حكمت 411











حکمت 411



[صفحه 195]

بود بيچاره اين فرزند آدم که با درماندگيها هست همدم به صحراي حدوداتست محدود ز هر جانب بر او راه است مسدود رهائي را برويش بسته باب است ولي با اين همه باز او به خواب است هلاکش گرچه در نزدش عيان است بر او بيماري و مرگش نهان است نمي‏داند چه موقع بايدش مرد به توبت رو چه وقتي بايدش برد بود مضبوط از وي کار و کردار زنيش پشه افتاده در آزار اگر آن پشه از مالاريا شد ز جانش گرد بر باد هوا شد به حلق ار قطره آبيش بشکست هماندم مي‏کشد از زندگي دست عرق جاري گر از زير بغل داشت ز بوي بد به خود کس راه نگذاشت چنين مردي بدين خواري و خفت بتن پوشد رداي کبر و نخوت از اين بيچارگي گيرد فراغش فتد باد بزرگي در دماغش همي کوس انا نيت نوازد منيت را همي گردن فرازد که ناگه باد و آب و پشه آيد يکيش از اين سه بيچاره نمايد کشد پائينش از او رنگ شاهي شود جايش بگو دال تباهي


صفحه 195.