آزادي فكر و بيان











آزادي فکر و بيان



بسياري از تفسير کنندگان واژه دموکراسي، آن را به آزادي فکر و بيان اختصاص دادند،

و گفتند که:

دموکراسي يعني انسان ها آزاد باشند تا درست فکر کنند، و تفکّرات خود را آزادنه بيان دارند، و قدرتي نتواند مردم را به خط سکوت بکشاند.

اين حقيقت نيز در سراسر زندگي پيامبران الهي و در حکومت امام علي عليه السلام به روشني ديده مي شود.

نه تنها دوستان آزادي فکر و بيان داشتند بلکه کافران و دانشمندان ديگر اُديان و مخالفان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، آزاد بودند تا با پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بحث و مناظره کنند، آزادانه انتخاب نمايند، و عقائد و افکار خود را آشکارا بيان دارند.

آنگاه که امام علي عليه السلام سرگرم سخنراني بود، برخي از خوارج به پا مي خواستند اعتراض مي کردند، دليل و برهان خود را به رُخ مي کشيدند، و آشکارا مخالفت خود را بيان مي داشتند و کسي مزاحم آنان نمي شد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود:

يا بُنيَّ لاتَکُن عَبْدَ غَيْرِک وَقَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّاً

(پسرم برده ديگران مباش در حالي که خداوند تو را آزاد آفريده است.)[1] .

و به استانداران و فرمانداران و کارگزاران حکومتي بارها و بارها تذکّر داد که مردم را بحال خود بگذاريد تا اظهارات و معتقدات خود را بي هيچ ترس و واهمه اي بگويند.

و فرمود، با آزادي و صداقت مسائل جاري کشور را به من بگوئيد.

در خطبه 216 رهنمود داد که:

فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ، لِإِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَي اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَإِلَيْکُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ فِي حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا، وَفَرَائِضَ لاَبُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا. فَلَا تُکَلِّمُونِي بِمَا تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ، وَلَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ، وَلَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ، وَلَا تَظُنُّوا بِيَ اسْتِثْقَالاً فِي حَقٍّ قِيلَ لِي، وَلَا الِْتمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ، کَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ. فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ، أَوْ مَشْوِرَةٍ بِعَدْلٍ،

«مرا با سخنان زيباي خود مستاييد، تا نفس خود را به وظائفي که نسبت به خدا و شما دارم خارج سازم، و حقوقي که مانده است بپردازم، و واجباتي که برعهده من است و بايد انجام گيرد اداء کنم، پس با من چنان که با پادشاهان سرکش سخن مي گويند، حرف نزنيد، و چنانکه از آدم هاي خشمگين کناره مي گيرند دوري نجوييد، و با ظاهر سازي با من رفتار نکنيد، و گمان مبريد اگر حقّي به من پيشنهاد دهيد بر من گران آيد، يا در پي بزرگ نشان دادن خويشم.

زيرا کسي که شنيدن حق، يا عرضه شدن عدالت بر او مشکل باشد، عمل کردن به آن دشوارتر خواهد بود پس، از گفتن حق، يا مشورت در عدالت خودداري نکنيد.»[2] .









  1. نامه 87/31 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف.
  2. اسناد و مدارک اين خطبه به اين شرح است:

    1- روضه کافي ج 8 ص 352: مرحوم کليني (متوفاي 328 هجري)

    2- منهاج البراعة ج 2 ص 348: ابن راوندي (متوفاي 573 هجري)

    3- دعائم الاسلام ج 2 ص 539: قاضي نعمان (متوفاي 363 هجري)

    4- بحار الانوار ج 8 ص 707: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري).