خطبه 074-پاسخ به اتهامي ناروا
[صفحه 55] چو عثمان کشته شد در چنگ اخيار به تهمت سرور دين شد گرفتار بنواميه گفتندش علي کشت در اين فتنه بشير او ميزد انگشت رسيد آن شاه را اين گفته در گوش به پاسخ اين چنين گفت از سر جوش که آيا آشنائيهاي اعدا به حالم بس نکرد اين حرف بيجا شناسائي منشان زشتگوئي چرا ننمود طي وان عيبجوئي نکرد آن سبقت و پيشينه من برون از قلب اينان کينه من براي حق اگر کاري ز همت کنم من نبودم باکي ز تهمت من ار باعث بدم بر قتل عثمان نميفرمودمش از ترس پنهان سخنهاي خداوندي بليغ است به دلها در چنان دندان تيغ است چرا اينان ز گفتار خداوند که در قرآن نميگيرند از آن پند زبان بر غيبت من ميگشايند عنان حلمم از کف ميربايند مرا با مارقين بس احتجاج است که دلهاشان پر از کين و لجاج است چو از شکشان به سرحد يقينم لذا با جمع مرتابين بکينم چو اندر شبههاند از قتل عثمان ز من بايد شود عرضه به قرآن اگر آيات حق دارد دلالت که من در کشتنش کردم دخالت نگردند از سر من دست بردار کنند از روي آن آيات رفتار ولي داند خداوند يگانه بود خونخواهي عثمان بهانه خلافت تا شود بار دگر غصب به ني پيراهن عثمان شده نصب و گر نه اين بنيمروان که مستند همه از کشتنش خوشحا ل هستند به تن گر پيرهن برميدرانند به دل تخمي ديگر ميپرورانند اگر خوب و اگر بد نيت دل شود از شاخ نيت ميوه حاصل به فردا عالم سر و خفيات جزا بدهد عمل را طبق نيات
صفحه 55.