خطبه 092-خبر از فتنه











خطبه 092-خبر از فتنه



[صفحه 218]

پس از حمد و ثناي ذات سرمد پس از صلوات بر روح محمد خود اين مطلب بدانيد ايها الناس که من با عزم ثابت دون وسواس دو چشم فتنه را از کاسه سر بکندم من از اين کشور سراسر نمودم مفسدين را از شما دور بميل داد کردم ديده‏شان کور به غير از من دگر مردي ز امت نبد داراي اين علم و عزيمت که بر اشخاص در ظاهر مسلمان به باطنشان وليکن کفر پنهان چو اهل بصره صفين و خوارج که از دين نبي بودند خارج به جرئت بر رخ آنان کشد تيغ بريزد خونشان چون آب از ميغ پس از آنکه هوا از فتنه تاريک شد و راه رهائي سخت باريک به دفع شبهه چون عالم بدم من هوايش صاف کردم راه روشن به شهر علم پيغمبر منم در ز تعليمات او قلبم منور من الاحکام عني فاسئلوني سلوني قبل من ان تفقدوني بپرسيد از علي هر چيز خواهيد به پيش از آنکه مر او را نيابيد به حق آنکه سوي وي مرا رو است رگ جانم به دست قدرت اوست ز هر مشکل ز من باشيد پرسان بگويم پاسخش را سهل و آسان ز هر چيز از محاسن و ز مسائت بود بين شما و بين ساعت ز قومي که هدايت کرده صد تن ز دين صد تن دگر گرديده تن زن نگرديد از من از آنان به خواهش مگر آنکه دهم پاسخ به پرسش کنم آگاهتان از حال ناعق ز مرد قائد و هم

شخص سائق ز جائي که شترهاشان بخوابند وزان منزل که بهر خويش يابند ز هر کس که از آنان کشته گردد پس از کشتن به خاک آغشته گردد ز هر فردي که از آنان بميرد مکان در آتش سوزان بگيرد ز سر جمله گردم پرده‏بردار ز راز جمله سازمتان خبردار شما را از ميان من گر که مفقود شوم گردم قرين وعد موعود شود نازل شما را امر مکروه بلياتي بسان کوه انبوه فکنده سائل از آن امر سر پيش فرو مسئول آن رفته است در خويش ز بس آن امر مغلق هست و مشکل بحل آن نمي‏باشد جري دل بود اين حيرت اشخاص آن روز که نار جنگ گردد خانمان‏سوز

[صفحه 219]

به بالا فتنه دامان گيرد از ساق شما را تنگ گردد صحن آفاق شود طولاني ايام بلاها دراز آيد زمان ابتلاها مگر آنکه خداي از بهر ابرار ز باب لطف سازد مهر اظهار چو فتنه رو کند بر قوم و امت شوند آن قوم قرن شک و شبهت به هم ممزوج گردد حق و باطل ز ره بي‏راه مي‏گردد بسي دل کسي نشناسد آن را گاه اقبال که فرقي نيستش با حق در آن حال ولي چون کرد روي و پشت بنمود عيان گردد که الحق باطلي بود هر آن فردي که در آن امر باطل که بد مانند حق بسپرده بد دل شود ز افعال خويش آندم پشيمان ندارد سود و از کف رفته ايمان فساد و فتنه همچون گردبادان وزان گردند در هر شهر و بلدان ز مردم ديده‏ها پرخاک سازند دل اشخاص را غمناک سازند از آنهايم من از يک فتنه ترسان دلم بهر شما در سينه لرزان که آن فتنه ز ابناء اميه است ز ابن‏هند و فرزند سميه است که آن فتنه بسي تار است و تاريک ديانت را کند بيمار و باريک بلاي آن به مردم جمله عام است خلائق روزشان از آن چو شام است بلاي خاصگان ليکن فزونتر شود ويژه بر اولاد پيمبر که بر آنان شود بس کار مشکل ستم بينند بس از اهل باطل چو شد پامال عدوان حق زهرا حسن گردد قتيل از سم اسماء ز زهري که شکافد سنگ خاره کند ا

ز او جگر هفتادپاره حسينم از وطن آواره گردد بر او مسدود راه چاره گردد بسان آن نگين در جوف خاتم چنين گردند در گردش فراهم ورا از هر طرف محصور سازند سرش لب تشنه از تن دور سازند جوانانش که همچون شاخ شمشاد قلم خواهند شد با داس بيداد فرو تا پر شود در قلبشان تير زمين گردد ز خون خلقشان سير گلوي نازک شش ماهه کودک نشان گردد به زهرآلوده ناوک بدنهاشان به زير سم اسبان همه با خاک ره گردند يکسان دل طفلان پرآه آتش‏آلود به گردون مي‏رود از خيمها دود عيالش چون اسيران تتاري روان زي کوفه در دشت و صحاري همه با قيد و با غلها مقيد به زنجير حديد از کين محدد ز غم گر يک نفر ز آنان کشد آه بکوبد بر سرش ني خصم جانکاه سر فرزند من چون آيه نور نهان خواهد به مطبخ گشت و تنور يزيد مست بر کف چوب خزران به هم خواهد شکستش لعل و دندان تن زيد شهيد بي‏کس و يار چهار از سال خواهد ماند بر دار حسين دومين در وادي فخ تنش گردد به خون دل مضمخ علي زيد اندر حبس و زندان کند تسليم جانش را به جانان کند حجاج بيت‏الله تخريب روا دارد به اهل مکه تعذيب بسي از شيعيان و هم ز سادات ز تن گيرند سرشان از معادات مرا هشتاد سال اندر به منبر کنندم سب و شتم و لعن بمير

بلا دامان مرد بابصيرت بگيرد و آنکه بادين است و غيرت ولي ز آن فتنه هر کس ديده پوشيد ز ديدارش دو چشمش کور گرديد ندارد درد دين تا پر غمش دل شود ز آن فتنه کارش نيست مشکل به حق سوگند مي‏ناليد چون رعد ز کردار بني‏اميه زين بعد بسان آن شتر کز حالب خويش به دندان دست و بازويش کند ريش به فرق او فرو کوبد دو دستان لگد با پا زند بر پهلوي آن نمايد منع از شيرش خداوند به دندان گوشت از تن خواهدش کند چنين باشند آن قوم ستمکار هميشه با شما در کين و آزار شماها را ز خود باشند دافع جز آنکس که بر ايشان هست نافع و يا آنکو زيان از وي نبينند ز دست خصميش ايمن نشينند بباردتان به سر زين قوم نادان بلا همواره چون از چرخ باران شود سيل محن آن گونه جاري که يک تن از شما گر خواست ياري از آنان دادخواهي بنده از رب بود يا چون ز مستصحب مصاحب کند ياري چو آن تابع ز متبوع که متبوع از حقوقش هست ممنوع از ايشان بر شماها فتنه وارد شود در هر محل و در هر موارد که بس زشتند در مرآ و منظر به چشم دين مخوف استند و منکر بسان آن گروه از جاهليت که مي‏بردند غارت از حميت فتن آنکو نه بر سرتان بتازاند به خون و مال و جانتان دست يازند در آن موقع نه اعلام هدايت بود پي

دا نه انوار درايت ز بس جور و ستم شادان دلي نيست امام رهنماي عادلي نيست ولي ما کاهل و از آل رسوليم از آن پيشامد بد کر ملوليم وليکن از گناهش برکناريم بدان داخل نه‏ايم و رستگاريم ز حد آن فتنه چون طغيان نمايد در رحمت به رختان حق گشايد بدانسان که شکافد پوست را مغز برون از قشر لب آيد خوش و نغز چنين آن فتنه و آن رنج و آزار بدل گردد به شاديهاي بسيار بني‏عباس خواريشان رسانند به عنف و جبرشان هر سو کشانند به کاسه صبر و اندر ساغر غم بنوشانندشان زهر دمادم به خنجر خونشان چون آب نوشند پلاس خوفشان بر جم پوشند قريش اين وقت باشند آرزومند که گيتي و آنچه اندر او است بدهند مرا اندر عوض اندر مکاني ببينند و شودشان تازه جاني ولو باشد زمان و وقت ديدن به قدر يک شتر را نحر کردن نبينند و منم طالب به امروز که بعض آنچه را خواهند آن روز عطا کردن کنندش حال اعطا نخواهندش وليکن دادن اصلا


صفحه 218، 219.