حكمت 448











حکمت 448



[صفحه 225]

جهان که خلق را دل سوي آن است چو ته مانده طعام اندر دهان است خوش آن آزادمردي کو به جان است بدين ته مانده چرکين نزد دست به عيش و نوش دهر افشاند دامن از اين مردار گنديده بزد تن مر اين جيفه به سگها باز بگذاشت جهان ز آزادگي ناديده انگاشت چو خود را ديد طاوس بهشتي به خود چون جغد نپسنديد زشتي به زحمت گرچه سودا با خدا کرد به جنت خويش همسنگ از بها کرد


صفحه 225.