خطبه 093-در فضل رسول اكرم











خطبه 093-در فضل رسول اکرم



[صفحه 224]

خدا با نعمت و فضل است و احسان ز درکش عزم و همتها است حيران نيابد ره به ذاتش حدس و فطنت خرد آنجا است غرق بحر محنت يکي اول بدون حد و غايت نگردد منتهي بر وي نهايت براي ذات پاک کبريائي نباشد آخري و انقضائي ندارد نيستي ره در وجودش به هستي داده هستي هست و بودش

[صفحه 226]

نهاده است او امانت انبياء را به بهتر جاي خيل اصفيا را مکان و مستقر هر پيمبر مقرر کرد و نيکو حي داور ز اصلاب کريم و پاک آبا به ارحام نفيسي دادشان جا همه پاکيزه و پاک و منور همه بي‏عيب و بي‏آک و مطهر سلفشان چون کشيدي از جهان دست خلفشان زود اندر جاش بنشست سوي يزدان چو آن يک روي بنهاد چو پرچم ديگري بر جايش استاد چنين تا از فيوض شاه سرمد نبوت ختم آمد بر محمد نمودش خارج از بهتر معادن به نيکي و سعادات و ميامن چنان سرو از نکوتر بوستاني ز بهتر مغرسي خوشتر مکاني طري و سبز همچون شاخ شمشاد بدان فرخ شجر پس شاخها داد ز برگش انبيا را کرد مشتق ز بارش اوصيا را کرد منشق نکوتر عترتي او راست عترت عشيرت و آل او بهتر عشيرت درخت جانش خرمتر درخت است که بس شاداب و سبز و نيکبخت است بروئيده ز بستان خدائي ز گلزار حريم کبريائي شده پيدا از آن اصل معظم فروعي چند پربار و مکرم درخشان ميوه‏اش چون مشعل ماه ز نيل اوج آنها دست کوتاه بنابراين امام متقين او است ضياء ديدگان مهتدين او است چراغي هست پرنور و درخشان شهابي ساطع است و نورافشان يکي آتشزنه گز لمعه و برق دو گيتي شد به بحر نور او غرق طريقش مستقيم است و ميانه است ز کژ

ي سنت او بر کرانه است همان قصدش رشاد است از ضلالت کلامش فصل و حکمش بر عدالت جدا فرموده او را حق را ز باطل به ظلم و انظلام او نيست مايل فرستادش خدا هنگام فترت که ديگرگون بشر را بود فطرت پيمبرها ز گيتي رخت بسته امم در تيه ناداني نشسته املها بر عمل پيشي گرفته به دلها کفر و کين خويشي گرفته

[صفحه 228]

الا يزدان کند رحمت شما را عمل آريد احکام خدا را بود اعلام دين پرنور و لائح طريق و منهجش هموار و واضح شماها را ز دار پرملالت همي خواند سوي دار سلامت شما را تا که وقت و فرصتي هست به مفت اين وقت نگذاريد از دست کنون که مصحف و نامه است منشور قلم جاري بهر مکتوب و مسطور بدن سالم زبان آزاد و مطلق به روها باز باشد درگه حق عمل مقبول و کس زان نيست ممنوع در توبه بود مفتوح و مسموع به امر حق عمل بايد نمودن خوشيها را دري بر رخ گشودن ز دل زنگ گناهان محو سازيد از اينجا سوي جنت رخش تازيد گر اين آئينه اينجا صيقلي گشت ز نور حق در آنجا منجلي گشت


صفحه 224، 226، 228.