خطبه 072-درباره مروان











خطبه 072-درباره مروان



[صفحه 52]

چو مروان حکم آمد گرفتار به جنگ بصره در آن کين و پيکار حسين و هم حسن از شاه مردان شفاعت گر شدند از بهر مردان اميرالمومنين او را رها کرد تو گوئي برد و فرزندان فدا کرد بگفتندش کزان سرخيل بدعت براي خود ستاند شاه بيعت شهنشه گفت بعد از قتل عثمان به من بيعت نمود او از دل و جان سپس آن بيعت و آن عهد بشکست چو تار عنکبوت آن بند بگسست مرا با بيعت او نيست حاجت که قلبش هست پر کين و لجاجت کف مروان چنان دست يهوديست که با پيمان و عهدش اعتنا نيست به دست خويش اگر بيعت نمايد ز حيلت با دبر بندش گشايد ز ملک امروز اگر او بر کرانه است حکومت چند روزيش از ميانه است چو آن مدت که سگ ليسد کثافت ز بيني هست مروان را خلافت زمان او چنين کم هست و کوتاه شود او حکمران ده روز و چار ماه بدانيد او پدر بر چار مير است که دين در عهدشان خوار و اسير است الا زودا کزو وز چار فرزند ببينند امتان بس زجر و بس بند سمند جور در ميدان بتازند به خون و مال مردم دست يازند پسرهايش که بيباکند و سفاک چو خونهائي که مي‏ريزند بر خاک مراد از چهار فرزندان مروان تو از عبدالملک آن چار ميدان يزيد است و سليمان و وليد است هشام پست و بي دين و پليد است


صفحه 52.