مبارزه با بدعت ها











مبارزه با بدعت ها



مهمّ ترين چيزي که علي عليه السلام را در کنار غصب خلافت، در ايّام حکمراني سه خليفه، از همه بيشتر رنج مي داد، بدعت و نوآوري هاي دروغين در دين بود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نگران بود که سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و به دنبال آن دين اسلام دست خوش تحريف و دگرگوني گردد.[1] .

آن حضرت قبل از رسيدن به خلافت بارها از بدعت ها شکوه مي کرد.

که خطاب به خليفه سوم نسبت به زنده کردن سنّت ها و ميراندن بدعت ها فرمود:

إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَقَدِ اسْتَسْفَرُونِي بَيْنَکَ وَبَيْنَهُمْ، وَوَاللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَکَ! مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ، وَلَا أَدُلُّکَ عَلَي أَمْرٍ لَا تَعْرِفُهُ.

إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ. مَا سَبَقْنَاکَ إِلَي شَيْ ءٍ فَنُخْبِرَکَ عَنْهُ، وَلَا خَلَوْنَا بِشَيْ ءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ.

وَقَدْ رَأَيْتَ کَمَا رَأَيْنَا، وَسَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا، وَصَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - کَما صَحِبْنا وَمَا ابْنُ أبِي قُحَافَةَ ولاابْنُ اَلْخَطَّابِ بِاَوْلَيِ بِعَمَلِ الحَقِّ مِنْکَ وَاَنْتَ اَقْرَبُ اِلي اَبِي رُسُول اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا؛ وَقَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالَا.

فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِکَ! فَإِنَّکَ - وَاللَّهِ - مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًي، وَلَا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ، وَإِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ، وَإِنَّ أَعْلَامَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ.

فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ، هُدِيَ وَهَدَي، فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَأَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً.

وَإِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ، لَهَا أَعْلَامٌ، وَإِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ، لَهَا أَعْلَامٌ.

وَإِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً، وَأَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوکَةً. وَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم يَقُولُ:

«يُؤْتَي يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَلَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَلَا عَاذِرٌ، فَيُلْقَي فِي نَارِ جَهَنَّمَ، فَيَدُورُ فِيهَا کَمَا تَدُورُ الرَّحَي، ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا».

وَإِنِّي أَنْشُدُکَ اللَّهَ أَلَّا تَکُونَ إِمَامَ هذِهِ الْأُمَّةِ الْمَقْتُولَ، فَإِنَّهُ کَانَ يُقَالُ:

يُقْتَلُ فِي هذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَالْقِتَالَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَيَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا، وَيَبُثُّ الْفِتَنَ فِيهَا، فَلَا يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ؛ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً، وَيَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً.

فَلَا تَکُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُکَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلَالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي الْعُمُرِ.

فَقَالَ لَهُ عُثَْمانُ: «کَلِّمِ النَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي، حَتَّي أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ»

فَقَالَ عليه السلام: مَا کَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلَا أَجَلَ فِيهِ، وَمَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِکَ إِلَيْهِ.[2] .

«همانا مردم پشت سر من هستند، مرا ميان تو و خودشان ميانجي قرار دادند، به خدا نمي دانم با تو چه بگويم؟ چيزي را نمي دانم که تو نداني، تو را به چيزي راهنمايي نمي کنم که نشناسي، تو مي داني آنچه ما مي دانيم،

ما به چيزي پيشي نگرفته ايم که تو را آگاه سازيم، و چيزي را در پنهاني نيافته ايم که آن را به تو ابلاغ کنيم،

ديدي چنان که ما ديديم،

شنيدي چنان که ما شنيديم،

با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بودي چنان که ما بوديم،

پسر ابوقحافه (ابابکر) و پسر خطّاب، در عمل حق، از تو بهتر نبودند، تو به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در خويشاوندي از آن دو نزديک تري، و داماد او شدي که آنان نشدند،

پس خدا را! خدا را! پروا کن،

سوگند به خدا! تو کور نيستي تا بينايت کنند، نادان نيستي تا تو را تعليم دهند،

راه ها روشن است، و نشانه هاي دين برپاست،

پس بدان که برترين بندگان خدا در پيشگاه او رهبر عادل است که خود هدايت شده و ديگران را هدايت مي کند،

سنّت شناخته شده را برپامي دارد،

و بدعت ناشناخته را بميراند، سنّت ها روشن و نشانه هايش آشکار است، بدعت ها آشکار و نشانه هاي آن برپاست.

و بدترين مردم نزد خدا رهبر ستمگري که خود گمراه و مايه گمراهي ديگران است،

که سنّت پذيرفته را بميراند، و بدعت ترک شده را زنده گرداند.

من از پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم که گفت:

«روز قيامت رهبر ستمگر را بياورند که نه ياوري دارد و نه کسي از او پوزش خواهي مي کند،

پس او را در آتش جهنم افکنند، و در آن چنان مي چرخد که سنگ آسياب، تا به قعر دوزخ رسيده به زنجير کشيده شود»،

من تو را به خدا سوگند مي دهم که امام کشته شده اين امت مباشي،

چرا که پيش از اين گفته مي شد «در ميان اين امّت، امامي به قتل خواهد رسيد که درِ کشتار تا روز قيامت گشوده خواهد شد و کارهاي امت اسلامي با آن مشتبه شود، و فتنه و فساد در ميانشان گسترش يابد، تا آنجا که حق را از باطل نمي شناسند، و به سختي در آن فتنه ها غوطه ور مي گردند».

براي «مروان»[3] چونان حيوان به غارت گرفته مباش که تو را هر جا خواست براند، آن هم پس از سالياني که از عمر تو گذشته و تجربه اي که به دست آوردي.

(عثمان گفت: «با مردم صحبت کن که مرا مهلت دهند تا از عهده ستمي که به آنان رفته برآيم»)

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آنچه در مدينه است به مهلت نياز ندارد، و آنچه مربوط به بيرون مدينه باشد تا رسيدن فرمانت مهلت دارند.»









  1. معالم المدرّستين علاّمه سيّد مرتضي عسکري ج 2 ص 88 - 280.
  2. خطبه 164 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که اسناد آن به اين شرح است:

    1- أنساب الاشراف ج 5 ص 60: بلاذري (متوفاي 279 ه)

    2- تاريخ طبري ج2 ص645 (حوادث سنه 34(: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

    3- عقدالفريد ج 2 ص 273: ابن عبد ربه مالکي (متوفاي 328 ه)

    4- کتاب الجمل ص178: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

    5- تجارب الامم ج 1 ص 478: ابن مسکويه (متوفاي 421 ه)

    6- بحارالانوار ج 8 ص 374 کمپاني: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

    7- ربيع الابرار ج5 ص173 ح74: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه).

  3. مروان يهودي زاده پسر حَکَم يهودي بود که با سياست نفوذ و ضربه در دربار عثمان نفوذ کرد و داماد او شد و ريشه همه فتنه ها او بود که سياست هاي يهوديان را با تظاهر به اسلام با نام خليفه انجام مي داد.