اعتراض به خليفه سوم











اعتراض به خليفه سوم



خطبه 164 نهج البلاغه

لما اجتمع الناس إليه وشکوا ما نقموه علي عثمان وسألوه مخاطبته لهم و استعتابه لهم، فدخل عليه فقال:

تحذير عثمان

إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَقَدِ اسْتَسْفَرُونِي بَيْنَکَ وَبَيْنَهُمْ، وَوَاللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَکَ! مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ، وَلَا أَدُلُّکَ عَلَي أَمْرٍ لَا تَعْرِفُهُ. إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ. مَا سَبَقْنَاکَ إِلَي شَيْ ءٍ فَنُخْبِرَکَ عَنْهُ، وَلَا خَلَوْنَا بِشَيْ ءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ.

وَقَدْ رَأَيْتَ کَمَا رَأَيْنَا، وَسَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا، وَصَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - کَما صَحِبْنا وَمَا ابْنُ أبِي قُحَافَةَ ولاابْنُ اَلْخَطَّابِ بِاَوْلَيِ بِعَمَلِ الحَقِّ مِنْکَ وَاَنْتَ اَقْرَبُ اِلي اَبِي رُسُول اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا؛ وَقَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالَا.

فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِکَ! فَإِنَّکَ - وَاللَّهِ - مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًي، وَلَا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ، وَإِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ، وَإِنَّ أَعْلَامَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ.

فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ، هُدِيَ وَهَدَي، فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَأَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً.

وَإِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ، لَهَا أَعْلَامٌ، وَإِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ، لَهَا أَعْلَامٌ. وَإِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً، وَأَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوکَةً.

وَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله يَقُولُ:

«يُؤْتَي يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَلَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَلَا عَاذِرٌ، فَيُلْقَي فِي نَارِ جَهَنَّمَ، فَيَدُورُ فِيهَا کَمَا تَدُورُ الرَّحَي، ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا».

وَإِنِّي أَنْشُدُکَ اللَّهَ أَلَّا تَکُونَ إِمَامَ هذِهِ الْأُمَّةِ الْمَقْتُولَ، فَإِنَّهُ کَانَ يُقَالُ: يُقْتَلُ فِي هذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَالْقِتَالَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَيَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا، وَيَبُثُّ الْفِتَنَ فِيهَا، فَلَا يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ؛ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً، وَيَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً. فَلَا تَکُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُکَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلَالِ السِّنِّ وَتَقَضِّي الْعُمُرِ.

فَقَالَ لَهُ عُثَْمانُ: «کَلِّمِ النَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي، حَتَّي أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ»

فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: مَا کَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلَا أَجَلَ فِيهِ، وَمَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِکَ إِلَيْهِ.

ترجمه: خطبه 164

(مردم در اطراف امام جمع شده و از خليفه سوم شکايت کردند و از او خواستند که با خليفه سوم صحبت کند تا از اشتباهات خود دست بردارد)

هشدار دادن به خليفه سوم

همانا مردم پشت سر من هستند، مرا ميان تو و خودشان ميانجي قرار دادند، به خدا نمي دانم با تو چه بگويم؟ چيزي را نمي دانم که تو نداني، تو را به چيزي راهنمايي نمي کنم که نشناسي، تو مي داني آن چه ما مي دانيم، ما به چيزي پيشي نگرفته ايم که تو را آگاه سازيم، و چيزي را در پنهاني نيافته ايم که آن را به تو ابلاغ کنيم.

ديدي چنان که ما ديديم، شنيدي چنانکه ما شنيديم، با رسول خدا صلي الله عليه وآله بودي چنان که ما بوديم، پس ابوقحافه (ابابکر) و پسر خطّاب، در عمل به حق، از تو بهتر نبودند، تو به رسول خدا صلي الله عليه وآله در خويشاوندي از آن دو نزديکتري، و داماد او شدي که آنان نشدند. پس خدا را خدا را پروا کن، سوگند به خدا! تو کور نيستي تا بينايت کنند، نادان نيستي تا تو را تعليم دهند، راه ها روشن است، و نشانه هاي دين برپاست، پس بدان که برترين بندگان خدا در پيشگاه او رهبر عادل است که خود هدايت شده و ديگران را هدايت مي کند، سنّت شناخته شده را برپا دارد، و بدعت ناشناخته را بميراند،

سنّت ها روشن و نشانه هايش آشکار است، بدعت ها آشکار و نشانه هاي آن برپاست. و بدترين مردم نزد خدا رهبر ستمگري که خود گمراه و مايه گمراهي ديگران است، که سنّت پذيرفته را بميراند، و بدعت ترک شده را زنده گرداند.

من از پيامبر خدا صلي الله عليه وآله شنيدم که گفت:

«روز قيامت رهبر ستمگر را بياورند که نه ياوري دارد و نه کسي از او پوزش خواهي مي کند، پس او را در آتش جهنم افکنند، و در آن چنان مي چرخد که سنگ آسياب، تا به قعر دوزخ رسيده به زنجير کشيده شود»

من تو را به خدا سوگند مي دهم که امام کشته شده اين امّت مباشي، چرا که پيش از اين گفته مي شد:

«در ميان اين امّت، امامي به قتل خواهد رسيد که درِ کشتار تا روز قيامت گشوده خواهد شد و کارهاي امّت اسلامي با آن مشتبه شود، و فتنه و فساد در ميانشان گسترش يابد، تا آنجا که حق را از باطل نمي شناسند، و به سختي در آن فتنه ها غوطه ور مي گردند».

براي مروان چونان حيوان به غارت گرفته مباش که تو را هر جا خواست براند، آن هم پس از سالياني که از عمر تو گذشته و تجربه اي که به دست آوردي.

(خليفه سوم گفت «با مردم صحبت کن که مرا مهلت دهند تا از عهده ستمي که به آنان رفته برآيم»)

امام عليه السلام فرمود: آن چه در مدينه است به مهلت نياز ندارد، و آن چه مربوط به بيرون مدينه باشد تا رسيدن فرمانت مهلت دارند.