خطبه 089-در بيان صفات خداوندي











خطبه 089-در بيان صفات خداوندي



[صفحه 151]

سپاس و حمد ذاتي راست در(خور) که موجودات ز آثارش بود پر شده معروف غير از راه رويت نموده خلق ما را بي‏رويت بدون فکر ما را کرده ايجاد ز چشم دل به ما خود را نشان داد هميشه دائم و قائم ورا ذات صفاتش ذات او را کرده اثبات بد او روزي که در افلاک گردان نبد برج و حجاب و در نمايان نه اين مخلوق و اين ارض و سما بود نه اين منظومه شمسي بپا بود نه پيدا بود اين کاخ مطبق نه اندر جو کراتي که معلق نه روز روشن و ني شام تاريک نه بحر و کوه و ذره راه باريک نبود اين راهها پرپيچ و پرخم که کشورها است زان پيوسته با هم نه اين مهد زمين بد گاهواره نه اين خلق مهين در هر کناره به مخلوقات گيتي مبتدع او است به مصنوعات عالم مخترع او است همه ميراث مردم او ستاند به خلق خويش روزي او رساند به گردون مهر رخشان ماه انور نپيچندي ز فرمانش دمي سر از اين دو کهنه هر شيئي جديد است به هم نزديک هر دور و بعيد است شود بر ما از او تقسيم ارزاق به دفترداري است اندر جهان طاق از او آثار و اعمال است احصا به دست او نفسها را عددها خيانتهاي چشمان از سر رمز اشارتهاي آنان از ره غمز هر آن رازي که در سينه است مستور هر آن دل تيره يا چون بحر پرنور ز ن

طفه مستقر در جوف ارحام ز مستودع کزان بيرون در ايام زمان و انتهاي وقت و غايات کز ادراکش بود عاجز درايات تمامي راز روي علم داند بدون فکر نقش جمله خواند خدائي که در عين وسع و رحمت بود بر دشمنانش سخت نقمت ز خصم آن دم که اندر انتقام است به باران رحمت و احسانش عام است چو امري بر کسي دارد مقرر ندارد باز آن امرش ز ديگر به هر کس خود نخواهد هست قاهر به نابودي مخالف راست قادر دو تن از درگهش گر دور و بيزار بود غالب بر اين و آن يک کند خوار توکل هر کسي بر او نمايد کفايت را به رويش درگشايد از او گر خواست کس چيزي عطا کرد به دو داد ار کسي قرضي ادا کرد کسي گر کرد او را شکر و احسان نمود از لطف مزدش را دوچندان

[صفحه 153]

عباد الله قبل از روز سنجش که جان از بيم مي‏افتد به رنجش دو روزي که در اين دير سپنجيد نفوس خويشتن را خود بسنجيد به پيش از آنکه در نزد محاسب شود دلتان به درد و غم مصاحب حساب خويش در ميزان اعمال بسنجيد از بد و از نيک افعال نفسهاتان شد اندر گلو تنگ اجل تا در گريبانتان نزد چنگ به سوي قبرتان با عنف و اجبار نبردند و نباشد زجر در کار نفس از سينه برداريد آزاد به دشت بندگي گرديد منقاد بدانيد آنکه هر کس ياري خويش نکرد از خوف حق قلبش نشد ريش ز نفسش واعظ و زاجر پديدار نشد و از امر و نهي او را جلودار نگيرد از دگر کس وعظ و هم پند نگردد در دو گوشش اين گهر بند ز خود پيدا نشد در قلبش ار نور شود انوار توفيق از دلش دور


صفحه 151، 153.