آزادي فحشاء و بي بندوباري











آزادي فحشاء و بي بندوباري



برخي از واژه دموکراسي سوء استفاده کرده و مي گويند:

آزادي و دموکراسي يعني انسان در فحشاء و ارتکاب انواع شهوات و لذّت جوئي ها آزاد باشد، و مرز و مانعي در برابر خود ننگرد.

در واقع در مسائل جنسي به تفکّر فرويديسم[1] و هتاريسم جنسي کمونيسم گرايش دارند که زني تعلّق به مردي نداشته باشد و فرزندي نيز به پدر و مادري نسبت داده نشود.

و انسان چونان حيوانات، در هر کاري و در هر شهوت و هوسي در، هر مکان و زماني، رها و آزاد باشد.

آزادي و دموکراسي را بدون حد و مرز عقلائي و چهارچوب منطقي طرح مي کنند.

اگر معني آزادي و دموکراسي اين باشد، مزاحم امر به معروف و نهي از منکر است و نظارت عمومي مزاحم خواسته هاي آنان مي باشد.

در صورتي که در تمام کشورها چنين نيست.

هر کشوري براي خود حد و مرز و قانون و مقرّراتي دارد، و انسان بدون قانون و مقرّرات حساب شده به رشد و کمال نخواهد رسيد،

و آزادي فرد اگر بدون چهارچوب باشد مزاحم آزادي و سلامت جامعه است.

از ديدگاه نهج البلاغه، جهان هستي بر اساس نظم و عدل و قانون و ميزان و محاسبه اداره مي شود.

انسان نيز بايد در چهارچوب حساب شده اي اداره گردد.

و نعمت هاي الهي نيز بايد در پرتو شرائط و مقرّراتي مورد استفاده قرار گيرد،

شهوت، نعمت الهي است امّا قانون و مقرّراتي دارد.

خشم، نعمت الهي است امّا جايگاه ارزشي خاصّي در مبارزه و دفاع دارد.

لذّت جوئي، و بهره مندي از لذّت ها حد و مرز شناخته شده اي دارد.

اگر مقرّرات و قوانين حساب شده را در روابط اجتماعي ناديده بگيريم نه تنها انسان ها آزاد نيستند و دموکراسي تحقّق نمي پذيرد بلکه انواع «زدگي ها» و «وابستگي ها» و «بردگي ها» انسان را به سقوط مي کشاند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به شهوت هاي بي حدّ و مرز مي فرمايد:

وَمَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَي بَصَرَهُ، وَأَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ، وَيَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ، وَأَمَاتَتِ الدُّنْيَا قَلْبَهُ، وَوَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ، فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا، وَلِمَنْ فِي يَدَيْهِ شَيْ ءٌ مِنْهَا، حَيْثَُما زَالَتْ زَالَ إِلَيْهَا، وَحَيْثَُما أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَيْهَا؛

لَايَنْزَجِرُ مِنَ اللَّهِ بِزَاجِرٍ، وَلَا يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ، وَهُوَ يَرَي الْمَأْخُوذِينَ عَلَي الْغِرَّةِ، حَيْثُ لَا إِقَالَةَ وَلَا رَجْعَةَ.

کَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا کَانُوا يَجْهَلُونَ، وَجَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا مَا کَانُوا يَأْمَنُونَ، وَقَدِمُوا مِنَ الْآخِرَةِ عَلَي مَا کَانُوا يُوعَدُونَ. فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ.

«هر کس به چيزي عشق ناروا ورزد، نابينايش مي کند، و قلبش را بيمار کرده، با چشمي بيمار مي نگرد، و با گوشي بيمار مي شنود، خواهشهاي نفس پرده عقلش را دريده، دوستي دنيا دلش را ميرانده است، شيفته بي اختيار دنيا و برده آن است و برده کساني است که چيزي از دنيا در دست دارند، دنيا به هر طرف برگردد او نيز برمي گردد، و هر چه هشدارش دهند از خدا نمي ترسد، از هيچ پند دهنده اي شنوايي ندارد، با اينکه گرفتار آمدگان دنيا را مي نگرد که راه پس و پيش ندارند و در چنگال مرگ اسيرند.

مي بيند که آنها بلاهايي را که انتظار آن را نداشتند بر سرشان فرود آمد و دنيايي را که جاويدان مي پنداشتند از آنها جدا شده و به آن چه در آخرت وعده داده شده بودند خواهند رسيد، آن چه بر آنان فرود آمد وصف ناشدني است.»[2] .

و آنگاه انسان آزاد و آزاده را اينگونه معرفي مي کند که از هواپرستي ها و بي بند و باري ها فاصله بگيرد.

وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ شَيْ ءٌ إِلَّا يَأْتِي فِي کُرْهٍ، وَمَا مِنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ شَيْ ءٌ إِلَّا يَأْتِي فِي شَهْوَةٍ.

فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً نَزَعَ عَنْ شَهْوَتِهِ، وَقَمَعَ هَوَي نَفْسِهِ، فَإِنَّ هذِهِ النَّفْسَ أَبْعَدُ شَيْ ءٍ مَنْزِعاً، وَإِنَّهَا لَا تَزَالُ تَنْزِعُ إِلَي مَعْصِيَةٍ فِي هَوًي.

«آگاه باشيد! چيزي از طاعت خدا نيست جز آن که با کراهت انجام مي گيرد، و چيزي از معصيت خدا نيست جز اينکه با ميل و رغبت عمل مي شود، پس رحمت خداوند بر کسي که شهوت خود را مغلوب و هواي نفس را سرکوب کند، زيرا کار مشکل، بازداشتن نفس از شهوت بوده که پيوسته خواهان نافرماني و معصيت است.»[3] .

و از نظر کاربردي پس از سال ها تجربه هم اکنون نسل کشورهاي اروپائي و آمريکائي با اين حقيقت تلخ آشنا شدند که در بي بندوباريها و آزادي بي حد و مرز و دموکراسي بدون چهارچوب حساب شده، همه سرمايه هاي خود را از دست داده و باقيمانده ارزشهاي انساني خود را دارند از دست مي دهند.

اصالت خانواده را متزلزل کردند،

و اصالت نسل نيز ضربه پذير شد

و فساد و فحشا همه ارزشها را مسخ کرد

و تا آنجا سقوط کردند که به سوي مکاتب پوچي پناهنده شدند و در پوچ گرائي و اوتوپيسم آمار خودکشي بالا رفت

و انسان بي هويّت شده و به دنبال گمشده خود روان است امّا آن را هرگز نخواهد يافت.

چون با نام آزادي به بي بندوباري روي آوردند،

اسير انواع ذلّت ها و بردگي ها و وابسته گي ها شدند.

از ديدگاه نهج البلاغه، زشتي ها و گناهان، انسان را به بردگي و ذلّت و سقوط مي کشاند.

و انسان با گناه، هرگز به آزادي نخواهد رسيد که فرمود:

اعْلَمُوا، عِبَادَ اللَّهِ، أَنَّ التَّقْوَي دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ، وَالْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ، لاَ يَمْنَعُ أَهْلَهُ، وَلَا يُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ.

أَلَا وَبِالتَّقْوَي تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطَايَا، وَبالْيَقِينِ تُدْرَکُ الْغَايَةُ الْقُصْوَي.

«اي بندگان خدا! بدانيد که تقوا، دژي محکم و شکست ناپذير است، اما هرزگي و گناه، خانه اي در حال فروريختن و خوار کننده است که از ساکنان خود دفاع نخواهد کرد، و کسي که بدان پناه برد در امان نيست، آگاه باشيد با پرهيزکاري، ريشه هاي گناهان رامي توان بريد، و با يقين مي توان به برترين جايگاه معنوي، دسترسي پيدا کرد.»[4] .









  1. که به آزادي بي قيد و شرط جنسي اعتقاد داشت.
  2. اسناد و مدارک اين خطبه به اين شرح است:

    1- عقد الفريد ج 4 ص 76: ابن عبدربه (متوفاي 328 هجري)

    2- ربيع الابرار (باب الملائکة): زمخشري (متوفاي 538 هجري)

    3- غررالحکم فصل شرح حال پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم: آمدي (متوفاي 588 هجري)

    4- شرح قطب راوندي ج 1 ص 461: ابن راوندي (متوفاي 573 هجري)

    5- فروع کافي ج 5 ص 369: مرحوم کليني (متوفاي 328 هجري).

  3. اسناد و مدارک اين خطبه به شرح زير است:

    1- ربيع الابرار ج 1 ص 210 (خطي): زمخشري (متوفاي 538 هجري)

    2- اصول کافي ج 2 ص 443: مرحوم کليني (متوفاي 328 هجري)

    3- کتاب محاسن ص 6: مرحوم برقي (متوفاي 280 هجري)

    4- کتاب أمالي ص 153 (مجلس 44(: شيخ صدوق (متوفاي 380 هجري)

    5- تفسير عياشي ج 2 ص 262: عياشي (متوفاي 300 هجري)

    6- تحف العقول ص 71 و 293: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 هجري).

  4. اسناد و مدارک اين خطبه به شرح زير است:

    1- کتاب النهاية ج 2 ص 510: ابن أثير (متوفاي 630 هجري)

    2- غررالحکم ص 97 / ج 1 ص 129: مرحوم آمدي (متوفاي 588 هجري)

    3- اصول کافي ج 1 ص 60: مرحوم کليني (متوفاي 328 هجري)

    4- شرح ابي الحديد ج 9 ص 209: ابي الحديد (متوفاي 656 هجري).