خطبه 083-درباره عمرو بن عاص
[صفحه 112] شنيدم عمرو ابن عاص وائل که دل بر بغض شاهش بود مائل اميرالمومنين را عيبجوئي هميشه کردي و هم زشتگوئي دل پيغمبر آن بد کيش ميخست بر آن ذات مقدس کذب ميبست چنان شخص بزرگي را در انظار کند کوچک مگر سرخيل اشرار چنين ميگفت آن هزال قداح علي مرديست شوخ و جلف و مزاح به کار ملک و دين کوشش ندارد به مردم مهر و هم جوشش ندارد چو گوش شه به اين حرف آشنا شد به پاسخ پستهاش چون غنچه وا شد ز ابن نابغه گفتا تعجب مرا خيزد که از جهل و تعصب به پيش مردمان شامي عام مرا خواهد نمايد خوار و بدنام به من از لعب و بازي بسته تهمت به شوخي و مزاحم داده نسبت دلش بر کين من چون هست مايل بود گفتش دروغ و قول باطل بدانيد اين سخن که شر گفتار بود حرف دروغ و نابهنجار نگويد عمر و جز حرف دروغين نپويد جز براي غير آئين تمامي وعدهاش کيد و خلافست سراسر گفتهاش لاف و گزافست گه پرسش به پاسخ بخل ورزد پشيزي عهد و پيمانش نيرزد کند قطع رحم آن بيديانت به پيمانش ندارد جز خيانت به گاه گير و دار و عرصه جنگ که پرد از رخ شير فلک رنگ نشد شمشير تا در کار پيکار زبان بازي و امرش هست بسيار ولي آن دم که برزد تيغها برق دليران را به خون شد زهرهها عرق جرنگ سنج و چاکاچاک شمشير ببندد روبهان را راه تدبير به جاي مردي و جنگ و رشادت برد از مکر و خدعت استفادت به پيش تيغ هندي چون درخشد به جاي اسپر او عورت ببخشد چو بيند نيزه خطي است پيچان ز بيشرمي کند مقعد نمايان به حق سوگند ياد مرگ انباز به من هست و ز شوخي داردم باز ولي عمرو آخرت کرده فراموش شده از جام دنيا مست و مدهوش در آن موقع که آن سرخيل بدعت به پور هند دادي دست بيعت به دنياي وي او دين پاک بفروخت به رشوت حکم ملک مصر اندوخت به چنگ آورد او سر خط فرمان ز فرعون زمان خود چو ماهان
صفحه 112.