان را به گونه اي روشن بيان فرمود:

أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الَْيمَنَ، وَإِنِّي وَاللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْکُمْ بِاجْتَِماعِهمْ عَلَي بَاطِلِهمْ، وَتَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ، وَبِمَعْصِيَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فِي الْحَقِّ، وَطَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي الْبَاطِلِ، وَبِأَدَائِهِمُ الْأَمَانَةَ إِلَي صَاحِبِهِمْ وَخِيَانَتِکُمْ، وَبِصَلَاحِهِمْ فِي بِلَادِهِمْ وَفَسادِکُمْ. فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَکُمْ عَلَي قَعْبٍ لَخَشِيْتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعَلَاقَتِهِ.

اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَمَلُّونِي، وَسَئِمْتُهُمْ وَسَئِمُونِي، فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ، وَأَبْدِلْهُمْ بِي شَرَّاً مِنِّي.

اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا يُمَاثَ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ.

أَمَا وَاللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِکُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِي فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ.

هُنَالِکَ، لَوْ دَعَوْتَ، أَتَاکَ مِنْهُمْ

فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ الحَميمِ

«به من خبر رسيده که (بُسر بن ارطاة) بر يَمَن تسلّط يافت، سوگند به خدا مي دانستم که مردم شام به زودي بر شما غلبه خواهند کرد.

زيرا آنها در ياري کردن باطل خود، وحدت دارند، و شما در دفاع از حق متفرّقيد، شما امام خود را در حق نافرماني کرده و آنها امام خود را در باطل فرمانبردارند.

آنها نسبت به رهبر خود امانتدار و شما خيانتکاريد، آنها در شهرهاي خود به اصلاح و آباداني مشغولند و شما به فساد و خرابي (آنقدر فرومايه ايد) اگر من کاسه چوبي آب را به يکي از شماها امانت دهم مي ترسم که بند آن را بدزديد.

خدايا، من اين مردم را با پند و تذکّرهاي مداوم خسته کردم و آنها نيز مرا خسته نمودند، آنها از من به ستوه آمده، و من از آنان به ستوه آمده، دل شکسته ام، به جاي آنان افرادي بهتر به من مرحمت فرما، و به جاي من بدتر از من بر آنها مسلّط کن.

خدايا، دلهاي آنان را، آنچنان که نمک در آب حل مي شود، آب کن.

به خدا سوگند، دوست داشتم، به جاي شما کوفيان، هزار سوار از بني فَراس بن غَنَمَ مي داشتم که:

«اگر آنان را مي خواندي، سواراني از ايشان نزد تو مي آمدند مبارز و تازنده چون ابر تابستاني»[3] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در تداوم تحليل و بررسي عوامل شکست کوفيان و وادار کردن مردم به «نظارت عمومي» و دخالت مسئولانه در امور اجتماعي و احساس تعهّد و مسئوليّت، در خطبه 106 فرمود:

وَقَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلَا تَغْضَبُونَ! وَأَنْتُمْ لِنَقْضِ ذِمَمِ آبَائِکُمْ تَأْنَفُونَ! وَکَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْکُمْ تَرِدُ، وَعَنْکُمْ تَصْدُرُ، وَإِلَيْکُمْ تَرْجِعُ.

فَمَکَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِکُمْ، وَأَلْقَيْتُمْ إِلَيْهِمْ أَزِمَّتَکُمْ، وَأَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِي أَيْدِيهِمْ، يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ، وَيَسِيرُونَ فِي الشَّهَواتِ، وَ ايْمُ اللَّهِ، لَوْ فَرَّقُوکُمْ تَحْتَ کُلِّ کَوْکَبٍ، لَجَمَعَکُمُ اللَّهُ لِشَرِّ يَوْمٍ لَهُمْ!

علل سقوط و سير ارتجاعي امّت

«با آن همه بزرگواري و کرامت، هم اکنون مي نگريد که قوانين و پيمانهاي الهي شکسته شده اما خشم نمي گيريد، در حالي که اگر پيمان پدرانتان نقض مي شد ناراحت مي شديد،

شما مردمي بوديد که دستورات الهي ابتدا به دست شما مي رسيد و از شما به ديگران ابلاغ مي شد و آثار آن باز به شما برمي گشت.

امّا امروز جايگاه خود را به ستمگران واگذارديد، و زمام امور خود را به دست بيگانگان سپرديد، و امور الهي را به آنان تسليم کرديد! آنهايي که به شبهات عمل مي کنند، و در شهوات غوطه ورند (بني اميه).

به خدا سوگند! اگر دشمنان شما را در زير ستارگان آسمان بپراکنند، باز خداوند شما را براي انتقام گرفتن از ستمگران گرد مي آورد.»[4] .

اينگونه هشدارها و بررسي ها وجدان هاي خفته را بيدار مي سازد تا به چاره جوئي بيانديشند و از بي تفاوتي ها دست برداشته در سرنوشت خود و کشور خود دخالت کنند.

اگر کوفيان اصل نظارت مردمي را فراموش نمي کردند ارزش ها را پاسداري کرده و از فساد و زشتي ها پرهيز مي دادند، بي تفاوت نمي شدند و در سُستي و رفاه زدگي همه عزّت و شرافت خود را از ياد نمي بردند.









  1. خطبه 4/27 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخي از اسناد آن به شرح زير است:

    1- المصنّف ج10 ص154: عبدالرّزاق بن هشام (متوفاي 211ه)

    2- حيلة الأبرار ج2 ص390: بحراني (متوفاي 1107ه)

    3- تاريخ دمشق ج3 ص322 و359: ابن عساکر شافعي (متوفاي 571 ه)

    4- تاريخ بغداد ج12 ص305: خطيب بغدادي شافعي (متوفاي 463 ه)

    5- تذکرة الخواص ص160: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654ه)

    6- احتجاج ج1 ص174 قديم و ج1 ص412: علامه طبرسي (متوفاي 588 ه).

  2. خطبه 8/27 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف (مدارک گذشته).
  3. خطبه 2/25 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخي از اسناد آن به اين شرح است:

    1- المصنّف ج10 ص154: عبدالرّزاق بن همّام (متوفاي 211ه)

    2- تاريخ دمشق ج3 ص322 و359: ابن عساکر شافعي (متوفاي 571 ه)

    3- تاريخ دمشق، ترجمه امام حسين عليه السلام 146: ابن عساکر شافعي (متوفاي 571ه)

    4- تاريخ بغداد ج12 ص305: خطيب بغدادي شافعي (متوفاي 463 ه)

    5- تذکرة الخواص ص160: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654ه)

    6- احتجاج ج1 ص174 قديم و ج1 ص412: علامه طبرسي (متوفاي 588 ه)

    7- وقعة الصّفين ص314 و 315: منقري (متوفاي 212ه)

    8- البداية و النّهايه ح340/7 سنه 40: ابن کثير شافعي (متوفاي 774ه).

  4. خطبه 11/106 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخي از اسناد آن به شرح زير است:

    1- احياء العلوم: غزالي (متوفاي 505 ه)

    2- تحف العقول ص 126: ابن شعبه حراني متوفاي 380 ه)

    3- اصول کافي ج2 ص49 ح1: کليني (متوفاي 328 ه)

    4- ذيل الامالي ص 171: ابوعلي قالي (متوفاي 356 ه)

    5- قوت القلوب ج 1 ص 382 و 407: ابوطالب مکي (متوفاي 382 ه)

    6- حلية الاولياء ج 1 ص 74 و 75: ابونعيم اصفهاني (متوفاي 402 ه)

    7- خصال ج 1 ص 108: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

    8- دستور معالم الحکم ص 121: قاضي قضاعي (متوفاي 454 ه).