الدّعوة الي الجهاد











الدّعوة الي الجهاد



أَلَا وَإِنِّي قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَي قِتَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لَيْلاً وَنَهَاراً، وَسِرَّاً وَإِعْلَاناً، وَقُلْتُ لَکُمْ:

اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوکُمْ، فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا.

فَتَوَاکَلْتُمْ وَتَخَاذَلْتُمْ حَتَّي شُنَّتْ عَلَيْکُمُ الْغَارَاتُ، وَمُلِکَتْ عَلَيْکُمُ الْأَوْطَانُ.

وَهذَا أَخُو غَامِدٍ وَقَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ، وَقَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَکْرِيَّ، وَأَزَالَ خَيْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا.

وَلَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ يَدْخُلُ عَلَي الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ، وَالْأُخْرَي الْمُعَاهَدَةِ، فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَقُلْبَهَا وَقَلَائِدَهَا وَرُعُثَهَا، مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالْاِسْتِرْجَاعِ وَالْاِسْتِرْحَامِ. ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلاً مِنْهُمْ کَلْمٌ، وَلَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ؛ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً.

فَيَا عَجَباً! عَجَباً - وَاللَّهِ - يُمِيتُ الْقَلْبَ وَيَجْلِبُ الْهَمَّ مِن اجْتَِماعِ هؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَي بَاطِلِهِمْ، وَتَفَرُّقِکُمْ عَن حَقِّکُمْ!

فَقُبْحاً لَکُمْ وَتَرَحاً، حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمي!

يُغَارُ عَلَيْکُمْ وَلَا تُغِيرُونَ؟ وَتُغْزَوْنَ وَلَا تَغْزُونَ؟ وَيُعْصَي اللَّهُ وَتَرْضَوْنَ؟ فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ: هذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيْظِ، أَمْهِلْنَا يُسَبَّخُ عَنَّا الْحَرُّ، وَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ قُلْتُمْ: هذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ، أمْهِلْنا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ؛ کُلُّ هذَا فِرَارَاً مِنَ الحَرِّ والْقُرِّ؛؛ فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَالْقُرِّ تَفِرُّونَ؛ فَأَنْتُمْ وَاللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ!

ترجمه: دعوت به مبارزه و نکوهش از نافرماني کوفيان

آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با شاميان، دعوت کردم و گفتم پيش از آن که، آنها با شما بجنگند با آنان نبرد کنيد، به خدا سوگند، هر ملّتي که درون خانه خود مورد هجوم قرار گيرد، ذليل خواهد شد، امّا شما سُستي بخرج داديد، و خواري و ذّلت پذيرفتيد، تا آنجا که دشمن پي در پي به شما حمله کرد و سرزمين هاي شما را تصّرف نمود، و اينک، فرمانده معاويه، (مرد غامدي) با لشگرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من، «حسّان بن حسّان بکري» را کشته و سربازان شما را از مواضع مرزي بيرون رانده است.

به من خبر رسيد که مردي از لشگر شام به خانه زن مسلمان و زني غير مسلمان که در پناه حکومت اسلام بود وارد شد، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره هاي آنها را بغارت برد، در حالي که هيچ وسيله اي براي دفاع، جز گريه و التماس کردن، نداشتند. لشگريان شام با غنيمت فراوان رفتند بدون اينکه حتّي يک نفر آنان، زخمي بردارد، و يا قطره خوني از او ريخته شود، اگر براي اين حادثه تلخ، مسلماني از روي تأسّف بميرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است. شگفتا، شگفتا!! به خدا سوگند، اين واقعيّت قلب انسان را مي ميراند و دچار غم و اندوه مي کند که شاميان در باطل خود وحدت دارند، و شما در حق خود متفرّقيد. زشت باد روي شما و از اندوه رهايي نيابيد که آماج تير بلا شديد. به شما حمله مي کنند، شما حمله نمي کنيد؟ با شما مي جنگند، شما نمي جنگيد؟ اينگونه معصيت خدا مي شود و شما رضايت مي دهيد؟. وقتي در تابستان فرمان حرکت به سوي دشمن مي دهم، مي گوييد هوا گرم است مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و آنگاه که در زمستان فرمان جنگ مي دهم، مي گوييد هوا خيلي سرد است بگذار سرما برود. همه اين بهانه ها براي فرار از سرما و گرما بود؟ وقتي شما از گرما و سرما فرار مي کنيد، به خدا سوگند که از شمشير بيشتر گريزانيد.