خطبه 078-پاسخ اخترشناس











خطبه 078-پاسخ اخترشناس



[صفحه 64]

سوي خيل خوارج از پي جنگ اميرالمومنين چون کرد آهنگ (عفيف قيس) اينسان اين خزف سفت به آن داناي را ز آسمان گفت که گر آري در اين دم روي در راه شود صيد مراد از دست ناگاه نياري شاهد مقصد در آغوش مکن اين گفته را از من فراموش که استخراج کردم با متاعب من اين مطلب ز دوران کواکب زحل نحس و کنون در برخ خويش است مسافر در سفر حالش پريش است به پاسخ شاه ماه و چرخ و کوکب چنين افشاند مرواريد از لب گمان داري ز راي پر اسائت که هر کس اندر اين هنگام و ساعت گذارد روبره گردد مسافر شود جانش به نيکوئي مجاور تنش سالم دلش مشعوف گردد از او رنج و بدي مصروف گردد دگر داري گمان از بد قياسي که ديگر ساعتي را مي‏شناسي در آن کس در سفر گر روي آرد تنش را از بلا ايمن ندارد خورد در آن سفر اندوه بسيار به انواع بلا گردد گرفتار سخنهاي تو را هر کس که باور کند تکذيب کرد از حي داور به پشت سر بيفکنده است قرآن شده گم در ره نسيان و خذلان براي نيل مقصدها و مطلوب به دفع مکرهات غير محبوب در ياري تو بر وي فراز است دگر از ياري حق بي‏نياز است سزاوار است آن کس را که عامل به قول تو شد و بر فعل فاعل ستايش آردت دون خداوند که آزادش نمودي از غم و بند

ازيرا که به زعم خود هدايت به نفعش کردي و از ضر کفايت پس از آن حاکم افلاک و انجم به مردم گفت از روي تحکم که اي مردم هر آن کاهل نجوم است به جان او ز زشتيها هجوم است بپرهيزيد از اين علم و تعلم در اين وادي نمي‏بايد شدن گم جز آن کوکب که در دريا و صحرا کشد در شهر و در ساحل شما را شناسائي او خوب است و نيکو است زيادت زين همانا عيب و آهو است منجم را کشد سوي کهانت کهانت نقص آرد در ديانت بود کاهن بسان شخص ساحر همانا نيست ساحر غير کافر بود کافر بدون دين و دانش مکانش هست جاويدان در آتش منجم را بگو بيرون شو از ريب به جز يزدان نمي‏داند کسي غيب به صحرا او به دريا او است هادي سوي توحيد ما را او منادي به نام حق به سوي ره شتابيد که با نامش به جز نيکو نيابيد قدم در جنگ و کين سازيد محکم که جز نه تن نگردد از شما کم شما را فتح و پيروزي نصيب است خوارج را به دل داغ و لهيب است از آنان نيز نه تن زنده مانند که مردم را به راه کج کشانند


صفحه 64.