خطبه 098-در گريز از دنيا











خطبه 098-در گريز از دنيا



[صفحه 246]

ز بگذشته نمايم حمد باري و ز آينده از او جوئيم ياري سئوال از وي سلامتهاي اديان کنم همچون سلامتها در ابدان

[صفحه 246]

به ترک اين جهانتان من وصيت کنم پوشيد چشم از آن ز همت به تحصيل جهان کمتر بکوشيد که خواهد از شما او چشم پوشيد اگر او را شما باشيد خواهان ز کفتان او کشد ناچار دامان شما باشيد از او جوياي تجديد دهد او بر فناتان بيم و تهديد مثلتان در جهان مانند آنست که در راهي يکي جمعي روان است همان خيل مسافر گاه و بيگاه نياسايد به سرعت طي کند راه به مقصد خواهد البته رسيدن به منزلگاه راحت آرميدن چنين گيتي چنان برق شتابان شما را راه عمر آرد به پايان ز سرتان خواهد او دامن کشاندن به شهر مرگتان خواهد رساندن بسا شخصا که بودي آرزومند که بر مقصد رسد شادان و خرسند به مقصد او نگشته بود نائل که ماندش داغ همچون لاله بر دل کساني روز و شب در عيش و عشرت شدندي غرقه بحر مسرت که گيتي چند روزيشان پنائيد به سوهان هلاکتشان بسائيد عزيزان دل در اين دنيا نبنديد ز کبر و فخر اندر آن نخنديد ز زيب و نعمتش بر خود نباليد ز ضر و نقمتش از دل نناليد که عز و فخر او ناپايدار است نعيم و زينتش کي برقرار است زيانش زود خواهد گشت زايل رميدن ز آن نباشد سخت و مشکل زمان و مدتش را انتهائي است ز دنبال حياتش هم فنائي است نمي‏باشد در آثار پدرها چرا بهر شما

پند از نظرها همه پيشينيان از اين جهان دل بکندند و شما هستيد غافل در احوالاتشان دقت نمائيد بر آنان ديده از عبرت گشائيد ببينيد آنکه آنان برنگشتند به ناچار از سر دنيا گذشتند خلفتان در جهان باقي نماند اجل تا قبرتان خواهد کشاند نبينيد از چه رو بر اهل دنيا که چون آرند بر شب روز خود را همه احوالشان باشد دگرگون همه دلشان ز غم لبريز از خون يکي کز عيش در شب بهره برده سحر سيلي ز دست مرگ خورده يکي ديگر بود بر اين عزادار يکي گريان و آن يک گشته بيمار کند آن يک مريضي را عيادت دگر آخر نفس راند شهادت نمايد جان شيرين اين به ناچار به خاک پاي عزرائيل ايثار يکي ديگر جهان را گشته خواهان وليکن مرگ مي‏گردد پي آن ز سرمستي ز مردن گشته غافل فکنده مرگ و موت از او دل ز گيتي خيل بگذشته گذشتند به سوي آخرت ره درنوشتند وليک اينان که الحال‏اند باقي به ماضيين کنند آخر تلاقي پي بگذشتگان خواهيد رفتن جواب مرگ را خواهيد گفتن در آن ساعت که واقع در قبايح کند شيطانتان و اندر فضايح به خاطرها دم اللذات آريد به لوح قلب و جان يادش سپاريد که تابد مرگ دست آرزوها خلايق را به سوي او است روها از او باشد منغض عيش و شهوات و ز او قطع است اميال و منيات به ه

نگام اداي حق باري ز حق بايد طلب بنمود ياري نکوئيهاي حق بيرون ز احصا است به در اندازه‏اش از طاقت ماست به جز با ياريش کس را نشايد که شکر و لطف و احسانش نمايد


صفحه 246، 246.