خطبه 088-مردم پيش از بعثت











خطبه 088-مردم پيش از بعثت



[صفحه 146]

به ارشاد بشر خلاق داور به دوراني فرستاد او پيمبر که از پيغمبران باقي نمانده کس از گيتي همه دامن کشانده فرو رفته بشر در خواب سنگين ز خاطر گشته محو آثار و آئين شده قانون عيسائي فراموش ز جام شرک مردم مست و مدهوش جهان پرفتنه گرديده سراسر هواي دهر تاريک و مغبز تمامي کارها گرديده درهم فروزان نار جنگ و کين دمادم جهان را روشنائي گشته پنهان غرور و خودسري گشته نمايان همه گلهاي اين بستان شده زرد همه برگش چو دود و ميوه‏ها گرد بانهار و جداول آب ناياب تمامي رگ دستش پرتف و تاب هدايت پرچمش گرديده پاره غوايت را علم سر بر ستاره نهال کفر و کين بر چرخ پيوست درخت علم و دين را شاخ بشکست به روي اهل خود گيتي اگر چشم گشودي بود با صد تندي و خشم ترش بر طالب خود کرده بد رو دو چشمش پر ز زهر و چين بر ابرو درخت باغ او را فتنه بد بار طعام خوان آن گنديده مردار شعار و هم دثارش ترس و شمشير ز جهل و شرک بود و سوئتدبير عرب را غارت و دزدي شده خوي قروني چند اينسان در تکاپوي نسيم لطف حق ناگاه جنبيد محمد بر بشر مبعوث گرديد جهان پير را چشم مرمد بسي روشن شد از انوار احمد خلايق را ز تيه جاهليت رسانيد او به اوج اعلميت بدل شد بر س

عادت آن شقاوت به دانش آن همه حمق و غباوت شما پس بندگان عبرت پذيريد ز دوران گذشته پند گيريد به ياد آريد دوران پدرها برادرها و از آن شور و شرها گروگان همان کردار زشتند همه بسته بدان بندي که رشتند به جان من قسم کز عهد ايشان نشد تا اين زمان سالي فراوان قرون و روزگاري طي نگرديد بسي در چرخ ماه و خور نچرخيد نباشيد از پدرهاتان پري دور نباشد رازشان از ديده مستور قسم بر ذات حق خلاق عالم رسول هاشمي شاه معظم به آنان نشوانده چيزي آن روز جز آنکه بشنواندمتان من امروز کنون گوش شما چون گوش آنها است نواي من همان صوت و نواها است هر آن چشم و دلي که حق به آنان بداد اعطا شما را کرد چونان به هر امري شما گشتيد فائز پدرهاتان همان را گشته حائز همان طوري که حجت بر شما طي شده اکنون بر آنان گشت دردي رسول‏الله از آنان کرده تبليغ رساندم من شما را حکم و يرليغ خلاصه نيست در بين امتيازي به گفتن نيست بيش از اين نيازي مرا چون پيرو احکام و فرمان نگرديديد از تقدير يزدان بلائي بر شما زين بعد نازل شود باشد مهيب و سخت هائل چو آن اشتر که باشد تند و سرکش سوارش را دل و جان زان مشوش مهار و تنگ آن اشتر بود سست به خاک راه راکب افکند چيست به درد و مح

نتي اين گونه ناچار شما خواهيد گرديدن گرفتار نبايد ماه و جاه اهل دنيا کند پر چشم و بفريبد شما را که آنها نيست غير از ظل ممدود شود زائل به وقتي زود و معدود چو رخ پنهان کند شمس از ميانه شود سايه به دنبالش روانه


صفحه 146.